بيت اللحم

ماه از بالا همچنان نگران زمين مىچرخيد

خيابانها تاريك بودند و زمزمه محبت از هيچ جا به گوش نمىرسيد.

دو سايه از يك جيپ بيرون پريدند

و سكوت شب را شكستند.

به آرامى به خانه آجرى كوچك با در آبى رنگ نزديك شدند.

با عباى دراز و چفيه مانند دو خيمه در حال حركت مينمودند.

آن دو به همديگر نگاهى كردند و بر درزدند،

انتظار چون شبى طولانى بود.

گامهاى پيرزنى زمين را جارو كرد.

پيش از آن كه زن در را بگشايد

آنها بالگد در را باز كردند و پيرزن را به كنارى انداختند و به سوى تنها اتاق خانه دويدند.

زن جوان خواب آلودى خود را روى دو فرزندش انداخت.

مرد نيم خيز شد،

سايه از او پرسيد: »اسم تو عبدالله؟…..«

سه انفجار پياپى گلوله مغز مرد را بر چهره ترسان زن جوان پاشيد.

سايه ديگر يوزى اش را بر دوش گذاشت و گفت: »چه اهميتى دارد شيمون؟«

سپس هردو به سوى در دويدند و از روى پيرزن گذشتند.

صداى غرش جيپ هق هق زن و ناله هاى پيرزن را فرو خورد.

بيت اللحم ٢٣ اسفند ١٣٨٢

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!