رویای آتش

رویای آتش نوشته کودکی سیزده ساله که بطور عمیقی خدا پرست و دین دار بوده است و ایمان شدیدی به اسلام داشته است. نور و روشنایی. هنوز شعاعهای نور آفتاب درخشان زمین را زرین و پر شکوه وتابناک نساخته بود و کاملا تاریکی  ها بر طرف نشده بود که از آن دور دست ها آنجا که زمین به آسمان دوخته شده و سرچشمه نور است و آفتاب رخ گشایی میکند و قرص خورشید سر بیرون میآورد سپیده ای پدیدار شد. لکه کوچکی بود سفید و براق درخشان که در وسط تاریکی ها بخوبی نمودار بود و بسرعت پیش میتازید و جلو میآمد. سحر بود و مرغان هوا  پرندگان سفید و سیاه تازه داشتند چشم به روی دنیا و روزی جدید و تازه  میگشودند. 

 و از خواب ناز بیدار میشدند. همه جانداران در آن گوشه در جهان در خواب و غرق در آن بودند. صدای با ابهت و پر جلال الله اکبر از خیلی دور دست ها بگوش میرسید و پرده های گوش را نوازش میداد و مردم را دعوت بسوی خدا میکرد ولی خیلی از انسانها هنوز در خواب بودند  و نه نغمه پرنده گان که کودکانشان را با سرودی خوش بیدار میکردند  و نه صدای پر هیبت الله اکبر که مردم را بسوی خدا میخواند هیچکدام بشر خوب آلوده و خموش و ساکت افتاده را بیدار نمیکرد. پس ای خدای من بشر چه میخواهد تا از آب خواب خرگوشی و ناز بیدار شود.

 آیا این بشر همیشه همچنان در خواب ابدی خواهد ماند. آیا بشر هیچگاه میتواند از خواب برخیزد و انسان شود که خواب را پشت سر گذاشته و برای مهر و محبت و ایمان بپا خواسته است؟  آیا همچنان امکانی وجود دارد که بشر آغشته به خود خواهی ها تمامیت طلبی ها و ظلم پیشه و بی تفاوت و بی انصاف و نادان و حریص را از آن خواب خرگوشی بیدار کند؟ آیا بشر میتواند از خواب حرص و طمع دزدی و فساد بیدار شود؟ آنانکه نماز میخوانندو روزه میگیرند ادعای خدا پرستی و دین داری میکنند ولی دزدی هم میکنند هیزی هم مینمایند و مال مردم و کودکان صغیر و بی پدر هم بالا میکشند  جانمازها آب میکشند و ستمها میکنند. به زنان و دختران مردم تجاوز میکنند و همچنان نماز میخوانند روزه هم میگیردند و لاالله الی الله هم میگویند و العفو و العفو هم هزاران بار میگویند ولی دروغ هم میگویند فتنه ها درست میکنند و آدمکشی هم اگر لازم باشد انجام میدهند. ولی ظاهری آراسته دارند و باطنی کاملا کاسته از هر نوع وجدان و انسانیت.

 باری بشر در خواب است و هیچ ناله و زمزمه ای او را از این خواب حماقت بیدار نخواهد کرد تا در گوری سرد جای گیرد. پس ای خدای متعال من کی این بشر از خواب نازش بیدار خواهد شد؟ آوای نازکی چون صدای فرشته گان آسمانی که من آنها را ندیده ام در گوشم پیچید  که  ایمان و وجدان آنها را بیدار خواهد کرد. جهل و خواب و جاهلیت دروه آنان بود  نه ایمان بخدای بزرگ و قادر توانا و یکتا. که از دید بشری ما ناپیدا است ولی میدانیم که او هست. خدا همان نیروی عشق و دوستی است که در ما وجود دارد این عشق ها و این دوستی ها و این محبت ها نشانه از همان خدایی است که دیگران میگویند. ولی بی خدایی یعنی که محبت مرده است عطوفت مرده است  و انسانیت دارد میمیرد. همه در فکر دزدی و فساد هستند زیرا از خدای واهمه ای ندارند.  دنبال هوش و شهوت هستند و به خدای اعتقادی ندارند.

 اعتقاد به خدای خوب و مهربان و به پدر واقعی و حقیقی ما  و یکتای بی همتا  خدای برزگ مارا بسر منزل مقصود خواهد رسانید.  مردم عربستان مثل وحشی ها زندگی میکردند. دختران خود را نابود میکردند و غیرتی عجیب و غریب داشتند. آنچه اعراب قوی میخواستند میکردند  و آنان که قدرتمند بودند از همه مواهب برخوردار بودند و اعراب متوسط و پایین در فشار وزحمت  والتهاب. سیاهی جهل و جاهلیت همه جا پیروزمندانه جلو میتاخت و فتح میکرد و در جلوی سپاه نادانی مقاومتی دیده نمیشد. ناگاه در چنین سرزمین آلوده به گناه و جهل و در زیگزارها داغ آن و این بیابان پر از فساد وخاموشی و جهل  که وحشت افزا و ترسناک بو د  جرقه  کوچکی که نورش کمی از اطراف خود را روشن میکرد شعله کشید . سپاه سیاهی  و جهل بدانسمت متوجه شد تا شاید شعله کوچک را خاموش سازد و از میان بردارد. ولی شعله کوچک اگر چه مقاومت زیادی نداشت ولی کم کم پیدا کرد وکم کم داشت قوی و نیرومند میشد بطوریکه دیگر به آسانی قابل خاموش کردن نبود.
نور داشت و حقیقت و نور در آن نهفته شده بود.

  روشنایی از بین نمیرود و لگدهای خیره سرانه بشر نادان بسختی در تلاش بود تا شاید این جرقه کوچک ولی فروزان پر از حقیقت را خاموش سازد ولی موفق نمیشدند. نور و ایمان داشت بر تاریکی و جهل و بی ایمانی و بی دانشی پیروز میشد. ایران هم بعد از عربان سرچشمه نور و حقیقت شده بود. ویکی از بهترین سرزمینهای روشنایی و نور شده بود.
همه در تلاش بودند که این شعله و نور را خاموش کنند ولی موفق نمیشدند. خودخواهی ها و تمامیت طلبی های مردم صاحب قدرت و نفوذ در ایران ایران راداشت ویران میکرد. ظلم و جور و بیداد خیلی زیاد بود. ثروتمندان فقیران را عاجز میکردند و رس آنان را میکشیدند. زنان زیبایشان را میبردند و پسران خوبشانرا غلام مینمودند  روحانیون ظلم وفساد افسار گسیخته را بحد اعلی رسانیده بودند گروهی در ناز نعمت غرق بودند و در مستی و شهوترانی بیکران و عده ای در زیر باز ظلم و فشار زندگی کمر خم کرده بودند.
ایران و روم باهم بی جهت جنگهای بی حاصل مینمودند و هر دو از کشته های هم پشته میساختند. غرور و نخوت پادشاهان و سرداران که خود را خدای روی زمین میدندند مردم را کلافه کرده بود. آنان به دیگران چون انسانهای پست تر از خود نگاه میکردند و آنان را داخل آدم نمیدانستند.

 بدین ترتیب زحمت و کوشش امپراتوران روم و کوشش های شاهنشاهان ایران نتوانست این شعله را خاموش سازد. و این جرقه سوزان و فروزنده را ای میان بردارد. ایران که سرزمین نور وروشنایی بود ناگهان بدست عربان ویران شد و خیلی سعی کردند که تومارش را در هم بپیچند   مثل مصر زبان ومردمش را عوض کنند و زبان عربی را به آنان تحمیل کنند و آنان هم چون مصریان با آن تمدن قدیم و درخشان ناگهان عرب شوند و عربی بلغور کنند. نظر عربان این بود که ریشه ایرانی بودن را در ایران بخشکانند و ملتی عرب بسازند. زبانشان و خط آنان را عوض کنند و آنان را با گذشته خویش بیگانه سازند. زیرا میدانستند که پیروزی نظامی ممکن است چند سالی بیشتر دوام نداشته باشد ولی اگر بتوانند ملیت را از آنان بگیرند و تفرقه بین ایرانیان بیاندازند براحتی برای همیشه بر آنان سوار خواهند بود و آنان هم جزیی از ملت های عرب شده خواهند شد.

عربها فقط در عربستان زندگی میکردند و مصریان و یهودیان و حتی بربر ها و مراکشی ها از آنان تمدن و تاریخی قدیمی تر داشتند. گرچه خود خواهی های ایرانیان ثروتمند و حریص باعث سقوط ایران بدست عربان شد ولی دیگر عربان از ایران بیشتر نتوانستند جلو تر روند. و بدین ترتیب این ایرانیان بودند که شعله های سرکش ایمان را به جهان آن روز رسانیدند. شعاعهای آن دین محمدی بهمه جهان و دشتهای وسیع آن روز دنیا نرسید.
بعد از مدتی دوباره همان آش بود و همان کاسه کسانی که دم از دوستی برادری و محبت و عشق میزدند ناگهان تبدیل به هیولاهای فاسد و حریصی شدندکه دست دزدان قدیمی را از پشت میبیست.  حالا همه آنان که با ادعاهای خداپرستی و دوستی وارد شده بودند به دزدی آدمکشی و فحشا و شراب خواری روی آورده بودند.
قبلا هم غرور و خود خواهی و تمامیت طلبی در همه جا حکمران بود امپراتور روم و شاهنشاه ایران حاضر نبودند که در جلوی این شعاع نور و روشنایی وحقیقت سر تعظیم فرود بیاورند آنان میخواستند با خدای بجنگند. ولی آیا برای همیشه میشود  و میتوانستند  از رسیدن  شعاع نور بهمه دشتهای آن روز جهان جلوگیری کنند.

 مسلم است که نه  پس بناچار این آتش را زیر خاکستر جهل سعی میکردند که پنهان کنند. ولی مقاومت میشد خاکستر نیز با مجاورت با آتش فروزان و سرخ میگشت و بهر کجا که میرفت شعله ای جدید بر میکشید. شعله ها به اطراف پراکنده میشدند و روشنی را بهمه جا می رسانیدند. حالا روشنی و حقیقت و نور بهمه جا میرفت. سالها گذشت  دیگر دشتهای  دنیای آن روز بیشتر روشن شده بود. اسپانیا ایران هم نور ایمان داشت. تا این جا ها روشنایی رفته بود. ولی هنوز همه جا نور و حقیقت را ندیده بود و همه چیز  یعنی فساد و تباهی  نسوخته بود. و شعله ور نگردیده بود. آری بایست فساد بسوزد  و به آتش ایمان نابود گردد و با شعله هایش  که نور میپاشیدند و با سوزش خود خواهی ها فساد ها و تمامیت طلبی ها  بایشت همه جا نورانی و روشن میشد. پایداری ظلم و فساد در برابر آتش روشنایی عجیب بود. باور نکردنی که لحظه به لحظه  انسانهای تشنه حقیقت مشعلدار جدیدی میشدند.  تا نور را بهمه جا ها برسانند.حرارت و نور آنرا بزحمت  و با صرف انرژی بسیار و طاقت فرسا سعی میکردند که همه گیر کنند. همه خود خواهی ها و ستم ها را بسوزانند و نور خوبی ونیکی را بهمه جا برسانند. تا شعله و نور زیاد شود و تا بشر با دیدن نور شاید که از خواب جهل بدر آید. 
دوستان حقیقت  و آتش ایمان بسختی خود را رنج میدادند  تا نور را بهمه جا برسانند. ولی این درد جسمی بود روح آنان سرشار از عشق و ایمان بود که سختی ها را میپذیرفت و و ناراحتی را از جلوی پاهایشان بر میداشت و سختی ها را زیر پاهای توانایشان خرد و نابود مینمود. خونها ریخته شد و این خونهای ریخته شده بر سر حقیقت  در راه خدا بود  و همه دشت ها را رنگین و گلگون کرده بود.

 رشته های سرخ رنگ هر لحظه تاثیر شان زیادتر و زیادتر میشدند. و جریانش هم قوی تر میگشت و بطوریکه خیلی ها را داشت از جهل و بی دانشی به حقیقت میرسانید و اگر این خونها ریخته نمیشد شاید نور ایمان و دانش هم بهمه جا پاشیده نمیشد. و نور و روشنایی بهمه جا پا نمیگذارد.
بشر داشت کم کم منقلب میشد بر خون بیگناهانی که ریخته شده است و افسوس میخورد که چرا و برای چه بایست انهمه انسان بی گناه نابود ظلم و جهل شوند. آری هنوز کورانی بودند که حقیقت و نور را نمیدیدند.
در همین بحرانهای بود که دشت داشت روشن میشد. و داشت با روشن شدنش از نیمه روشنی به روشنایی کامل شکست سیاهی و تباهی را نوید میداد. نور داشت که لشگر سیاهی و نادانی و جهل و بی دانشی را بسختی شکست میداد و پیش میرفت در همین هنگامه صدای با عظمت پاهای قوی اسبی سیاه که فرشته ای سپید بر آن قرار داشت و آن اسب فرشته را بجلو میبرد از دورن همان لکه سفید تار پیدا شد.

 او قاصدی بودکه مامور بود همه را از خواب بیدار کند وهمه را بنور حقیقت هدایت نماید.  سپیدی و براقی صاحب اسب سیاه که نور ایمان دانش و بینش از چهره اش هویدا بود و اطرافش را نورانی میکرد خیلی حقیقت را روشن میکرد. او پیامبر نور و روشنایی بود و آمده بود تا بشر مفتون و خود خواه  و تمامیت طلب را از خواب خرگوشی اش کاملا بیدار کند. و بهمه جا نور و روشنایی میپاشید.  لبخندی آسمانی دو لبش را از هم گشود و با صدایی خفه گفت وای  اینها که هنوز همه در خوابند.  همه در خوابند.  با ناراحتی گفتم که ولی من بیدارم …سخنم را قطع کرد و گفت تو بیداری. گفتم آری من بیدارم  گفت نه تو فکر میکنی که بیداری ولی در حقیقت تو هم خوابی . زیرا دلیل بیداری این نیست که در گوشه رابرگزیده و ساکت بنشینی و آرام باشی. من از تو هیچ فعالیتی که دلیل بیداری تو باشد نمی بینم.

هیچ چیز بر بیداری تو حکایت نمیکند. بیداری یعنی خدمت بخلق و خدمت به علم و دانش تو چه بیداری هستی که بخدمت خلق نمیروی و برای مردم کاری نمیکنی؟ با حالتی معصوم وار گفتم که من حاضر به خدمت هستم و آماده ام تا جانم را فدای محبوب کنم. کمی سرش را بالا آورد با حالتی آسمانی گفت میدانستم زیرا هرکس که در خواب نباشد وحقیقت و نور وآتش محبت را ببیند حاضر است که فدایی شود و تو دیده ای که محبت نور است و به که بتابد او را عاشق میکند. با سرعت گفت لابد تاکنون تو عاشق و شیدا بوده ای. سخنش راقطع کردم و گفتم خیر تا کنون بیدار و جاوید نبودم و فکر میکردم که راه راست کدام است من شک وشبهه داشتم ولی حالا ندارم گفت حال همین دلیل بیداری تست. که حاضری خدمت نمایی و به بشر دوستی و محبت ارایه دهی. گفت بیا
کمی بعد با اسبی قهوه ای که به زیبایی و سرعت اسب سیاه نمیرسید به دنبالش راه افتادم.  دنبال او براه افتادم تا در راه حضرت یزدان خدای تعالی شهید شوم و به سرزمین موعود برسم. ما هر دو با سرعت میرفتیم و دشت پر از خونها و پراز آتش های را زیر پا مینهادیم و میرفتیم تا به دیگران هم مژده سعادت و نیکبختی را بدهیم. که نور و روشنایی آمده است . خورشید دارد طلوع میکند وخورشید حقیقت دارد میآید برخیزید. ما از میان دریایی از خون و آتش  نور وحقیقت میآییم و برای شما امید آرزو وعشق هدیه آورده ایم.
بالاخره نور آتش حقیقت و شعله و روشنایی و حرارت دارد جهان را بخود متوجه میسازدو خواب رفته گان را بیدار میکند. خواب رفته گان که دنبال ظلم و زور  زر و بیداد رفته اند و با نام دین و ایمان دروغی دیگران را غارت کرده اند آنان که ایمان به هیچ چیز جز پول ثروت وقدرت و شهوت ندارند و بی جهت نام خدا را میآورند و به ریش مردم با ایمان میخندند وخود را مومن ومصلح مینمایایند ولی در حقیقت دزد و جانی هستند.

آنان بنام دین مردم را میکشند غارت میکنند و دختران و پسران آنان را مورد سو استفاده قرار میدهند و آنان را بی صفت میکنند وبعد هم میسوزانند. جانماز آب مکشند ولی دزدی هم میکنند. نماز میخوانند و بی گناهان را هم گردن میزنندتا اموالشان را بربایند. به نام دین اموال مردم را مصادره میکنند و خود آنانرا هم میکشند. ولی جرقه های دین الهی که بر دوستی و عشق بنا شده است میخواهدکه مردم با سواد دوست هم و با علم و دانش باشند همدیگر را دوست بدارند وغمخوار هم باشند.
جرقه های ایمان واقعی هر چند هم کوچک و ناچیز باشند باز با نور حقیقت پر شده اند. حقیقت را در بر دارند. با حقه بازی و دین فروشی فرق دارند. سوار بسرعت هرچه بیشتر و تند تر میرفت و من هرچه سعی میکردم نمیتوانستم رکاب در رکاب او باشم و با سرعت او راه بسپارم. روی زین اسبم چرخیدم و به عقب نگاه کردم با نظری تند و سریع واپس خود را دیدم از شدت تعجب ناراحت شدم زیرا برایم باور کردنی نبود. خفته ها بیدار شده بودند ولی عوض اینکه به نور و شعله حقیقت برسند  و با وجود اینکه شعله ها قوی بودند ولی آنان داشتند  و میخواستند با خونسردی و خودسری باوسایلی که داشتند وعجیب و غریب بود میخواستند که شعله های نور  عشق و ایمان را در مردم خاموش کنند.

  وهمه جا سعی میکردند عشق را در قلبهای مردمان از بین ببرند. شعله های گر گرفته در برابر این دیوانه گان عاری از دانش وعلم مقاومت میکردند. و خاموش نمیشدند ولی آنان هم دست بردار نبودند و به تلاش خود می افزودند. و سعی کامل میکردند که آنرا خموش سازند. با نهایت تاثر آهی کشیدم  و در دل بخود گفتم ای کاش من هم هرگز بیدار نمیشدم که این همه جنایت وخود خواهی وخود کامگی را ببینم. راستی چرا آنان از عشق و حقیقت و آتش و نور گریزان بودند ومیخواستند چون جغد در خرابه ها و یرانه ها زندگی کنند. مصالح چه کسی بخطر میافتاد که آنان اینقدر از نور و دانش وحشت داشتند.  چرا آنان از نور میترسیدند. چرا آنان از شعله علم و دانش و ایمان به بشریت و خدا بیم داشتند. آنها میخواستند که مردم با خدا های دروغین آنان مشغول باشند. خدا های حرص و آز و شهوت و مال پرستی آنان و نمیخواستند که مردم با خدای عشق و دانش همراه باشند. که از تاریکی های جهل و ستم سو استفاده میکردند  و آنان راتشویق به ظلم و جهل  وبه جنگ و آدمکشی رهنمود میشدند. آنان را  تشویق میکردند تا به جنگ خوبی و آتش محبت وعشق و دانش بروند و از حقیقت دوری گزینند. آری آنان از نور گریزان بودند و از خود هراس داشتند . زیرا همه دیکتاتور ها هم روزی به زیر کشیده خواهند شد و بوضعی اسفناک کشته خواهند شد. همه ابلهان هم همین وضع را دارند روزی در همان حال داشتن قدرت و غرور به دست همان نوچه ها و زیر دستان خود خفه خواهند شد و یا مسموم و یا اعدام. در دیکتاتوری حتی خود دیکتاتور هم در امان نخواهد بود.
جنگ با آتش حقیقت بسیار خطرناک است هر آینه ممکن است همه مخالفین خود را بسوزاند.  و در آتش خود همه را خاکستر نماید. آتش خشم مسلمین و غیر مسلمین با وجدان شدید خواهد بود و دیکتاتورهای دیوانه را به زنجیر خواهد کشید. شعله های نور و دانش همه جا را روشن خواهد کرد وکسی دیگر در تاریکی های جهل زندگی نخواهد کرد. کی میتواند از پیشروی آتش علم و دانش ونور و حقیقت جلو گیری کند. جرقه های نور بهمه جا پاشیده میشد و همه جا داشت که کم کم نورانی میگشت.   کسانیکه در راه علم و دین دانش شهید بشوند زندگی پر از نوری از خود بجا خواهند گذاشت .  

همانطوریکه کور از نور و حرارت آن بیزار است و آنرا نمی بیند و از نور گریزان میباشد زیرا از سوزش آن وحشت دارد ولی بینا از نور آتش مهر استفاده میکند و از آتش پر نور عشق و محبت بیم ندارد.  سوار با صدای هیاهو بعقب برگشت و چهره اش گلگون و سرخ شد از شدت هراس و ترس از خدا ناله ای برکشید و بی اختیار گفت که این نادانها چه میکنند. آیا میخواهند آتش خدا را خاموش سازند. خدا از شما در گذرد   بروید و دیگران را به نور و حقیقت برسانید  چرا خودتان آتش عشق و محبت را خاموش میکنید. آیا غیرت عربی شما همین است .  که آتش مهر و محبت را که کسی را هم نمی سوزاند بلکه تنها روشنایی ونور میدهد خامشش کنید. وای بر شما مردم مثلا با غیرت. آتش و نور در اثر تابشش میتواند همه را روشن سازد تا همه چیز را بهتر ببینید و همه چیز را بهتر مشاهده کنید. علم نور است که به فکر شما و قلب شما میتابد از آن رویگردان نباشید.  آنقدر رفتیم تا به بیابانی رسیدیم اشعه آفتاب همه جا را اکنون زرین  و پر شکوه کرده بود  همه چیز روشن و نورانی بود. ایجاد خرمنی تازه برای آتش زدن موردی دیگر نداشت. زیرا خورشید در آنجا بود و آفتابش همه جا را روشن کرده بود. و منبع نور گرمی و دوستی و محبت و عشق بود. کلمات خورشید علم و دانش حقیقت است چون آتش است بهر جا که رود فساد و ظلم رامیسوزاند و نور میدهد نور دانش و بینش. جایی بود سبز و زیبا از بیابانها گذشته بودیم همه جا اکنون سبز بود پر از درختان سر سبز و نخلهای دلارام.

 پر از جلال  جبروت و زیبایی و درخشش. فرشته ایمان و دانش در جلوی من و من در پشت سر او وارد شدیم. دیگر آنجا سرزمین خورشید و راستی بود. دیگر من هم از نور و روشنایی و زیبایی و علم بهره داشتم و عشق و محبت به مردم سراسر وجودم را فرا گرفته بود. ایمان وعشق به مردم در قلب و فکر من نفوذ کرده بود و آماده خدمت به خلق بودم. اشعه و نور ایمان قلب مراروشن و تابناک کرده بود.  وبمن حرارت و نیرو میداد. دلم میخواست در آتش عشق و محبت و دوستی حقیقی بسوزم  وخاکستر شوم. من دنبال سر نوشتی رفتم که مرا به نور حقیقت برساند. تا بتوانم دیگران را هم به نور و راستی و پاکی رهنما باشم. پاهایم را محکم به زمین کوبیدم گردی برخاست و به دور پاهایم پیچید مرا  شاید میخواست از کاری که دوست داشتم انجام دهم پشیمانم کند. ولی من دیگر از حقیقت و سرچشمه آب حیات سیراب شده بودم گردها تمام خواهند شد وهیکل من همچنان در راه خدمت به مردم استوار  خواهد ماند. آری اشخاص با ایمان و دانشمند گرفتاریهای را باعلم و دانش و بینش خود حل خواهند کرد وگرفتار تاریکی های جهل نخواهند شد. گردها و خس و خاشاکها مانع حرکت آنان نخواهد شد.
مثل گردی است که دور پاها میپیچد ولی انسان را از حرکت باز نخواهد داشت.  من هم به نور حقیقت و ایمان رسیده بودم  اکنون پیام و روح آسمانی  اشو زرتشت و عیسی مسیح مقدس و سایر پیامبران و حضرت محمد و حضرت حسین همراه من بودند و افکارشانت مرا هدایت میکرد.

در این داستان بربریت فتح های مسلمین و دوره خون و خون ریزی اسلام وخلافت های وحشیانه و آدمکشی های خلیفه های اموی و عباسی  و قتل ها بیشمار آزادگان ایرانی و عرب مثل  امام حسین و ابو مسلم خراسانی…ایمان آوردن مردم به اسلام واقعی که میگفت علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است و برای آموختن آن بایست تا چین هم بروید.
درخشش علمی و معنوی اسلام در دوره هایی.  فرشته های ایمان مردم  که اشخاص را شیفته میکردند.  سفیدی علامت تقدیس و پاکی  نور و آتش علامت سادگی و دانش و خوبی  سیاهی سرچشمه جهل و فساد و دزدی و غارت.

  وخیال شخص مومن و دانشمند که حقیقت را درک کرده است  و دیگر هیچ چیز حتی مرگ هم او را نمیتواند از حقیقت دور کند. پرچمداران اسلام اینطور که در تاریخ ها نوشته اند. آیا هیچ فکر کرده اید که چه کسی اسلام را به این شاهراه عظمت  رسانیده است. آری مردی در عربستان و عراق کنونی در ریگزارهای داغش طلوع نمود و با قدرت و خون طاهرش  اسلام را که میرفت خاموش شود  وشعله هایش رو به زوال میگرایید دوباره  با شکوه و نورانی نمود وگرنه دیکتاتورهای سر مست غرور وشهوت و مال  و شرابخواران افراطی و خلفای ظالم و بی هنر و بی دین و دانش  که تنها مثل خرسها میخوردند و مثل خوکها شهوترانی میکردند. مردم را برای هیچ و پوچ میکشتند و اموالشان را غارت مینموددند. دخترشان را به حرمسراهایشان میبردند و آلتهای منحوس خود را بمیان پاهای آن دخترکان دوشیزه فرو مینمودند بیشتر آنان در اثر خون ریزیهای اضافی فدای شهوترانی شیخ میشدند. دختر نو جوان که بایست دنبال بازی و درس بروند و دانش و علم بیاموزند در زیر با شهوت و بدنهای سنگین آنان خورد میشدند. و اندام ظریف وکودکانه ایشان بار شهوت ودردی ناشی از این کار جنسی بدون عشق را نمیآورد و تلف میشدندو فدای شهوانی خلیفه مثلا مسلمین.
دزدی و فساد آنهم به نام دین مردم راکلافه کرده  بود و همه گان دنبال یک ناجی بودند تا آنان را از ظلم و فساد برهاند.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!