پروین اعتصامی شاعره بزرگ ما روزگار تلخ استبداد دورهء خود را بخوبی دیده ، لمس کرده و با مهارتی تمام به نظم در آورده است. این شعر آن بانو ، گویای ظلم و ستم رفته بر آزادیخواهان کشورمان است که انگار مثل امروز همچون دیروز تاریخمان تفاوتی در عدالت و مردم سالاری نبوده، حال شعر گویای درد ایرانی در زمان شاه شاهان مستنبد و نابخرد است و امروز نیز وصف حال سلطان علیشاه خامنه
کیفر فلک
روز شکار، پيرزنی با قباد گفت
کز آتش فساد تو، جز دود و آه نيست
روزي بيا به کلبۀ ما، از ره شکار
تحقيق حال گوشه نشينان گناه نيست
هنگام چاشت، سفرۀ بی نان ما ببين
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نيست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
ديگر به کشور تو، امان و پناه نيست
در دامن تو، ديده جز آلودگی نديد
بر عيبهای روشن خويشت، نگاه نيست
حکم دروغ دادی و گفتی حقيقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نيست
صد جُور ديدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخيل، درين بارگاه نيست
ويرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
يغماگرست چون تو کسی، پادشاه نيست
مْردی در آنزمان که شدی صيد گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نيست
يکدوست از برای تو نگذاشت، دشمنی
يک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نيست
جمعی سياه روز سيه کاری تو اند
باور مکن که بهر تو روز سياه نيست
مزدور خفته را ندهد مزد، هيچکس
ميدان همت است جهان، خوابگاه نيست
تقويم عمر ماست جهان، هر چه ميکنيم
بيرون ز دفتر کهن سال و ماه نيست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کيفر فلک، غلط و اشتباه نيست