دوباره شبی سرد وطولانی
بجز رویا نیست پناهی
کجاست این خواب شیرین
دوای زندگی تلخ و پر ریا
فکر آشفته تن خسته
در نبرد با التهاب سربسته
با بوی هیزم سحر
میروم به دیدار خورشید
زیر تازیانه باد بیرحم
شاید آفتابش شفاعی باشد
برای برون آوردن درد
تا شعر شرمنده عشق شود
و غبار غم دگرگون کند
میروم به دیدار خورشید
چو ماه
تا نور خالصش
پنهان کند قسمت تاریکم
آن دیوانه فارغ از درد
اورنگ
Mars 2010