از: هادی خرسندی
وحشتی بدجور افتاده به جسم و جانشان
کم کمک در میرود سرجوخه تا خاقانشان
وقت رفتن ورجه ورجه کردن آنان ببین
دیسکوتک وا کرده کک در پاچهی تنبانشان
هرچه برخود میزنند عطر و گلاب و ادکلن
کم نمیگردد ز بینی بوی الرحمانشان
عنقریب از کشور ایران فراری میشوند
هم گدای خامنه هم خان رفسنجانشان
زار زار گریهی آخوند را خواهی شنید
همزمانش نالهی فیروزی و رادانشان@
حجتالاسلامی از پیش آیتاللهی ز پس
هست هر سوراخ موشی کاخشان ایوانشان
هیچ جا در خاک ایران جای این مجموعه نیست
یحتمل جاشان دهد سوریه و لبنانشان
صیغهها را میگذارند و به همراه عیال
میروند و خوش به حال حاجب و دربانشان!
میروند و دستشان در دست آقازادهها
باز میاریمشان همراه فرزندانشان
دادگاه خلق میگیرد یخه از یک به یک
تا کند معلوم حکم محبس و زندانشان
یک وکیلی هم به آنها میدهد این دادگاه
در دفاع آنچه کردستند در دورانشان
میگرفتند از جماعت گاز، در هنگام بحث
کس نشد هرگز حریف منطق دندانشان
بسکه میراندند در بیراهه با بنزین مفت
هم بریده ترمز و هم لق شده فرمانشان
بسکه کوبیدند بر طاق طویله سم خویش
پاره شد افسارشان و چپه شد پالانشان
بسکه میخوردند با قران قسمهای دروغ
احتمالاً بر کمر زد عاقبت قرآنشان!
جنس قلابی ز بس دادند دست مشتری
بسته خواهد شد به زودی دکه و دکانشان
خلق سیفون را کشیده آب آید با فشار
دور میچرخند و هوف …! این آخر و پایانشان
—————————
@ راستش منظور شاعر، سردار فیروزآبادی
هستند که متأسفانه در وزن شعر من جا نشد.
همانطور که میدانید ایشان در هیچ وزنی جا
نمیگیرند!