اين روزها اعضای رنگارنگ اپوزيسيون جمهوری اسلامی از حضور جمعيتی چند صد هزار نفره در تشيع جنازه ی آيت الله منتظری، و تظاهرات گسترده ای که در پی آن در گوشه و کنار سرزمين مان «به نام ايشان» برگزار می شود، نتيجه گيری هايي می کنند.
بخشی از مخالفین جمهوری اسلامی (که يا از ديدگاه يک ايدئولوژی ديگر طالب براندازی آن هستند و يا به دور از مذاهب و مکاتب حکومتی سکولار را خواستارند) با حيرت می پرسند که چگونه مردمی که با حکومتی مذهبی مخالف اند به دنبال يک رهبر مذهبی براه افتاده اند؟ (و البته اين پرسش در مورد افرادی چون آقای موسوی و آيت الله کروبی يا آقای خاتمی ـ که هم مذهبی و هم مومن به جمهوری اسلامی هستند نيز از سوی اين گروه وجود داشته و دارد). بخشی ديگر نيز که از گروه نخست خشمگين ترند از تشيع کنندگان و عزاداران با کلماتی چون «عقب افتاده»، «نفهم» و از اين قبيل نام برده و با حيرت می پرسند که: «چطور اين مردم عقل شان نمی رسد که سی سال است “آخوند”، چه منتظری باشد و چه خامنه ای، اين بلا را به سرشان آورده و باز هم به دنبال جنازه ی يکی از آنها براه افتاده اند. آنها از آيت الله منتظری به عنوان يکی از بنيان گذاران جمهوری اسلامی و مبتکر ولايت فقيه و با بدترين کلمات و گاه ناسزا نام می برند و نتيجه می گيرند که «مردم ايران اگر گرفتار مصيبت حکومتی چون حکومت فعلی شده اند شايسته ی آن هم هستند».
بخشی هم که با جمهوری اسلامی مشکلی ندارند اما در اپوزيسيون حاکمان فعلی آن قرار دارند معتقدند که اين جمعيت عظيم در مراسم يک آيت الله وابسته به اپوزيسیون، نشان از آن دارد که مردم ايران با جدايي دين از حکومت مخالف هستند و مايلند که پس از خامنه ای و احمدی نژاد باز هم حکومتی مذهبی داشته باشند. آنها از اين بابت اندوه زده هستند که چرا آيت الله منتظری زنده نماند تا به جای خامنه ای بنشينند.
در ميان اين گروه آخر کسانی هم هستند که در خارج از ايران به سر می برند و به دليل موقعيت های خاص شان و ارتباط هايي که با رسانه ها و يا دولتمردان غيرايرانی در خارج از ايران دارند می کوشند به دولت های خارجی بگويند که مردم ايران آمادگی حکومتی غير دينی را ندارند و اگر مخالفتی است با احمدی نژاد و خامنه ای است و نه با مردان ديگری که خوی ديکتاتوری اين افراد را ندارند و می توانند يک حکومت دينی اهل مدارا داشته باشند؛ تقريباً به همان شکلی که خود آيت الله منتظری منظورشان بود.
از اين عده حتی برخی خود را سکولار هم می دانند و جا و بی جا می گويند: «من خودم سکولار هستم اما مردم ايران آمادگی حکومتی غير دينی را ندارند»؛ يعنی ـ به نظر من ـ با اين سخن شان مردم ايران را به نوعی تحقير کرده و می گويند که: «ما باور داريم که جدايي دين از حکومت امری مفيد است و اميدواريم که ما هم روزی حکومتی سکولار داشته باشيم اما مردم ما هنوز شايسته ی چنين تفکری نشده اند.» که به زبانی مودبانه يعنی: «مردم ايران هنوز به درک و فهم حکومتی سکولار نرسيده اند».
و البته کسانی هم هستند، از شاعر و نويسنده و روزنامه نگار گرفته تا فعالان اجتماعی، که با غلو آميز ترين کلمات آيت الله منتظری را تجليل می کنند و او را با نام هايي از «علی زمانه» و «مسيح دوران» گرفته تا «پدر حقوق بشر ايران» می ستايند.
قصد من در اين مقاله آن است که، در يک چارچوب کوچک و مختصر، نشان دهم که حضور چندين صد هزار نفری و يا حتی چندين ميليونی مردم در مراسم مربوط به درگذشت شخصیتی چون آيت الله منتظری، يا هر شخصیتی چون ايشان، نه می تواند ثابت کند که مردم ايران «احمق» و «عقب افتاده» و «لايق همينی که هست» هستند، نه نشان می دهد که آن ها طرفدار حکومت دينی هستند، و نه اين همه القاب و عناوين هيجان زده و يا ناسزا و بدگفتن که از چپ و راست مطرح شده می توانند چيزی بيش از آن چه ايشان بودند را به ايشان اضافه يا کم کند.
در هر حرکت و جنبش اجتماعی که بنياد کار بر مبارزه ی مدنی قرار گيرد، تحقق خواست های مردم در راستای از پای درآوردن طرف ـ يعنی حکومت ديکتاتوری ـ تنها از طريق بکار بردن روش های متمدنانه امکان خواهد داشت. آن ها در اين مسير هر روز راه و روشی تازه را می يابند و از طريق آن کار خود را به پيش می برند. يکی از اعمال بسيار مثبتی که در کنار تظاهرات، شعارها، و اعتصاب ها در بيشتر مبارزات وجود دارد ايجاد جنگی روانی است؛ به معنی دست گذاشتن روی نکاتی که ديکتاتور نسبت به آن حساسيت دارد و در حد ممکن آن را بزرگ کردن و تکرار نمودن. مردم، در جوامع مختلف، بنا بر تجربه ها و فرهنگ شان روش هايي را برای کارا کردن اين جنگ روانی انتخاب می کنند. آنها در هند لباس های فرم و ساخت انگليسی را به دور می اندازند و لباس ساده و از ساخت ابتدايي خودشان را استفاده می کنند. گاندی که در بيشتر عکس هاي قبل از شروع مبارزاتش با کت و شلوار سبک و مدل انگليسی ظاهر شده، در جريان اوج گرفتن مبارزات لباس کتانی هندی می پوشد و به مردم هم توصيه می کند که چنان کنند و هر روز با لباس های کتانی از مقابل استعمارگران انگليسی شان رژه بروند. چرا که همين لباس ساده ی کتانی از هر ناسزايي برای انگليسی ها بدتر بوده و روان آنان را دستخوش التهاب می کرده است.
يا، مثلاً، يکی از کارهاي سياهان در آمريکا، در پی فراخوان لوتر کينگ برای شرکت در مبارزات مدنی، اين بود که به هر مناسبتی ـ در عزا و عروسی ـ با صدای بلند موزيک مخصوص خودشان را می نواختند و آواز خوانان شان از مقابل مردمان می گذشتند تا حضور خود را به چشم کسانی بکشند که به تساوی حقوقی آن ها باور نداشتند.
جالب ترين اين نوع برخوردها از آن زنان حق طلب آمريکايي و اروپايي بود. آنها برای رسيدن به حقوق مساوی به انواع و اقسام وسايل متوسل می شدند، از نشستن برای ساعت ها و روزها و هفته ها در مقابل کاخ رياست جمهوری و کنگره، تا ساعت ها ايستادن در صف رای دهندگان بی آنکه حق رای داشته باشند، فقط برای اينکه حضور خود را به چشم مردان صاحب رای بکشند. اين گونه اعمال يا طرف های مبارزه را آزار می داد و يا مجاب شان می کرد و يا مجبور شان می ساخت که عقب بنشنيند.
در واقع، اين نوع عمليات، به خصوص وقتی که به شکل دسته جمعی انجام شود، حکم قدرت ساکت و بی سلاح خود را به چشم بيدادگر صاحب توپ و تفنگ و زندان و شکنجه کشيدن را داشته و موجب آزار لحظه به لحظه ی او و گرفتن خواب راحت از چشمان او می شوند.
وقتی از اين ديدگاه به حضور جمعيتی که به دنبال آيت الله منتظری رفته يا می روند بنگريم در می يابيم که معناي کار لزوماً دنباله روی از ايشان، يا تفکر مذهبی ايشان نيست، اما و حتما حکم به رخ کشيدن علاقه به کسی را دارد که ديکتاتور از او به هر دليلی ناخشنود است. آيت الله خامنه ای شايد بيش از هر کسی از آيت الله منتظری نفرت دارد. او مخالفی بود که نمی شد مثل ديگران با او برخورد کرد. او می توانست هر کس را به بی دينی و يا ساخت و پاخت با «شيطان بزرگ» و «صهيونيست جنايتکار» متهم کند جز ايشان را؛ و، پس، اين نفرت زخم خورده را با تحقير و کوچک شمردن ايشان نشان می داد. به اين خاطر می توان ديد که حضور مردم در تشيع جنازه ی آيت الله منتظری به معنای باز برگرداندن آن تحقير به سوی خود خامنه ای است. به اين ترتيب ما، حتی اگر خواستار انحلال جمهوری اسلامی در همه ی شکل و شمايل و ابعادش باشيم نمی توانيم مردمی را که به تشيع جنازه رفته اند «نفهم» بخوانيم و يا آدميانی بشمار آوريم که موقعيت خود را درک نمی کنند. و نيز براحتی می توانيم اين نتيجه را بگيريم که مردمان ما، هوشيارانه و با درک درست از موقعيت دست به جنگی روانی با رژيم و با شخص ديکتاتور اعظم زده اند.
کسانی هم که عقيده دارند يک سکولار نبايد به بدرقه ی جنازه ی يک شخصيت مذهبی برود، يا حتی توقع دارند که حتما نماز نخواند، نيايش نکند، يا به مسجد و کليسا و کنشت نرود، با چند وچون خود سکولاريسم مشکل دارند و سکولار بودن را ـ که در شرايط کنونی تنها معنايش «جدايي دين و به تبع آن آموزش و پرورش از سياست است» با ضديت با خدا و ضد مذهب اشتباه می گيرند. در حالی که اتفاقاً در هر جامعه ای که به موهبت باور به جدایی دين از حکومت و يا دولت رسيده است مهمترين پشتيبانان اين جدایی افرادی مذهبی بوده اند که سعادت خود و مردمان جامعه ی خويش را در اين جدايي می ديده اند.
اما، به نظر من، اين فکر که مردم بخاطر محکم کردن شالوده های حکومت مذهبی به دنبال آيت الله منتظری راه افتاده اند و علاقه ای به حکومتی سکولار ندارند بيش از هر نتيجه گيری ديگری راه به خطا می برد، چرا که بين مذهبی بودن و به سکولاريسم اعتقاد داشتن تضادی وجود ندارد. کافی است نگاهی به فيلم ها و عکس های مراسمی که در مرگ پاپ ها يا شخصيت های مذهبی ديگر دنيای غرب گرفته می شود بياندازيم يا حتی به عکس ها و فيلم هايي که از آمد و رفت پاپ به کشورهای غربی گرفته شده توجه کنيم تا دريابيم که اين ميليون ها آدم شرکت کننده در اين مراسم همان سکولار هايي هستند که پای صندوق رأی فقط به مرد يا زنی رأی می دهند که به احتمال زياد نه مذهب آن ها را قبول دارد و نه حتی مذهبی است. يقين دارم که اگر از اکثر اين مردمان بپرسند که آيا دلتان می خواهد پاپ رييس جمهورتان باشد، آنها به احتمال زياد فقط به شما می خندند.
اين واقعيت که مردم سکولار مغرب زمين به اين جا رسيده اند که از يکسو مذهب شان را داشته باشند و به کليسا و کنشت شان بروند و، از سوی ديگر، کسی را برای اداره کشور انتخاب کنند که ربطی به علايق مذهبی آن ها ندارد، نشان از آن دارد که اين افراد را صرفاً برای زندگی زمينی خودشان و گذران زندگی شاد و آرام و بدون ترس از دوزخ و بدون تحمل بکن و نکن های آن دنيايي انتخاب کنند.
به همين ترتيب، اين که می بينيم مردم سرزمين مان اين روزها در کوچه ها و خيابان ها انواع شعارهایی را سر می دهند که در ميان شان خواست های کاملا سکولار و ميهن دوستانه مشخص و شعارهای عمومی مذهبی کنار هم نشسته اند معنايش تنها اين می تواند باشد که مردمانی معتقد به مذهب هم خواستار حکومتی سکولارند و نه برعکس. آنها سی سال است که حکومت مذهبی را با گوشت و پوست شان لمس کرده و رنج هراس انگيز تبعيض ناشی از مذهبی بودنش را چشيده اند.
و اما در مورد القابی که اين روزها يکی پس از ديگری از سوی افراد مختلف در اپوزيسيون به آيت الله منتظری داده می شود، می توان گفت که اين کار يا از روی هيجان و اندوه ناشی از مرگ ايشان، به عنوان يک روحانی نيکوکار و مورد علاقه ی آن ها است و يا برای اثبات اين نکته ی کاملا بی معنی که حکومت اسلامی تضادی با حقوق بشر ندارد.
مورد اول، يعنی واکنش های ناشی از هيجان و اندوه، معمولا پس از چند ماه، و حتی چند هفته، فرو می نشينند و چيزی را بيش از آن چه شايسته شخصيتی چون آيت الله منتظری است به او اضافه نخواهند کرد؛ درست همان گونه که ناسزاهای ناشی از خشم مردمانی که مسئولان و مبتکران جمهوری اسلامی را، از ابتدا تا کنون، محکوم می کنند چيزی از شخصيت واقعی آيت الله منتظری کم نمی کند. تاريخ زمانه ی ما، با امکانات وسيع خبررسانی، چنان روشن و دقيق است که می تواند همه چيز را و همه کس را همانگونه که شايسته اش بوده، با هر اندازه بدی و هر اندازه نيکی که داشته، تشخيص داده و در فهرست خود ثبت کند.
مورد دوم به سخنان حساب شده ای بر می گردد که می توان آنها را به نوعی سوء استفاده از فضای کنونی کشور در راستای جا انداختن «جمهوری اسلامی خوب» تعبير کرد. مثلاً، يکی از القاب کاملاً بی معنی که به آيت الله داده شده، و خانم شيرين عبادی مبتکر آنند، لقب «پدر حقوق بشر ايران» است که نمی تواند بر اثر اندوه و هيجان اختراع شده باشد و مسلماً بدان جهت مطرح شده که خانم عبادی بارها و بارها گفته اند که حقوق بشر تضادی با حکومت اسلامی ندارد. می دانيم که تا کنون لقب «پدر حقوق بشر ايران» متعلق به کورش بزرگ بود و او را ـ به خاطر تاکيد بر چند اصل مهم مثل آزادی مذهب، لغو برده داری، و آزادی انتخاب مکان زيست و مجری آن شدن ـ با اين عنوان بزرگ می خوانند. اما آيا به راستی چگونه می شود هم به اعلاميه ی تبعيض برانداز حقوق بشر معتقد بود و هم هر کسی را (هر چقدر خوب و مومن) که تا دم رفتن به نهاد ولايت فقيه و قانون اساسی تبعيض آفرين جمهوری اسلامی (که نه به خاطر خامنه ای و احمدی نژاد و امثال آنها، که به خاطر ريشه گرفتن از شريعتی که منشاء همه تبعيض ها است) باور داشت و او را «پدر حقوق بشر» خواند؟
خانم عبادی، به عنوان يک بانوی مسلمان و مومن، می توانند اعلام کنند که از آقای خمينی، منتظری و يا هر کدام از آقايان علما تقليد می کنند، يا آن ها را به بالاترين لقب های مذهبی بخوانند؛ ايشان می توانند بالاترين ارادت ها را به اين گونه شخصيت های مذهبی داشته باشند و حتی اعلام کنند که آيت الله منتظری پدر «حقوق بشر اسلامی» است چرا که در محدوده ی همين جمهوری اسلامی به برخی از حقوق و آزادی های مردمان توجه داشتند و جلوی برخی از کشتارهای زمان خمينی را گرفتند. اما ايشان حق ندارند که اينگونه بی پروا هم از مردمان ايران و هم از حقوق بشری که مصلحان جهان قرن ها برای تحقق اش کوشش کرده اند تا امروز به جايي برسد که همه ی مردمان جهان را زير پوشش مهر يکسان و برکنار از هر مذهب و مرام و عقيده و سليقه ای قرار دهد مايه بگذارند.
اين کار هم واقعيت های قابل تحسين آقای منتظری را تحريف می کند و هم در اينکه خانم عبادی به راستی می دانند که حقوق بشر چه می گويد و چه می خواهد ترديد ايجاد می کند.
شکوه ميرزادگی