زندگی دانشجویی در اروپا
مدتها بود که دنبال یک اتاق میگشتم ولی زنان مسن آلمانی ترجیج میدادند که اتاقهایشان را به دانشجویان آلمانی اجاره بدهند. آنان خیلی وطن پرست بودند و میگفتند در حالیکه دانشجوی آلمانی هست هیچوقت حاضر نیستند که اتاقشان را به خارجی ها اجاره بدهند. شاید تنها اتاقهایی که به دانشجویان خارجی بخصوص شرقی اجاره داده میشد آنهایی بودند که دواطلب آلمانی نداشتند.
برای همین ناصر در خوابگاههای جوانان توریست زندگی میکرد. در یک اتاق هشت جوان میخوابیدند. ولی خوب چاره ای نداشت به پدر و مادرش قول داده بودکه در آلمان خوب درس بخواهد و شاگردی خوب باشد. ولی خودتان را جای او بگذارید که بایست در یک خوابگاه توریست ها با هشت نفر دیگر در یک اتاق باشد. تازه مثلا پدر یوگن هربرگر یعنی مثلا رییس آن خوابگاه جوانان توریست کلی منت هم سر ناصر گذارده بود که اینجا حداکثر جوانان میبایست سه روز بمانند و تو حالا چهار ماه است که اینجا هستی خوب میدانم که بتو سخت اتاق اجاره میدهند. و تو هم میخواهی ادامه تحصیل بدهی. پس بتو اجازه میدهم که اینجا بمانی.
البته بودن در خوابگاه بد هم نبود. اگر جای وسیعی و مرتبی نداشتی لااقل هر چند روز یکبار یک گروه دختر و پسر جوان برای دیدار وگردش به آنجا میآمدند و ناصر هم که حالا بخوبی آلمانی و انگلیسی میدانست با آنان صحبت میکرد و خوش بود. تنها مشگل ناصر نداشتن جای کافی برای مطالعه بود تا بتواند تکالیفهای دانشگاهش را انجام دهد. میبایست ساعت نه همه میخوابیدند و چراغ ها بایست خاموش میشدند. و ناصر میخواست حد اقل تا ساعت دوازده درس بخواند که نمیشد.
ولی در عوض با دخترهای توریست خوش و بش میکرد. و با آنها قرار مدار میگذشت. و چون شهر را بلد بود با آنان به گردش میرفت. ولی خوب او یک دانشجوی فقیر ایرانی بود. گرچه در ایران جز طبقه متوسط بحساب میآمدند ولی در اروپا آنزمان او به طبقه فقیر آلمان برابر میشد. پدر مادر ناصر کارمندان دولت بودند که با وجود داشتن چهار فرزند دیگر توانسته بودند او را برای ادامه تحصیل بخارج بفرستند. ناصر فکر میکرد مثلا با هاهی پانصد مارکی که برایش میفرستند وی میتواند براحتی زندگی خوبی داشته باشد. ولی حالا میدید که برای یک زندگی معمولی او حداقل به هشتصد مارک نیازمند است.
البته دانشجویان آلمانی که از حمایت مردم برخوردار بودند با این مبلغ میتوانستند راحت زندگی کنند ولی برای ناصر که خارجی بود بسیار مشگل بود که با این مبلغ تحصیل نماید.
ناصر یک دانشجوی بسیار سطح بالا در ایران هم نبود و با معدلی متوسط فارغ تحصیل شده بود و بهمین مناسبت باز در دانشگاههایی به او پذیرش دادند که معدل بالا نمیخواستند. دختر هایی هم که با ناصر دوست میشدند اغلب توریست های اسکاندیناوی بودند که برای گردش به آلمان میآمدند یا برای مکالمه زبان آلمانی و دوستان همیشه گی برای ناصر نبودند. چند روزی با او خوش بودند و بعد میرفتند.
ناصر اگر میخواست با آنان عشقبازی کند بایست دیر وقت به پارکهای شهر میرفتند و چون دربهای خوابگاه را ساعت نه میبستند میبایست تمامی شب را در روی علف ها بگذارنند. تازه پلیس هم بعضی وقت ها سرکشی میکرد. ولی چون دختر ها آلمانی نبودند بهمان توهین قناعت میکردند که چرا با دختر ها تا این ساعت شب در پارک مانده اند.
بارها پلیس آلمان ناصر را در حال ماچ و بوسه با دختران دیده بود و از وی پاسپورت و یا کارت هویت خواسته بودند. بعد که میدیدند که دخترکها هم مثل ناصر خارجی هستند زیاد سخت نمیگرفتند و فقط به آنان میگفتند که بایست از پارک بروند. ناصر هم بهمان ماچ و بوسه قانع بود و جرات پیشرفت نداشت چون که هر آینه ممکن بود که پلیس برسد و او خیط شود.
روزی یک مرد ایرانی دیگر هم به خوابگاه آمد. او راننده بود و بخیال خام برای عشقبازیها به آلمان آمده بود زیرا از هموطنان غلو گر ما شنیده بود که دختران آلمانی برای مردان ایران میمیرند؟
و براحتی به آغوش مردان ایرانی یا شرقی میآیند. البته شاید دوران پس از جنگ دوم اینطور بود ولی اکنون سالها از جنگ گذشته بود و دیگر تفاوتی از نظر تعداد بین زن و مرد نبود. محمود مرد تازه وارد که شاید سه ساله بود چون زبان نمیدانست بکمک ناصر که یک دانشجوی بیست ساله بود نزدیک میشود و فکر میکند با کمک او میتواند هر شب یک بکارت آلمانی بردارد. با یک افکار عجیب و غریب او به آلمان آمده بود و یک چمدان پر از کاپوت و یا روکش با خودش آورده بود. در یک دنیای دیگر سیر میکرد. فکر میکرد این دختران و زنان نیمه لخت و مثلا بی حجاب و یاآزاد بسیار سهل وصول هم هستند.
او بخیال خودش به بهشت آمده بود. دختران و زنان زیبا که آزاد بودند و میخندیدند و خوش بش میکردند و یا به او دست میدادند و او فکر میکرد که آنان کشته مرده او هستند. در آلمان رسمی هست بنام دامن بار یعنی دختر ها بسمت مردان یا پسران میروند و از آنان تقاضای رقص میکنند. بیچاره محمود فکر میکرد که آنان عاشق دلخسته او هستند که بسویش آمده و تعظیم میکنند که با او برقصند.
بیچاره نمیدانست که رسم ها در تمامی دنیا یکسان نیست. اینجا اگر دختر و یا زنی به مردم بخندد و یا خوش بش کند هیچ منظوری ممکن است که در میان نباشد. باری محمود مرتب نق میزد که او زن میخواهد و دختر میخواهد داشت بیچاره میشد. وی که با یک دنیا امید واهی به آلمان آمده بود که هر شب کنار دلبری زرین مو و سمین تن بخوابد و پوست لطیف دختران جوان را لمس کند اکنون خیط و پیط شده بود و کسی محلی به او نمیگذاشت.
زیرا نه زبان بلد بود و نه قیافه محشری داشت و نه قد و بالایی و نه پولی که بتواند راحت خرج کند. یک امید الکی او را به این ور دنیا کشانیده بود. و مرتب سعی میکرد که با یکی از دانشجویان ایرانی آشنا شود و اورا در فشار بگذارد که برایش دوست دختری دست و پا کند شنیدم که به یکی از دوستان من میگفت که من شما را از تهران میشناسم شما عضو سازمان امنیت شاه هستید. میتوانم شما را لو بدهم تا دانشجویان مخالف رژیم شاه حسابتان را برسند.
و یا به دیگر دوست دانشجوی من گفته بود که خودش عضو سازمان امنیت است و میتواند برای او پاپوش درست کند اگر او را که هم وطنش است کمک نکند و برایش دوست دختری دست و پا نکند. بمن هم میگفت ترا بخداکاری کن که او نزدیک است از فرط فشار جنسی و شهوت ارضا نشده دیوانه شود. یاد دبیرستان افتادم که بچه با هر چیزی برای ارضا و دفع شهوت خود بند میکردند. ازمرغ خانگی گرفته تا گوسفند و سگ و گربه. میگفتند که بیچاره مرغک بعد از اینکه داخلش شدم مرد و گربه هم سعی میکرد که به او پنجول بزند. مثل اینکه بره و بز که معشوقه این دوستان میشدند تحمل بیشتری داشتند.
حالا این آقای سی ساله هم همچنان التماس میکرد که این همه دختر زیبا لخت و پتی و با نشان دادن این همه زیبایی و سکس چرا به او محل نمیگذارند. وی که با خیرگی به سینه های دختران زل میزد و با شهوت به رانهای لخت و شورت های نمایان دختران زیبا و سفید با موهای طلایی مینگریست نمیدانست سر آقای کوچولوی وحشی شده اش چه بیاورد. آقا کوچولوی سخت و سفت شده او مرتب او را آزار میداد و او را وا میداشت که تا حد التماس و تمنا دست به دامان این و آن بشود.
باز یادم آمد که یکی از بچه میگفت وقتی که آقا کوچولویش از او تمنا دارد و بر میخیزد و به هیج قیمتی حاضر نیست که به حال استراحت باز گردد او یا بسر این سید معصوم بی چشم آب یخ میریزد و یا آب جوش داغ که بیچاره مجبور میشود از برای حفظ جان خود را دوباره کوچک و مطیع نشان دهد. حالا وضع محمود همچنان بود. به او هم پیشنهاد کردم که میتواند از آب جوش استفاده کند شاید آقایش ساکت شود و سر جای خودش بنشیند.
دختران آزاده و زیبای و شاید هم ورزشکار اسکادیناوی با آن لباسهای کوتاه و سکسی و بدون هیچ گونه پنهان کاری خودشان را باد میدادند و هیچ فکر این را نمیکردند که آقای سی ساله ایرانی دارد از فرط کمبود دختر و از فرط شهوت دیوانه میشود. محمود فکر میکرد که من دارای دوستان دختران زیادی هستم. چون بیشتر همکلاسهای من که دختر بودند با من بسیار مهربان بودند من برعکس محمود هیچ نظر جنسی به آنان نداشتم تنها میخواستم که خوب زبان یاد بگیرم و اینطور آموخته بودم که بایست دختران و زنان را مثل خواهر دوست داشت.
بقول معروف من با چه چه و به به قانع بودم و انتظاری بیشتر هم نداشتم. دختران آلمان هم خیلی راحت بمن اعتماد میکردند و مانند یک دوست صمیمی با من گفت گو میکردند. آنان بقدری با من صمیمی بودند که بعضی وقت ها که از تهران برایم پول نمیامد بمن یا قرض میدادند وی حتی مرا مهمان هم میکردند. چون در آنزمان ما میبایست از تاجران فرش ایران پول میگرفتیم و آنان هم برای هر مارک دو ریال بیشتر از نرخ آزاد مطالبه میکردند. و مدتی هم طول میکشید تا پول بدست ما برسد.
ولی محمود که این صمیمیت و دوستی را میدید فکر میکرد که من با همه آنان رابطه جنسی دارم و او را بازی نمیدهم. در صورتیکه آنان همه تنها دوستان ساده و غیر جنسی من بودند. ولی محمود با آن طرز فکر ایرانی فکر میکرد اگر دختر مرا سوار ماشینش کرد و یا با من روبوسی کرد و یا در آغوش گرفت حتما با من رابطه جنسی هم دارد.
متاسفانه محمود نمیتوانست این را درک کند که اینجا دختران آزاد هستند ولی این دلیل نمیشود که با هرکسی چون زنان هرزه و حرفه ای بخوابند و یا رابطه جنسی داشته باشند. من یک دانشجوی فقیر ایرانی بودم نه ماشین داشتم و نه اتاقی که بتوانم حتی آنان را به نهار و یا شام دعوت کنم. مسلم که دختران دنبال مردی و یا جوانی هستند که دست به ریز داشته باشد و دارای درآمدی باشد. نه اینکه منتظر این باشد که بخور و نمیری از پدر و مادرش دریافت کند.
محمود که عادت نداشت اینهمه سر سینه لخت و رانهای لخت و شکم های عریان ببیند و تنها بفکر جنسی بود مسلم است که سخت در ناراحتی بسر میبرد. دیدن اینهمه هیکلهای صاف و زیبا چشمان درشت و سبز و یا آبی موهای طلایی و شورت ها کوتاه محمود بیچاره را بسیار آزار میداد.
به او گفتم در هامبورگ جاهایی است که میتواند با پرداخت مثلا پنجاه مارک به وصال یک زیبا روی حرفه ای برسد و یا مغازه هایی است که زنان پلاستیکی میفروشند. میتواند به آنجا مراجعه کند. ولی او یک زیبای دلباخته خودش را میخواست و زن حرفه برای یکبار اورا ارضا نمیکرد. او توقع داشت که زن و یا دختر تمامی شب در خدمت او باشد تا او بتواند مسلسل وار به کانون او شلیک کند یکبار دوبار دوای درد این بیمار نبود.
من هم دلم برای محمود میسوخت و هم از کارهای او کلافه شده بودم. هر وقت او نزدیک من میشد دختران دانشجو فرار میکردند. بقولی من هم از دست او ذله شده بودم. گفتم محمود تو اگر میخواهی در آلمان بمانی برو یک کاری پیدا کن و سعی کن خوب کار کنی و جوب پول در بیاوری با این یک شاهی صنار که از تهران آورده ای و هر چه میخواهی بخری قیمت آنرا ضربدر دو میکنی تا حساب تومانی دستت بیاید که نمیتوانی مثلا خانم بازی و یا دختر بازی کنی.
ولی او که زبان هم نمیدانست برایش سخت بود که کاری انجام دهد. بایست در جایی کار میکرد که احتیاجی به زبان و مکالمه نداشته باشد. من هم که خیلی از دست او خسته شده بودم خیلی تلاش میکردم که اتاقی گیر بیاورم و از خوابگاه بروم.
خوشبختانه یک اتاق در نقطه بسیار دوری از دانشگاه پیدا کردم. صاحب خانه که زوجی جوان بودند بعد از کمی من من کردن اتاق را به من اجاره دادند. بیش از دو سوم پولی که از ایران میرسید بایست برای اجاره بپردازم. تنها حسنی که داشت اکنون از دست محمود کنه راحت شده بودم. نمیدانم که چه کرد ولی دیگر من اورا ندیدم. بیچاره آنانی که به خیالی خام و برای آزادی به اروپا و یا آمریکا میروند و با مشگلاتی بسیار روبرو میشوند. نداشتن زبان نداشتن درآمد کمبود دانش نسبت به دانشجویان اروپایی و پذیرفته نشدن توسط جامعه میزبان. وحسرت خوردن از امکانات آنان و نداشتن امکانات نظیر خانواده دوست و آشنا. البته حساب دانشجویان بسیار با هوش و یا ثروتمند جدا است. این تنها مشگل طبقه متوسط و دانشجویان با هوش متوسط است.
حالا خودتان حساب کنید. مردی بدون داشتن پول و بدون داشتن زیبایی و هنری و یا خلاقیت و دانشی بدون داشتن مزیتی میخواهد با دختران سطح متوسط و یا بالای آلمان دمخور شود؟ بطور کلی دختران اغلب به دنبال کسی هستند که از آنان برتر و بهتر باشد. مگر اشخاص بسیار زرنگ که میتوانند دختران خوب را شکار کنند. آنان بایست چاخان و شیاد باشند تا بتوانند درب باغ سبزی به دختران زیبا رو نشان بدهند.