گردآفريد

چو آگاه شد دختر گژدهم………………كه سالار آن انجمن گشت كم
زني بود برسان گردي سوار………….هميشه به جنگ اندرون نامدار
كجا نام او بود گردآفريد………………زمانه ز مادر چنين ناوريد
چنان ننگش آمد ز كار هجير………….كه شد لاله رنگش به كردار قير
بپوشيد درع سواران جنگ……………نبود اندر آن كار جاي درنگ
نهان كرد گيسو به زير زره…………..بزد بر سر ترگ رومي گره
فرود آمد از دژ به كردار شير………..كمر بر ميان بادپايي به زير
به پيش سپاه اندر آمد چو گرد…………چو رعد خروشان يكي ويله كرد
كه گردان كدامند و جنگ‌آوران……….دليران و كارآزموده سران
چو سهراب شيراوژن او را بديد……..بخنديد و لب را به دندان گزيد
چنين گفت كامد دگر باره گور………..به دام خداوند شمشير و زور
بپوشيد خفتان و بر سر نهاد…………..يكي ترگ چيني به كردار باد
بيامد دمان پيش گرد آفريد…………….چو دخت كمندافگن او را بديد
كمان را به زه كرد و بگشاد بر……….نبد مرغ را پيش تيرش گرر
به سهراب بر تير باران گرفت……….چپ و راست جنگ سواران گرفت
نگه كرد سهراب و آمدش ننگ……….برآشفت و تيز اندر آمد به جنگ
سپر بر سرآورد و بنهاد روي………..ز پيگار خون اندر آمد به جوي
چو سهراب را ديد گردآفريد…………كه برسان آتش همي بردميد
كمان به زه را به بازو فگند………….سمندش برآمد به ابر بلند
سر نيزه را سوي سهراب كرد………عنان و سنان را پر از تاب كرد
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ……چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
عنان برگراييد و برگاشت اسپ……….بيامد به كردار آذرگشسپ
زدوده سنان آنگهي در ربود………….درآمد بدو هم به كردار دود
بزد بر كمربند گردآفريد………………ز ره بر برش يك به يك بردريد
ز زين برگرفتش به كردار گوي……..چو چوگان به زخم اندر آيد بدوي
چو بر زين بپيچيد گرد آفريد…………يكي تيغ تيز از ميان بركشيد
بزد نيزه او به دو نيم كرد……………نشست از بر اسپ و برخاست گرد
به آورد با او بسنده نبود……………..بپيچيد ازو روي و برگاشت زود
سپهبد عنان اژدها را سپرد…………..به خشم از جهان روشنايي ببرد
چو آمد خروشان به تنگ اندرش…….بجنبيد و برداشت خود از سرش
رها شد ز بند زره موي اوي………..درفشان چو خورشيد شد روي اوي
بدانست سهراب كاو دخترست……….سر و موي او ازدر افسرست
شگفت آمدش گفت از ايران سپاه…….چنين دختر آيد به آوردگاه
سواران جنگي به روز نبرد…………همانا به ابر اندر آرند گرد
ز فتراك بگشاد پيچان كمند………….بينداخت و آمد ميانش ببند
بدو گفت كز من رهايي مجوي………چرا جنگ جويي تو اي ماه روي
نيامد بدامم بسان تو گور……………..ز چنگم رهايي نيابي مشور
بدانست كاويخت گردآفريد……………مر آن را جز از چاره درمان نديد
بدو روي بنمود و گفت اي دلير………ميان دليران به كردار شير
دو لشكر نظاره برين جنگ ما……….برين گرز و شمشير و آهنگ ما
كنون من گشايم چنين روي و موي…..سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوي
كه با دختري او به دشت نبرد……….بدين سان به ابر اندر آورد گرد
نهاني بسازيم بهتر بود………………خرد داشتن كار مهتر بود
ز بهر من آهو ز هر سو مخواه…….ميان دو صف بركشيده سپاه
كنون لشكر و دژ به فرمان تست……نبايد برين آشتي جنگ جست
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست….چو آيي بدان ساز كت دل هواست
چو رخساره بنمود سهراب را………ز خوشاب بگشاد عناب را
يكي بوستان بد در اندر بهشت………به بالاي او سرو دهقان نكشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو كمان….تو گفتي همي بشكفد هر زمان
بدو گفت كاكنون ازين برمگرد……..كه ديدي مرا روزگار نبرد
برين باره دژ دل اندر مبند………….كه اين نيست برتر ز ابر بلند
بپاي آورد زخم كوپال من…………..نراندكسي نيزه بر يال من
عنان را بپيچيد گرد آفريد…………..سمند سرافراز بر دژ كشيد
همي رفت و سهراب با او به هم…..بيامد به درگاه دژ گژدهم
درباره بگشاد گرد آفريد……………تن خسته و بسته بر دژ كشيد
در دژ ببستند و غمگين شدند……….پر از غم دل و ديده خونين شدند
ز آزار گردآفريد و هجير………….پر از درد بودند برنا و پير
بگفتند كاي نيكدل شيرزن…………..پر از غم بد از تو دل انجمن
كه هم رزم جستي هم افسون و رنگ….نيامد ز كار تو بر دوده ننگ
بخنديد بسيار گرد آفريد……………به باره برآمد سپه بنگريد
چو سهراب را ديد بر پشت زين….چنين گفت كاي شاه تركان چين
چرا رنجه گشتي كنون بازگرد……هم از آمدن هم ز دشت نبرد
بخنديد و او را به افسوس گفت…..كه تركان ز ايران نيابند جفت
چنين بود و روزي نبودت ز من….بدين درد غمگين مكن خويشتن
همانا كه تو خود ز تركان نه‌اي…..كه جز به آفرين بزرگان نه‌اي
بدان زور و بازوي و آن كتف و يال….نداري كس از پهلوانان همال
وليكن چو آگاهي آيد به شاه………كه آورد گردي ز توران سپاه
شهنشاه و رستم بجنبد ز جاي…….شما با تهمتن نداريد پاي
نماند يكي زنده از لشكرت……….ندانم چه آيد ز بد بر سرت
دريغ آيدم كاين چنين يال و سفت…همي از پلنگان ببايد نهفت
ترا بهتر آيد كه فرمان كني………رخ نامور سوي توران كني
نباشي بس ايمن به بازوي خويش..خورد گاو نادان ز پهلوي خويش
چو بشنيد سهراب ننگ آمدش……كه آسان همي دژ به چنگ آمدش
به زير دژ اندر يكي جاي بود……كجا دژ بدان جاي بر پاي بود
به تاراج داد آن همه بوم و رست..به يكبارگي دست بد را بشست
چنين گفت كامروز بيگاه گشت…..ز پيگارمان دست كوتاه گشت
برآرم به شبگير ازين باره گرد…..ببينند آسيب روز نبرد

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!