مذاکرات دوستانه – قسمت اول

تازه انقلاب شده بود و شور و شر انقلاب توی سر همۀ بچه ها وجود داشت. کلاس ما، کلاس اول نظری متشکل بود از بیست پسر و حدوداً پانزده دختر، و حالا ما سی و پنج نفر تصمیم گرفته بودیم که بر علیه معلم زورگوی درس انگلیسی که مثل اربابهای انگلیسی اش حالتهای استعماری داشت اعتصاب کنیم.

نه دیگر اصلاً قابل تحمل نبود، ما ملت آزاده ای بودیم و نمی توانستیم زور بشنویم. حالا کار به جائی رسیده که توی کلاس به ما توپ و تشر می رود و می گوید اگر همه تان بیست بیاورید من بیشتر از صفر بهتان نمی دهم و فلان کس اگر صفر هم بیاورد من به او بیست خواهم داد. مگر ظلم شاخ و دم دارد؟ اما کور خوانده بود. ما هم در زنگهای تفریح دور هم جمع می شدیم و با مشتهای گره کرده برای دفاع از حقوقمان نظر می دادیم و نقشه می کشیدیم.

اما دبیر محترم یک برگ را زودتر از ما زد و از جناب مدیرخواست که بیاید سر کلاس و سروسامانی به اوضاع بدهد.

مدیر از آن آدمهای قالتاق بود. ضربۀ دستش گاو را از پا می انداخت. شاید به خاطر کشیده های آبدارش در تمام شهر شهرت پیدا کرده بود. مردی بود بلند اندام و چهارشانه که هر چند بیش از پنجاه سال نداشت اما موهای سرو رویش همه سفید بود. دستهای خیلی بزرگی داشت و یکی از آن سبیلهای متوسط بالای لبش گذاشته بود که دو خط عمود بر سطح افق خیلی ناگهانی آن را قطع می کرد. آستینهایش همیشه تا مچ بسته بود و اخلاقی مثل هوای بهار داشت اما غالباَ طوفانی. بچه ها می گفتند علاقۀ وافری به جنس مخالف دارد و همین باعث شده که یخه پیراهنش همیشه باز باشد و موهای انبوه سفید از درون آن خودنمائی کنند. سیگارش همیشه گوشه لبش بود و بقیه سیگارهای رزرو شده درون پاکت توی جیب پیراهنش انتظار می کشیدند. این مرد در امر نگاهداری مدرسه یک سیاستمدار حرفه ای بود. خیلی به موقع خشن می شد و صدای دورگه اش چون غرش رعد گوش را می کوفت، و خیلی به موقع نرمی صدایش از حریر هم نرمتر می شد به قسمی که کلارینت هم نمی توانست چنان صدای نرم و ملیحی از خودش صادر کند. مخاطبش را می شناخت و گاهی طوری صحبت می کرد که همه را به هیجان می آورد و گاه همه را به گریه می انداخت.

حالا با این تفاصیل مدیر وارد کلاس شد و همۀ ما به احترامش بلند شدیم. با دست اشاره کرد که بنشینید و بعد رفت پیش دبیر مربوطه و گفت:

– آقای رحیم پور، شما مثل این که توی این کلاس مشکلی داشتید.

دبیر گفت: حقیقتش من مشکلی ندارم. اونهائی مشکل دارند که روی تخته بر علیه من شعار می نویسند.

روی تخته پر بود از شعارهای دشت و کوچک. از “مرگ بر انگلیس” گرفته تا “رحیم پور، عامل انگلیسی”. گوشه ای هم شعری از یکی از شاعران آینده مملکت درج شده بود:

ای وای ز دست کاسه لیسی
از دست زبان انگلیسی

دیوانه شده معلم ما
از آر وکیو و زد نویسی

بعد دبیر انگشتش را به طرف مدیر دراز کرد و گوئی او را محکوم می کند ادامه داد: من آقای مدیر فقط محض خاطر شما است که اینجا درس می دهم. خودتون می دونید که من حتی پیشنهاد تدریس توی مدرسه 25 شهریور رو که الحق نمونه ترین شاگردها رو داره به خاطر شما رد کردم و الان هم میدونید که اگر برم روی سرشان می ذارند. تازه من اصلاَ احتیاجی ندارم که این ساعتهای اضافه رو درس بدهم. به خدا که من به خانواده ام نمی رسم. فقط به این خاطر که احساس می کنم مسئولم.

نطقی که معلم تهیه کرده بود و به در میگفت تا از دیوار دادخواهی کند هیچ تاثیری در ما انقلابیون حق طلب نگذاشت و فقط انتظار می کشیدیم تا این نمایش دراماتیک تمام شود. پس از اتمام عرایض دبیر مربوطه مدیر رو کرد به ما و در حالی که چشمهایش ریز شده بود با لحن خیلی جدی گفت: چیه؟ چه مرگتونه؟ چه خبره که هر روز الم شنگه در میارید؟ این شعارها چیه که روی تخته نوشتید؟ بعد ناگهان صدایش مانند غرش توپ پردۀ گوش همه را به لرزشی شدید وا داشت: کدوم پدر سوخته ای این شعارها رو نوشته؟ این به جای قدر دانی از زحمات معلمتونه که با همه گرفتاریهاشون زحمت کشیده اینجا هم تشریف میارن؟ فکر می کنین که اگه آقای رحیم پور نیاد که من می دونم از آب خوردن هم واسۀ ایشون ساده تره، دیگه ما معلم داریم که واسه شما بذاریم. تو این کمبود دبیر ما بهترین دبیر رو برای شما آوردیم و شما این طوری جواب میدید؟

معلم انگلیسی که با قد کوتاهش حالا مثل بچه های مظلوم سرش را زیر انداخته بود و گوش می کرد عینکش را روی بینی اش میزان کرد و ما را با نگاهی مظلوم و حق به جانب نگریست.

دبیر هر چند آدم واردی بود اما قبل از آن که مدیر بیاید خیلی ناشیانه یک امتیاز دیگر به ما داد و آن این بود که به یکی از دخترها که بلند شده بود تا با صدای بوقلمونی اش وبا اختیاری که خودش به خودش داده بود از طرف جمع صحبت کند گفت: بی حیا

و همۀ ما خون به کله مان دویده بود که اه اه اه ببین چقدر پر رو شده. حالا دیگر کار را به جائی رسانده که یک دختر را در نهایت بی نزاکتی بی حیا صدا می کند. ما پدرش را می سوزانیم. خیال کرده.

بی حیا که گویا اصطلاح قلنبه ای که چند لحظه پیش شنیده بود و هنوز بغض را توی گلویش نگه داشته بود کفایتش را نمی کرد دوباره ژاندارک ما شد. چند کلمه حرف زد و بعد هم مدیر را مطلع نمود که آقای دبیر ایشان را بی حیا خوانده اند. مدیر اما طرفش را خیلی خوب می شناخت. برای همین با همان صدای نرم و لحن رقت بار رو کرد به بی حیا که: اما تو دیگه چرا خانم فلانی؟ من پدر شما را خیلی خوب می شناختم. خیلی روشن بین بود. سابقۀ مبارزاتی داشت. افسوس که دوستانش بهش خیانت کردند و …

قبل از آن که مدیر حرفش را تمام کند بی حیا بغضش ترکید و کلاس را صدای گریه بوقلمونی بی حیا پر کرد که سعی می کرد در میان های های گریه جملاتی اخباری را هم ادا کند. آقا پدر ما، اوهو اوهو، پدر ما ، اوهو، یک پایش را به خاطر، هق هق هق، نامردی رفقایش از دست داد ، هق هق، خانه نشین شد. دیگر گریه اجازه نمی داد بی حیا که دستهایش را روی صورت پایین انداخته اش گرفته بود چیز بیشتری بگوید و همۀ ما متاثر از این موضوع در سوگ پای از دست رفته پدر بی حیا نشسته بودیم و آه های دراز و طویل می کشیدیم. مدیر که تا حال مثل یک هنرپیشه کهنه کار نقش غمگین یک مرد متاثر را بازی می کرد با یک تغییر ناگهانی نقش یک کارگردان ماهر را گرفت و غائله را با لحن نصیحت بارش خاتمه داد: دیگه کافیه. این کارها خوب نیست. اصلاَ من بعید می دونستم شما دست به این طور کارهائی بزنید. سعی کنید درستون رو بخونید.

دیگر هیچکدام نمی دانستیم چه باید گفت و مدیر با فرض این که قضیه تمام شده با معلم خداحافظی کرد و از کلاس بیرون رفت و همه ما را در بهت گذاشت. تا پایان کلاس کسی چیزی نگفت. داشتیم به مردانگی و شهامت و این جور چیزها فکر می کردیم هرچند که معلم گلوی خودش را پاره کرده بود و مورد استفاده ماضی های مختلف را مقایسه می کرد. همه توی فکرهای دیگر بودیم و راههای دیگر مبارزه را جستجو می کردیم.

زنگ تفریح دور هم جمع شدیم، مغزهایمان را روی هم ریختیم و آخر سر به این نتیجه رسیدیم که بهتر است دو نفر را به عنوان نماینده بفرستیم با دبیر مربوطه صحبت کنند. اگر قبول کرد که هیچگونه تبعیضی بین بچه ها قائل نشود و توی کلاس به ما ملت آزاده توپ و تشر نرود ما هم سر کللاس خواهیم رفت و به جز این هر چه باشد اعتصاب.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!