ماه بهمن اینجاست.
آسمان می بارد.
گفتگو بسیار است،
عمر ما هم کوتاه.
عقل هم راز جهان را نگشود.
دهنی می گوید:
“در جمال قدم سرو و زبان سوسن
سخن از آزادیست.
ناله ای می رسدم از چه بیژن، یاران
کوشک را دریابید
روح من زندانی ست”.
بار دیگر نظری افکندم.
آسمان می بارید.
با همه جلوۀ این آزادی،
بندی پرخطر وادی پیمان ماییم:
من و این ابر غم آلودۀ سرد
هر دو پابستۀ یک ایمانیم.
من گلی بوییدم
که فروغیش ندید؛
و امید آهسته
از کنارش رد شد.
صلواتی بفرستید به خوشرویی دشت.
باده نوشید به بیداری باغ؛
و درودی بفرستید به زاینده گیِ ابر که می چرخد شاد؛
و سرودی به هماهنگیِ کوباد و سحر ساز کنید.
کسی آیا سخن از حادثه ای شاد به من خواهد گفت؟
آسمان می بارد.
شاید او مژدۀ میلاد گلی نو دارد.
که فروغیش ندید : که فروغ آن را ندید
پانزدهم بهمن 1388
اتاوا