من آن آتشفشان پیرم
که بیدار میشوم روزی
یخ و سنگ سیاه سوزم
که شب دیگر شود روزی
فرش آتش بر آب ریزم
که فریاد آزاد شود روزی
ابر از خاش و خاکستر بسازم
تا آسمان رنگی شود روزی
شعله یار به آغوش گیرم
تا انسانیت زنده شود روزی
بی پروا قلبم بسوزانم
تا ذوب کنم سنگ دلان روزی
بعد روزی دوباره میخوابم
تا دنیای سبز پیروز شود روزی
اورنگ
Avril 2010