جشن تولد خرسگ چاقالو

جشن تولد خرسگ چاقالو

میدانید که جشن تولد در ایران آنهم در شصت سال پیش چیز بسیار مرسومی نبودند و تنها عده ای نسبتا کم بودند که با آن آشنا شده بود ند و مثل غربی ها جش تولد همراه با موسیقی گرامافون میگرفتند. این داستان نوشته یک پسر بچه سیزده ساله است که از جشن تولدی که دعوت شده بود برای خودش نوشته است.

در جلوی ماشین ما اتولی سیاهرنگی بسرعت میرفت گویی که کورس گذاشته است. اتومبیل بیخودی ترمز میکرد مثل اینکه راننده اش کاملا ناشی بود. چند لحظه بعد شیشه ماشین پایین کشیده شد و دست زنی همراه با بازوی لختش بوضعی مضحک از شیشه اتومبیل خارج شد و منظره ای چندش آور بوجود میآورد.( برای یک پسر بچه مذهبی دیدن بازوی لخت یک خانم زیاد جالب نبوده است.)وی پای خود را بشدت به ترمز کوبید و اتومبیلی که با سرعت زیاد میرفت یکدفعه با صدایی هولناک مثلا انفجار اتمی ایستاد و اگر پدر من ترمز نکرده بود و سرعت عملی نداشت ما محکم به پشت ماشین خانم اجق وجق خورده بودیم.  بهر حال مقصد ما هر دو ماشین یکی بود. درب اتومبیل بر روی لولا هایش چرخشی خورد و لحظه ای بعد خانمی مکش مرگ ما با لباسی چسبان که تمام هیکلش از زیر آن بخوبی نمودار بود و در پشت پیراهنش هم تکه پارچه ای نود که چاک مثل هشت مانندش را بپوشاند از ماشین بیچاره فلک زده پیاده گشت. من بخوبی میتوانستم تمامی لباسهای زیر او را ببینم از زیر پیراهن نازکش دو تا مثلث دیده میشدند یکی از آنها جلویش را می پوشانید و یکی هم باسن او را. از سر و رویش ادا و اطوار و اطفور خارج میریخت و راه رفتنش هم بسیار با ناز و غمزه همراه بود. گویا که این خانم هنربند هم تشریف فات تات داشتند چون با ژستی غیر طبیعی و … حالت ژیگولت وار چی چی مرگ ما یکی از دستهای خود راضی خود را بعقب متوجه شد و بسرعت درب ماشین بینوا را درقی بست از صدای برخورد درب اتوموبیل شیشه های بیچاره و بدبخت به لرزه درآمدند. بعد از لرزش شیشه که پایان یافت. باز برای چندمین بار صدایی مخوف برخاست که موی بر اندام هر کسی و هر آدم عادی سیخ میشد. ایشان دری صندوق عقب ماشین را می بستند.

قیافه وحشت زای خانم شاید چهل چند ساله  مسن که در زیر گریم قوی که کرده بود بسیار زشت تر مینمود ومثل اتومبیل های قراضه ای بود  که رویشان چند دست بتونه سنگی کلفت کشیده باشند. صورتکش خیلی وحشتناک و ترس آور بود ولی او خودش خیال میکرد که خیلی هم خوشگل و تودل برو تشریف دارند. بدبخت فکر  میکرد که خیلی زیبا و دلربا ساخته و پرداخته شده است.

او مردانی که از کنارش میگذشتند با نگاهی غضبناک مینگریست نمیدان بچه مقصود او اینکار را میکرد؟ شاید که شما اهل و داخل آدم نیستید و من شما را داخل آدم حساب هم نمیکنم که بمن توجه نمیکنید. و یا شما جزو طبقه فرشته گان هستید که زیبایی مرا درک نمیکنید. و یا اینکه من زیبا را که چون کبک مست میخرامم خوب براندازم نمی فرمایید؟ کوته زمانی بعد ما هم در دنبال و مثلا در تعقیب او  و یا آن خانم   مثلا مکش مرگ ما زیبای الکی وارد مجلسی شدیم که به مناسبت جشن تولد طفلی خپله و چاق و بسیار چله برگزار میشد. گوش تا گوش مجلس خانمهای خوشگل و پر زرق و برق و باسن گنده با لباسهای بسیار زیبا نشسته بودند. و با ترمرگیدن آنان چنان وانمود میکردند که فاتح شده اند.

در بالای مجلس کیک گنده ای  که بر روی آن چند شمع خاموش و نیمه سوخته و چند شمع روشن بودند قرار داشت. و چشمهای پسر گنده بآن خیره شده بود. نمیدانم که چرا بعضی از شمع ها نیمه سوخته بودند. شاید برای بازی چند دفعه آنان را روشن خاموش کرده بودند و یا اینکه بال( مال ) پارسال جشن تولد ایشان بودند.  طفل خپل همانطور لوس وار تمر گیده بود. اطفال در جشن تولید بسیار کم بودند. در میان مهمانان از همه نوع جانوری بچشم میخورد ولی خوب دو نوع آن ها جالب تر بودند. خانمهای نیمه برهنه با لباسهای بسیار دکتولته شب و با وضعی چندش آور و هولناک جوانان خنک و لوس و بی شخصیت که چون پروانه گان ابله دور اطراف شمع وجود خانمهای بظاهر تحصیل کرده و شیک می گشتند و پرپر میزدند و اگر یک سوال معمولی از آنان میشد برای اینکه هیچ نوع سواد کافی و اطلاعاتی نداشتند بجای جواب صدای گاو دار میآوردند. میخواستند با در آوردن آن صدا اینطور به طرف بفهمانند که علاقه به جواب ندارند.

و بالاخره همان کودک گنده منده که در بالای همان اتاق نشسته بود و ظاهرا مجلس بخاطر او و یا به اسم همان بچه خپل مپل برپا شده بود. وی با وضعی قهرمانانه به اطراف نگاه میکرد. در پهلوی او هم زنی با دیدی فاتحانه کودک خیکی خود را که فکر میکرد شجاع است تماشا میکرد. و با نیم نگاهی پراز کبر و غرورمردم را برانداز میکرد که چنین شاخ شمشادی دارد و بخودش مثلا میبالید. در جلوی این خرس گنده که بعبارتی مبیایست مثلا چهار ساله باشد ولی ید و بیضای رستم دستان را داشت و هیکل بند( قوی هیکل ) بود همانطوریکه گفتم  شیرینی بزرگی که اسمش فرنگی اش کیک بود خود نمایی میکرد. پهلوی این کودک چاق ماق زنی چاقلو و گوشت آلوده که گویا عمه جانشان بودند  تشریف داشتند. و در لباسی بی در و پنجره فرو رفته بودند و با وضعی کثیفی همراه با زنان گنده و شکم برآمده دیگر با زبانی خیلی عامیانه و عملگی هی قربان صدقه کودک خپل میرفتند.  که مرتبا میگفتند قربان فلانت برم  وزن گنده ای خودش را خیلی لوس میکرد و میگفت فلانت را بوبولم( یعنی بخورم)

اهه هیچ معلوم نبود که چرا این طفل مثلا حداقل ده ساله را میخواستند  بجای بچه چهار ساله ای جا بزنند.  این بچه گنده مثل یک گاو بی شعور و مثل یک سیب زمینی درشت آمریکایی بود. چرا مادرش سعی داشت که بگوید منوچ جون واقعا چهار ساله است ولی شناسنامه اش را دیر و بزرگتر گرفتیم که زود تر بتواند مدرسه برود.

شایدبدین وسیله میخواست که سن خودش را هم کم تر کند. آره طرف مادر میخواست که خودش را هم جوانتر معرفی کند. لابد شناسنامه او را هم بزرگتر گرفته بودند. نگاهش آنقدر گنک و ابله هانه بود  و بیروح که جلوه یک کودک شیرخواره را هم نداشت. مثل عقب افتاده بود که مرتب قربان صدقه اش میرفتند. از کسی پرسیدم مگر او حواس حسابی ندارد؟ و یا سیم پیچهایش مرتب نیست و قاطی پاتی شده است که این جوری مردم را نگاه میکند. با سرعت گفت  نه. لابد بیچاره  مات و مبهوت شده است. آخر این اولین جشن تولید ای هست که برایش دارند میگیرند. آخه ننه اش تازه گرامافون خریده است و بایست آنرا پز بدهد. بیچاره مات است که چطور برایش این همه مهمان دعوت کرده اند. و اینقدر همبازی دارد؟ ( چند بچه هم آنجا بودند)رفیقی که ازش سوال کرده بودم ادامه داد که بقدری این آقا زاده محترم است و دقیق که ازش همه حساب میبرند. ( یاد دختر قشنگی افتادم که پدر مادرش خیلی او را لوس و ننر بار آورده بودند و هیچ تربیت معمولی دخترک نداشت )منوچ هم مثل آن دخترک لوس و بی معنی بود. منتهی دخترک خیلی زیبا بود ولی منوچ بسیار کوتاه قد و نا متناسب و خرس مانند بود.

او که دقت خرکی هم داشت تمامی لباسهایش را خودش انتخاب میکرد منتهی انتخاب احمقانه ای میکرد. او را خیلی لوس بار آورده اند. هر توقع او را بسرعت برآورده میکنند پارسال که به کلاس اول رفته بود یعنی از کلاس اول دوباره به همان کلاس اول ارتقا پیدا کرده و رفوزه فرموده بودند. و چون دو سال پیش هم به کلاس اول رفته بود و یعنی شاگرد سه ساله بود. امسال لج کرد و بمدرسه نرفت و بمادرش هم زور کرده بود که بهمه بگوید که سن او به مدرسه رفتن نرسیده است. هنوز زود است که منوچ جانم به مدرسه برود. حتی او بعضی وقت ها داخل بزرگتر ها میشد و مشروب هم میخورد. باری آنان خیلی مدرن بودند و مد روز عمل میکردند.

اکنون بیشتر مردمی که آنجا بودند مست تمام و یا نیمه مست بودند و در عالم هپل هپو و هپروت سیر می فرمودند.  خانم لباس هشتی هم که با ماوارد مجلس شده بود و شورتش را براحتی میشد از لابلای پیراهنش دید تند تند شامپانی سر میکشید و بزودی میبایست مست لایعقل میگشت. خانم دیگه ناز نداشت بلکه با همه خودمانی شده بود.  مجلس خیلی مستانه و دوستانه بود و لباسهای دکولته زنان در چنگ مردان و مردان با موهای سپید که مثلا مثل پیرمردان سرخوش بودند قرار داشت. دخترانی که شاید هفده ساله بودند و بیشتر از آن سن نداشتند سعی میکردند با ژست و اداهایی مخصوص ستارگان سینما که آنان هم فقط آنها را برای اجرای نقش عمل میکردند  عمل کنند. و باصطلاح در پی شکار شوهران پولدار بودند که بقیه ساعات زندگانی شان را راحت بسر ببرند. و یا با زجر در آخر کار دست به گریبان شوند. فرزندان این زنان مفکوک دکولته پوش که از صدای قیل و قال به هیجان آمده بودند میخواستند که به میان بزرگتر ها هجوم ببرند و تا آنساعت در حیاط بازی میفرمودند. پشت سر آنان هم کلفتی مفلوک که از چرک لباس بچه هم کثیفتر بود ایستاده بود. زنان مثلا آلامد به کودکان و وضع سر کله حتی خدمتکاران خود هم نمیرسیدند و آنان را به امان خدا ول کرده بودند.همه میخواستند که داخل این کمدی الهی شوند.

بقدری این خانمهای مثلا متجدد کلفت های خود و بچه های خود را چرک و کثیف راه میبردند که زهره آدم آب میشد اگر به آنان نگاه میکرد. ( بایست توجه داشته باشید که در شصت سال پیش حمام خانگی وجود کمی داشت و اغلب مردم به گرمابه های عمومی هفته ای یکبار میرفتند و بدین ترتیب بچه در عرض هفته خوب چرک و پچول میشدند)  بچه های شیر خواره هم در بغل لله هایشان عر گوز میکردند و صدای ونگ ونگ آنان گوش فلک را کر میکرد.

خانمی هم وسط مجلس میرقصید و مرتب میگفت ترا بخدااین دست کجه مردم هم فریاد میکردند نه کی میگه کجه وی میگفت که مادر شوهر و بعد مردم هم میگفتند که مادر شوور دشمنته.  بعد دست خود را روی باسنش میگذاشت و میگفت ترا بخدا این کون کجه و لپ های باسنش را میلزانید.  همه میگفتند نه  کی میگه… بعد هم دو دستش را روی مثلث در لای پایش میگذاشت و با  لحنی بسیار شهوت آلوده میپرسید ترا بخدا ای خواهران این کش کجه؟…..

مادر و عمه بچه خپله او را تشویق میکردند که او هم خوب جواب بدهد و بگوید نه این کش کج نیست راست است و…و به او فشار میآوردند که شمع ها را خاموش کند تا مردم بتوانند کیک را بلع بفرمایند.  ولی او با ناز و غمزه مخصوصی که از مادرش ارث برده بود امتناع میکرد بعضی وقت ها هم که خودش دلش میخواست یک پفی میکرد و دهان بد ترکیب و گشادش را باز مینمود و گاله وار دهانش را واز میکرد تا مثلا فوت مقدسش را انجام دهد.

 

ولی وقتی میدید که برای فوت کردن خیلی تشویقش میکنند گویا باز ناز میکرد و دلش انگار نمیآمد که شمع ها را فوت بفرماید. چون باز عقب نشینی میفرمودند و پشیمان میشد که چرا اصلا فوتی کرده است گویی فوت هایش بسیار گرانبها بودند. و با مسخرگی دهانش را میبست و حضار را کلافه میکرد. حضار هردفعه که بچه برای فوت کردن براق میشد و حمله میکرد و میخواست که مثلا شمع ها را خاموش کند ابراز احساسات میکردند .کف میزدند و چون او آنها را خاموش نمیکرد پکر میگشتند و بچه های ناقلا آنان را خیط و پیط کرده بودند.

عمه خانم و ننه جانش انگار میخوان اونو به دهن گرگ گرسنه ای و یا بکام نهنگی بسپارند زیرا با شتاب اونو جلو می بردند ولی از بچه خپله ادا و اطوار در میاورد و عقب نشینی میکرد. بچه چند بار امتناع کرد و بعقب می جهید و بطرف جبهه عقب فرار میکرد. ولی آنان هم ول کن معامله نبودند و دوباره با تشویق های خرکی و کمی هم ضرب و زور سعی میکردند وادارش نمایند که شمع ها را به تبرک برساند و فوت مقدسش را بر آنان ارزانی بدارد  آمین یا رب عالمین. 

خانم رقاص هم که پیراهن گی و خیلی تنگ و چسبانی پوشیده بود و بطوریکه تمامی درزهای پوستش نمایان بود و براحتی میشد که مثلث وسط پاهایش و برآمدگی ها و شکافش را دیدزد  مرتب میگفت آخه ترا بخدا این کش کجه؟ 

در دو طرف پسر بچه خپل دو تا کودک از جنس مخالف نشسته و کمین کرده بودند که بمحض اینکه خپله شمع ها را فوت کرد و بعد از پف کردنشان او را ماچ کنند و بدین وسیله آنان هم متبرک گردند.

مادران و پدران هم عربده جویی میکردند و مستانه میرقصیدند و بطرهای مشروب و عرق سگی تند تند یکی بعد از دیگری خالی میشدند. بر گرمی و حرارت مجلس دمبدم افزده میشد. و کودک کج باز هم از فوت کردن شمع ها خودداری میفرمودند. موزیک جاز که از گرامافون گرانقمیت پخش میشد و آهنگهایی تند میزد همه را افسون کرده بود. زنان نیمه لخت مثل بوقلمونهای مست  اینور و انور میشدند و چندتا از آنان هم که کاملا مست بودند نیمه برهنه با وضعی تب آلوده روی زمین بحالت ناز افتاده بودند. و مثلا غش عشوه خرکی میآمدند.  مردان نیمه مست و نسبت به آنان مثلا هوشیار هیکلهای آنان را بغل میکردند و بیرون میبردنشان تا بخانه هایشان برسانند.

بعضی از کودکان مهمان هم در اتاقی دیگر روی هم خوابیده بودند. عاقبت که اتاق از دود سیگار و مشروت و بوی الکل پر شده بود و بچه چاق هم دیگر التماسی برای پف کردن شمع ها نمی دید. دهان کریه اش را گشود و خود بخود با پف بلندی که آب دهانش را هم بهمه جا می پاشانید شمع ها را خاموش کرد. و صدای به به چه چه مردم بهوا رفت. خانم رقاص نزدیگ او آمد و پرسید ترا بخدا این دست کجه؟

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!