ای پرده نشین بی حجا بم
وی رمز سوال بی جوابم
از خواب گران رهاییام ده
چشمم بگشا که مست خوابم
در حیرتم از تصور خویش
وز باور خود در اضطرابم
ترسم که غلط در آید از آب
از رفتن و آمدن حسابم
ترسم که ببینم اخر کار
با آنهمه دفتر و کتابم
موجی نبرد مرا بساحل
در عکس مسیر پر شتابم
در یاب مرا که از توهم
همچون خلأیی میان آبم
بادم بدرون قطرهای آب
یا آب درون یک حبابم
یعنی که ز هیچ کمترم من
با این همه غرق در حجابم
ای راز نهان پرده عشق
وی سّر عیان چو افتابم
خفاشم و تا ب دیدنم نیست
خورشید رخت بود نقا بم
از عمق نگاه تشنه من
پیداست دگر نمانده تا بم
پر کن قدح مرا دمادم
کز غایت تشنگی کبا بم
کی باده کند بدون ساقی
درمان خمار بی حسابم
من بی تو کنار حوض کوثر
غرقابه آب و در سرابم
بی باده کند نگاه مستت
سر مست تر از شراب نابم
دست من و دامن تو ساقی
در یاب که روز و شب خرابم
مستم کن و فارغم کن از خود
کز هستی خویش در عذابم
لطفی کن و وا رهانم از غیر
مشتاق وصال آن جنابم