واقعیت دردناک

“لویی بونوئل” گفته است؛ مرده ی آنم که به دنبال حقیقت می گردد  اما دشمن آنم که بگوید حقیقیت را یافته است!
 
گفته اند حقیقت تلخ است. “واقعیت” اما به گمان من دردناک است! این واقعیت است که اکثریت مردم جانشان از جمهوری اسلامی به لب رسیده. این واقعیت است که این سرخوردگی از انتخابات 1376 به وضوح دیده می شد. واقعیت است که مردم چهار سال اول ریاست جمهوری خاتمی را با ناامیدی تحمل کردند و باز هم به امید، به او رای دادند. این هم واقعیت است که خاتمی پاس این اعتماد جمعی را نداشت و بسیاری فرصت ها را به مسامحه از دست داد. واقعیت است که در انتخابات مجلس هفتم، وقتی شورای نگهبان تقریبن همه ی اصلاح طلبان را رد صلاحیت کرد، خاتمی و کروبی خط و نشان ها کشیدند، اما در انتها به “حکم حکومتی” تن دادند! واقعیت است که در انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری، کروبی و هاشمی، ابتدا به نتایج انتخابات اعتراض کردند اما به زودی جا زدند و بار سرخوردگی مردم، باز هم سنگین تر شد…
 
از این واقعیت های دردناک بسیار اتفاق افتاد تا به اینجا و امروز رسیدیم. واقعیت این است که سرخوردگی های تلمبار شده ی مردم بود که به دنبال موسوی و کروبی، به “جنبش سبز” کشیده شد. و این هم واقعیتی ست که مردم به تنگ آمده در این هفت ماهه، به راستی سنگ تمام گذاشتند، بر بسیاری از کوتاهی ها چشم بستند و با تمامی ضرب و شتمی که از سوی رژیم بر آنها وارد شد، ایستادند و هزینه ی سنگین جنبش را بر دوش های ناتوانشان حمل کردند. این هم واقعیتی ست که آقایان موسوی و کروبی، و خاتمی و دیگران تا حدی مقاومت کردند، شاید هم در مقابل شور و احساسات مردم دچار رودربایستی شدند!
 
با این همه بیانیه ی هفدهم آقای موسوی هم یک واقعیت است. اگرچه از یک نگاه، دعوتی ست به بخشش و نشستن پای میز مذاکره، که به خودی خود فکر پسندیده ای ست، اما از نگاهی دیگر رنگ و بوی بیم زدگی و تسلیم دارد. واقعیت بعدی نامه ی آقای سحابی ست که از مخالفین و مبارزین خارج از کشور خواستند تا در شرایط فعلی “تند روی” نکنند(1). واقعیت بعدی بیانیه ی پنج نفر(بازرگان، کدیور، سروش، مهاجرانی، گنجی) در خارج از کشور است که خود را “اتاق فکر جنبش سبز” می خوانند. اما واقعیت دردناک تر این که فحوای بیانیه ها و مصاحبه ها و سخن رانی ها نشان از آن دارد که مذهبیون، چه آنها که بر سر قدرت اند، از ترساندن مردم از “دشمن غربی” و “استکبار جهانی” طرفی نبستند، و اینک آنها هم که در اپوزیسیون قرار دارند، انگشت اتهام “براندازی” را به سوی طیف “سکولار” جنبش سبز دراز کرده اند. آنها از خواسته هایی نظیر “تغییر قانون اساسی” و “برچیدن نظام ولایت فقیه” که توسط مردم فریاد می شود، سخت به هراس افتاده اند. واقعیت دردناک دیگر موضع گیری رهبران اسمی جنبش سبز در داخل، نظیر آقای خاتمی ست که جنبش را اگرنه صد در صد، اما بیش از نود در صد “اسلامی” می دانند.
 
باری، خط اصلی بیانیه ها و سخن های همه ی آقایان، از یک سو جدا کردن مردم از طیف غیرمذهبی جنبش، و از سوی دیگر اخطار و هشدار به طیف سکولار جنبش سبز است که “مصلحت” را رعایت کنند، شعار تند(بخوان “ضد نظام”) ندهند و مراقب سوء استفاده ی “دشمن” باشند. این هم واقعیت دردناکی ست که آقایان مذهبیون به چند صدایی جنبش اعتقادی ندارند و مثل آقای خمینی در ابتدای انقلاب، سعی دارند طیف غیر مذهبی و سکولار جنبش را پیش پای منافع خود، ذبح کنند. و کم و بیش با رژیم هم عقیده شده اند که طیف غیرمذهبی و سکولار جنبش، “نفوذی” و “طرفدار غرب” و چه بسا مزدور “غرب” و “دشمن” است!
 
واقعیت دیگر این که دستگاه حاکم در این هفت ماهه عملن عاجز مانده، به هر وسیله ای متوسل شده، به صدها دروغ و تقلب و تهمت مردم را “ساختارشکن” و “مجرم” و “اغتشاشگر” خوانده تا مگر جنبش را بی اعتبار و متوقف کند. این هم واقعیتی ست که عوامل رژیم، از رهبر تا به پایین، با سیلی صورت خود را سرخ نگهداشته اند و “ساختار” رژیم، از هر نظر بهای سنگینی پرداخته، چه از لحاظ اقتصادی، چه از نگاه آبروی بین المللی و…، از درون متزلزل شده است، اما هم چنان سعی دارد نشان دهد که بر همه چیز مسلط است. تمام خط و نشان کشیدن های رژیم در این یکی دو هفته ی اخیر، پخش مناظره های تله ویزیونی، انتفادهای علنی از احمدی نژاد و یارانش، و حتی صحبت از بازداشت و محاکمه ی سعید مرتضوی و بازی هایی از این قبیل، حاکی از تزلزل درونی رژیم است. هراسی که با نزدیک شدن 22 بهمن ستون های نظام و رهبری را فرا گرفته، از همین امر ناشی می شود که عوامل رژیم، چه حاکم و چه مخالف خوان، به نیکی دریافته اند که توقف مردمی که علیرغم تهدیدها و بگیر و ببندها و ضرب و شتم ها و جنایت هایی که صورت گرفته، هم چنان در میدان باقی مانده اند، تنها با جدا سازی مردم از یکدیگر، و بدنام کردن هرچه بیشتر رهبران غیر مذهبی جنبش ممکن می شود. جنبش سبز، چند صدایی ست و جدا کردن هر بخش آن از کل بدنه، به شکست جنبش می انجامد.

این هم واقعیتی ست که آقایان موسوی و خاتمی و کروبی و… در تمام این مدت زیر بمباردمان تبلیغاتی رژیم بوده اند تا بهر شکل ممکن از شعارهای غیر مذهبی و به قول آقایان؛ “ساختارشکن”، فاصله بگیرند. هراس رژیم از سقوط “جمهوری اسلامی”ست و در این مدت سخت تلاش داشته تا این هراس را به رهبران اسمی جنبش در داخل کشور منتقل کند. آنها بر این باورند که سقوط جمهوری اسلامی سیلی ست که بی هیج تمایز، “اصولگرا” و “اصلاح طلب” را با خود خواهد برد. بالاتر آن که با رفتن جمهوری اسلامی، تا هزار و چهارصد سال دیگر هم امیدی نیست تا قدرت و توان چپاول به دستان ناتوان این جماعت بازگردد. واقعیت دردناک دیگر این که همین حرف ها را هم نباید زد، چرا که گفتنش به مثابه “توطئه”ی سکولارها علیه مذهب و ناموس و هستی “مومنین” تلقی می شود و سندی بر “محارب” بودن گوینده!
 
رژیم در همه ی این سال تلاش داشته تا “ارزش”ها را به “ضد ارزش” تبدیل کند و ضد ارزش ها را، ارزش بنمایاند. همه هم بی تامل گرفتار این “بازی” تحریف ارزش ها شده اند. یک مثال دم پا افتاده اش همین که چند روز پیش، مخنثی به اسم شریعتمداری در یک مناظره ی تله ویزیونی آقای مهاجرانی را به پناهنده شدن به انگلیس “متهم” کرده است. آقای مهاجرانی، یکی از پنج نفر “اتاق فکر جنبش سبز”، در نامه ی سرگشاده ای، سوزناک و عاجزانه، از “آیت الله” خامنه ای خواهش می کند به این امر رسیدگی شود چرا که ایشان “پناهنده” نشده اند و “هرگز” هم نخواهند شد! گویا کسی هم زیر این همه بمباردمان تبلیغاتی، فرصت نمی کند تذکر بدهد که مگر در “پناهنده” شدن چه تحقیر و تقصیری هست؟ آیا مهاجرت و پناهندگی به این دلیل “زشت” و “ناپسند” تلقی می شود که شما مایلید همه در چنگالتان باشند تا بهر بهانه ای دستگیرشان کنید، و به دلایلی موهوم متهم، محاکمه و زندانشان کنید؟ کسی به اندازه ی یک پرسش ساده هم تامل نمی کند تا بپرسد؛ مگر آقای شاهرودی که در جمهوری شما مناسب والایی داشته اند و سال ها در راس قوه ی قضائیه ی جمهوری اسلامی خدمت کرده اند، پناهنده ی عراقی نیستند؟ 

واقعیتی ست که رهبران اسمی جنبش در داخل، مرعوب اتهامات مسخره ی “کیهانی” شده اند؛ سوالی که پیوسته بصورت های مختلف در این اتهامات جعلی تکرار می شود این است که؛ “آیا شما طالب سقوط جمهوری اسلامی هستید”؟ و اگر هستید، “دشمن”، “ساختارشکن” و “اغتشاشگر” و “فتنه” برانگیزید! دستگاه اطلاعاتی رژیم، پرسش هایی از این دست را بصورت تابو در آورده، به گونه ای که همه در تنهایی شان هم وحشت دارند بگویند؛ آری. من نه تنها طالب سقوط این رژیم هستم، بلکه از این اسلام ضد مردمی شما آقایان هم بیزارم. به راستی اگر سایه ی “جمهوری اسلامی” و این حضرات از سر مردم برداشته شود، کدام قیامتی بپا خواهد شد؟ برای مردم پاک باخته، چه جانشینی سهمگین تر و دهشتناک تر از “جمهوری اسلامی”ست؟ چرا باید بخاطر از دست رفتنش، وحشت کنند. مذهب مردم چیزی نیست که با این جمهوری آمده باشد، و با این جمهوری برود. رهبران اسمی جنبش در داخل کشور از سوی سفلگان عربده کشی نظیر شریعتمداری، چون گربه ای در سه گوش تنگنا قرار گرفته اند و متاسفانه با اظهار نظرها و بیانیه هاشان، نه بر صورت متقلبین مزور، بلکه به صورت مردم پنجول می کشند.

با این وجود، این هم واقعیتی ست که رهبران اسمی جنبش در داخل کشور از یک سو تحت فشار خواست های مردم قرار دارند که تا همین جا هم از توان رهبران جنبش بسی فراتر رفته، و از سوی دیگر تحت فشار رژیم اند تا موضع خود را هر چه زودتر روشن کنند. یک هفته پیش از برگزاری انتخابات هم در همین صفحه نوشتم، از آقایان موسوی و کروبی و خاتمی و… که خود بر “شاخ” جمهوری اسلامی نشسته اند، نمی توان انتظار داشت “بن” ببرند! این هم واقعیت است که حرف ها و نظریه های آقای خاتمی در جهنم جمهوری اسلامی ست، که فریبنده جلوه می کند. در جامعه ای که ابتدایی ترین آزادی ها به حکم قانون برقرار شده باشد، کدام سخن آقای خاتمی یا نظایر ایشان فریبایی خود را حفظ خواهد کرد؟ مگر سکولارها و غیر مذهبی ها چه گفته اند، یا خواسته اند؟ جز این که خواسته اند دین از دولت جدا باشد و این قانون اساسی مسخره از نو نوشته شود؟ جز این که می خواهند مردم، چه در زندگی اقتصادی و اجتماعی و چه در فعالیت های سیاسی، اجازه داشته باشند آزادانه انتخاب کنند؟ مگر بخشی از خواسته های شما همین ها نیستند؟ چه شد که دشمن خارجی ناگهان رنگ عوض کرد و نامش “سکولار” هم وطن شد؟

پرسش دیگر آن که، خواسته ی شما؛ “جمهوری اسلامی با همین قانون اساسی”، اگر سی سال با انواع وعده ها و نویدها نتوانسته مشکلی از مشکلات مردم و جامعه را حل کند، سهل است، باعث کوهی از مشکلات تازه شده، چگونه می تواند راهگشا باشد؟ تا کجا می شود مردم را به وعده تحمیق کرد؟ وعده ی رستگاری با این قانون اساسی سراسر تناقض، به داستان آن موش نمی ماند که به سوراخ نمی رفت؟ با قانونی که در یک جا انسان را مختار و آزاد می داند و در جای دیگر همین “انسان آزاد” را در هیات “خس و خاشاک” و “بز و بزغاله”، تحت قیمومیت “ولی مطلق” قرار می دهد، چگونه می شود آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی احزاب، و … داشت؟ به راستی اگر “جمهوری اسلامی” همین چند اصل ساده را هم رعایت کند، هم چنان “جمهوری اسلامی” باقی خواهد ماند؟ واقعیت دردناک دیگر آن است که هم بیان “جمهوری اسلامی” همراه با آزادی های وعده داده شده، و هم درخواست از مردم در جهت “تعادل” و رعایت مصلحت در شعارها، شباهت تامی به وعده های “سید” در پاریس دارند؛ وعده های پس خرمنی که در آن سه ماهه به معترضین و احزاب و تشکل ها داده شد تا از وزنه ی مخالفین غیر مذهبی در پیش برد انقلاب استفاده شود، و آنگاه که “خر از پل گذشت” گفته شد؛ جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد! حتی با اضافه کردن کلمه ی “دموکراتیک” هم مخالفت شد!
 
واقعیت دیگر آن است که اگر سی سال پیش، ایده ی آزادی و برابری و عدالت در جمهوری اسلامی، فریبنده بنظر می رسید، امروز و با پرداختن هزینه های گزاف و سر به سنگ خوردن های مداوم، این ایده های امتحان پس داده، از هیچ نظر فریبنده نیستند. امروز هر فردی از آن ملت می فهمد که راهکارهای برون رفت از مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی یک جامعه نظیر ایران، احکام طهارت و غسل جنابت نیستند که گروهی خاص بصورت “فتوا” صادر کنند و انتظار داشته باشند ملت در هیات “مومنان”، همه را طوعن و کرهن اطاعت کنند تا به “سعادت” ابدی برسند! امروز ساده ترین روستایی مومن در آن جزیره هم می داند که مملکت را نمی شود با “انشاء الله” و “توکل به خدا” و “امدادهای غیبی” و یاری “امام زمان” اداره کرد. واقعیت دردناک دیگر این که هشت سال تجربه ی حکومت اصلاح طلبان نشان داد که این “نظام” از درون هم “اصلاح” پذیر نیست(به اعتراف خود اصلاح طلبان)، چرا که اشکال بنیادی نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی آن است که سر تا پا از یک سری کلی گویی های متضاد و غیر قابل جمع، تشکیل شده است.
 
با این نام و این قانون اساسی، هر گروه و دسته ای، هرچقدر هم که آزادیخواه باشد، به همان کوچه ی بن بستی می رسد که آقای خمینی و دنباله روانشان رسیدند؛ ایستادن روبروی مردم!
 
این هم واقعیتی ست که بنیادی که بر یک “دگم” کهنه ی چندین قرن پیش استوار شده، نمی تواند مدافع آزادی های دموکراتیک دنیای امروز باشد. کسی که مذهب و “آزادی” را بی منافات می داند، نه مذهب را می شناسد و نه آزادی را. همان گونه که “روشنفکر” با “مذهب” جمع نمی شود و “روشنفکر مذهبی” یک مفهوم من درآوردی بی معناست(شبیه “مردمسالاری دینی”) که بی جهت در مقابل “بنیادگرایی” اختراع کرده اند! هیچ کجای آزادی، مناسبتی با اطاعت و “تسلیم” (اسلام) ندارد و در هیچ گوشه ای از اطاعت و تسلیم، رنگی از آزادی انسان نیست، حتی اگر برده ای در نهایت اختیار و “آزادی” فریاد برآورد که به جان خویش، خواهان بردگی ست! ما بسیار دیده ایم دهان هایی که از میان توده ای پارچه، به نام “زن مسلمان” از “عصمت” و “آزادی” و… سخن گفته اند! مذهب حکمی ست لایتغیر و آزادی عنصری ست متغیر که هر روز بر مبنای ذائقه ی انسان، تاویل و تفسیر می شود. مذهب امری ست “مقدس”، و تقدس مفهومی ست “جامد”؛ چیزی که از سطح زندگی برداشته شده، در حریمی مشخص قاب گرفته شده و بر فرازی آویخته شده، جایی که نه دست کسی به آن می رسد، و نه محملی برای پرسش باقی می گذارد. “آزادی” اما امری ست “متغیر”، تابعی از انسان (و نه بیرون از او، در آسمان)، پس همیشه و در همه ی موارد، محل “سوال” است و مورد “نقد”. ساز و کار آزادی به گونه ای ست که هرگز فرصت “تجسد” و “تقدس” نمی یابد چرا که از انسانی به انسان دیگر، پیوسته دگرگون می شود.
 
در میان این “روشنفکران مذهبی”، کسی هست که بتواند “آزادی” را در “جمهوری اسلامی” تعریف کند؟ تکلیف زنان در این جمهوری “آزاد” چیست؟ هم چنان باید حجاب را رعایت کنند؟ اجازه ی ورزش، وکالت، هنر و غیره دارند؟ در اتوبوس ها و سینماها باید جدا بنشینند؟ مایه ی فساد و انحراف اند؟ یا چه؟
 
در این جمهوری اسلامی تکلیف اقلیت های مذهبی چیست؟ آیا بهائیان اجازه دارند آزادانه اعتقادات خود را داشته باشند؟ آیا تشکل ها و احزاب، از هر نوع و با هر عقیده ای، اجازه ی فعالیت دارند؟ منظور از “مطبوعات آزاد” چیست؟ آیا نویسندگان اجازه دارند رییس جمهور و دولت و رهبر و مسوولین را نقد کنند؟ مثلن اگر کسی بگوید یا بنویسد؛ “رهبر ما ننگ ماست”، ساختارشکن است یا محارب یا چه؟ کسی می تواند در مورد پیغمبر و ائمه بدون اجازه ی “فقها” اظهار نظر کند؟
 
چاپ و انتشار کتاب در این جمهوری اسلامی “آزاد” چه وضعیتی دارد؟ دستگاه سانسور هم چنان برقرار است؟ و اگر هست، مرزهایش را چه کسانی تعیین می کنند؟ کسانی که مانند وزیر ارشاد قبلی از یک سواد ساده ی معمولی هم بی بهره اند؟
 
در نهادهای دولتی این جمهوری، همه ی آحاد ملت از حق مساوی برخوردارند؟ معیار استخدام و خدمت در دولت، مسلمانی و شیعه بودن و اعتقاد به ولایت فقیه است(بی سواد اما نماز خوان؟) یا شایستگی و تجربه و درایت لازم است؟ آیا یک شهروند یهودی یا مسیحی یا لامذهب می تواند به مقامات بالای اداری و لشکری برسد یا “شهروند” بر مبنای “شیعه بودن” تعریف می شود؟ به عبارت دیگر در مدرسه و دانشگاه و اداره و هرجای دیگر، هم چنان تبعیض جنسی و عقیدتی وجود دارد؟ یا خانواده ی بسیجی و سپاهی و تا هفت پشت بعد از “شهید”، اولویت دارند؟ ساده تر بگویم؛ آیا در این جمهوری جایی برای شهروندان ایرانی که به نهادهای جمهوری اسلامی از جمله نهاد “ولایت فقیه” معتقد نیستند، جایی هست؟ تکلیف میلیون ها ایرانی که به هیچ صورت علاقه ای به تصدی ملایان و آخوندها در امور ندارند، چه می شود؟ تکلیف میلیون ها ایرانی که به یک حکومت لائیک و سکولار باور دارند، چیست؟ آیا در جمهوری اسلامی آزاد شما، همه ی مقامات، انتصابی اند، یا انتخابی؟ تکلیف “شورای نگهبان” و “شورای مصلحت” وووو چه می شود؟
 
واقعیت دیگر اما این که بسیاری مردم مذهبی اند و این اعتقاد، مثل هر مساله ی شخصی دیگر باید مورد احترام جامعه باشد. در اداره ی امور مملکت اما اعتقاد و مذهب و نژاد، هیچ نقش برتری نمی توانند داشته باشند.
 
من این پرسش را در تمام این سال ها بارها تکرار کرده ام؛ اگر این واقعیت داشته باشد که بهایی و مجاهد خلق و سلطنت طلب و اسرائیل و آیت الله (منتظری و صانعی و…) و آمریکا و اروپا و “دموکرات” و سکولار و… این همه طیف های عجیب و غریب، دست به دست هم داده اند تا “جمهوری اسلامی” را ساقط کنند، تنها دو دلیل محکمه پسند و مردم پذیر می تواند داشته باشد؛ یا این جمهوری بهشت روی زمین است که حسادت همه را برانگیخته، یا جهنمی ست شبیه آنچه طالبان در افغانستان بنا کردند! قضاوتش با شما.
 
باری، همه ی این واقعیت ها دردناک اند، اما هستند، بخشی از فرهنگ و جامعه ی ما، و بخشی از وجود مایند. از آنها گریز و گزیری نیست، اگرچه سخت دردناک اند.
  
واقعیت دردناک دیگر این که آنچه رهبران مذهبی به آن وعده می دهند، حقیقتی بیش نیست. زیباست به دنبال حقیقت گشتن اما تمامی زیبایی کار در همین جستجوست، چرا که چنین موهومی “یافت می نشود”. 
***  

(1) – در این مورد مقاله ی عالمانه ی آقای حمید دباشی را بخوانید

ali-ohadi.com  
 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!