اسیران هوس قسمت هفتم. فرهنگ استعماری و بیسوادی…غرور و تعصب

اسیران هوس  قسمت هفتم.  فرهنگی استعماری و بیسوادی…غرور و تعصب

 

پسر بچه ما در آن هنگام متوجه شده بود مه تعلیم و تربیت در ایران در سطح پایین تری نسبت به مثلا اروپا قرار دارد. او با مازیار هم گفت گویی داشته است. مازیار که شاید حدود پانزده سال از او بزرگتر بوده با محبت با وی هم کلام شده و برایش تو ضیح داده بود که در آلمان که او درس میخواند معلومات بسیاری در دبیرستانها به شاگردان تعلیم میدهد مازیار میدانست که در مدرسه بخصوص دولتی ایران چه میگذرد. دبیر ریاضی سال پنج ریاضی یک دبیرستان یک معلم دیپلمه بوده است که هیچ توانایی انتقال مطالب ریاضی را بطور گسترده نداشته است. و هر پاسخ دانش آموزی را حواله به کتاب میکرده که برو بخون میفهمی.

  

خوب اگر شاگردان میتوانستند با کتاب درسهای را بفهمند که دیگر احتیاج به آمدن مدرسه را نداشتند. معلم ریاضی بنام آقای صادقی حتی توانایی این را نداشته بود که بتواند فرق  دو ایکس و ایکس به توان دو را برای شاگرد توضیح دهد و به همان گفته قناعت میکرده که برو کتابتو بخوون میفهمی؟ آیا این یک جواب قانع کننده است. البته واضح است که شاگردان بسیار با هوش شاید میتوانستند بخوانند و بفهمند ولی شاگردان متوسط و یا ضعیف نمی توانستند با خواندن کتاب ریاضی مطالب ریاضی را درک کنند.

 

معلم بایست شاگردان را رهنمایی کند و بگوید که ریاضی احیتاج به حفظ فرمولها و تمرین مداوم دارد. که معلم صادقی از این نعمت بی بهره بود. او برای شاگرانی خوب بود که احتیاج به توضیح نداشتند و یا معلم خصوصی ریاضی گرفته بودند.

 

باور کنید که هنگامیکه من در دانشگاه تدریس زبان میکردم هنوز دانشجویانی بودند که فرق بین زمان حال و زمان گذشته را نمیدانستند و نمی توانستند که زمان و فعل و یا حتی ضمیر و اسم و یا صفت را در جمله تشخیص دهند.

 

مازیار فکر میکرد که اینها همه برنامه های چیده شده استعمار است که میخواهد ملتی عقب افتاده باشد. تنها دروسی که در دبیرستانها خوب تدریس میشدند فقه  تاریخ جغرافیا  و ادبیات بود شاید آنهم برای اینکه شاگردان براحتی میتوانستند خودشان در بیرون از خانه مطالعه کنند. خواندن کتاب تاریخ و یا فقه و اصول خیلی راحت تر است تا حل و تمرین مسایل ریاضی فیزیک و شیمی و یا حتی علوم طبیعی و مثلثات.  معلمهای کم سواد علوم هم تنها با ترس از نمره شاگردان را سر کلاس ساکت نگه میداشتند و آخر سال بقدری سخت گیری میکردند که بسیاری از شاگردان مردود میشدند و این مردود کردن شاگردان ترس را در دل آنان و سایر دوستانشان دو چندان میکرد.

 

مازیار متوجه شده بود که شهین معلوماتی ندارد و در پی تور کردن یک شوهر خوب و پولدار است که از خانه آزاد شود. زیرا خواهرش هما درآمدی خوب داشت و مورد توجه مادر بود. ولی او پروین و مهین مورد بی مهری و یا کم مهری مادر بودند. تمامی توجه مادر متوجه هما بود که درآمدی خوب داشت و مثلا زرنگ بود.

 

مازیار دلش میخواست که به بچه ها در ساعت های فراغت کمک درسی کند. البته  او توقع داشت که شاگردان هم از این کار او قدردانی نمایند. وی به چند نفر از شاگردان ثروتمند و علاقه مند به درس کمک میکرد. و سوالات دانش آموزان دیگر را هم به نحوی پاسخ میداد.

 

شهین با پشتوانه هیکل زیبا و قشنگش که واقعا چیزی شبیه سوفیا لورن و یا آنتیا آلبرگ بود میخواست خودش را بسوی موفقیت بکشاند و مازیار برای او طمعه لذیذ بود. ولی مازیار بیشتر در خیال این بود که با دختری دکتر و یا مهندس ازدواج کند نه یک دختر کلاس ده ادبی دبیرستانی که غیر از خوشگلی و خوش هیکلی مزیت دیگری نداشت. و تازه به این زیبایی و خوش قد بالایی اش هم خیلی مغرور بود و فکر میکرد همه مردان بایست آستانش را بوسه زنند.

 

با این مقدمه و اینکه فکر شهین کاملا فکر یک زن ساده بود که تنها به زیبایی و تناسب بدنش مینازید. نه اهل کتاب خواندن بود و نه علاقه به ادامه تحصیل داشت. او تنها یک چیز میخواست که از سرمایه زیبایی و خوش اندامی اش به یک زندگی مرفه برسد.

 

دنباله داستان.  او اصلا متوجه من نشد و یا نمیخواست که متوجه من بشود. تنها چیزی که من برایم مسجل شد این بود که او بمن توجه ندارد. با ملایمت بدون اینکه سرش را بلند کند گفت مشگلی پیش آمده مرا صدا زدید؟ گفتم آری و موشی بزرگ از اینجا .. صدایم را بلند تر کرده و گوشه از اتاق را نشان دادم.  گوشه ای که به او نمایانده بودم در سمت دیگر اتاق بود او بدون اینکه سرش را بلند کند و بمن و هیکل نیمه عریانم نگاهی بنماید از همان زیر چشم نگاهی کرد و گفت ولی حالا که موشی اینجا نیست و رفته است.  بعد هم خندید گویا متوجه کلک من شده بود. ودر حالیکه مثلا اصلا بمن و هیکل ناز و مرد افکنم نگاهی نفرموده بود اتاق را ترک کرد. و بسرعت از در خارج شد. و من همانطور وحشت زده از بی التفاتی او خشمگین ایستاده بودم. من میخواستم با نشان دادن ممه های سفت و برجسته و کاملا کروی شکل خود او را دیوانه کنم و او  حتی نگاهی هم به سینه های من که آنطور در انتظار دید او بودند نکرد و رفت. در حالیکه روحیه بشدت در هم کوبیده شده بود. از شدت ناراحتی و عصبانیت خون به چهره ام دویده بود و میدانستم که کاملا سرخ رنگ شده ام. کمی که از اتاقم دور شد با لحنی مسخره آمیز گفت با اجازه  خیلی معذرت میخواهم که نتوانستم کاری برایتان انجام دهم. در حالیکه خون بیشتری به صورتم میدوید با خودم گفتم بدجنس معذرت هم میخواهد.  میخواهد مرا لعنتی در هم بکوبد. دلم میخواست گلوی زیبایش را این بار عوض غرق بوسه کردن با دندانهایم پاره پاره کنم و چشمان قشنگش را از کاسه بدر آورم. مثل همان شاه افشار نادر شاه شده بودم. خواستم بعنوان متلک به او بگویم خوب قالی ما چند گل داشت ولی از هراس  داشتم  که او کاری بد بکند و یا جوابی دندان شکن بدهد و من بیش تر از بیش خیط بشوم و لو بروم. زیرا او در تمام مدت کوتاهی که در اتاق بود بفرش خیره شده بود. و با هوش سرشارش یقنا به تندی و باسرعت فهمیده بود که چه نقشه ای برایش کشیده بود. و حتما درک کرده بود که من واله و شیدایش هستم و از هر دری میخواهم که او را بخودم متوجه سازم. باحتمال او از قصد بمن نگاه نکرد که آبرو ریزی نشود. زیرا اگر مادر ما را در آن حالت میدید برای مازیار خیلی بد میشد. خوب این هم حضرت آقای مازیار به دختر من که نیمه عریان بود نظر بازی کرده…باز هم این زرنگی مازیار بود که از تله ای که برایش مهیا کرده بود به آرامی بیرون رفت. خیلی دلم میخواست در هنگامیکه در اتاق بود خودم را به آغوشش افکنم و اور ا غرق بوسه سازم و به او ابراز عشق و تمنای وصال کنم و هوسم را با او خاموش کنم ولی مگر خونسردی و مهابت او اجازه میداد.

شاید هم غرور دخترانه من اجازه نداد که به او بیشتر راه بدهم.  با ناراحتی کلمه ببخشید و معذرت میخواهم لعنتی را تکرار کردم سپس لبخندی زدم و با  عصبانیت از اینکه نقشه ام نقش بر آب شده است خواستم لباسهایم را که بطور سکسی در آورده بودم دوباره بحالت عادی در بیاورم. خیلی دلشکسته و محزون شده بودم هنوز صدای قدمهای آرام و محکم او شینده میشد که مادر درب حیاط را باز کرد و او هم هویدا گشت. وحشت زده ایستادم مثل اینکه ماری مرا هیپنو تیز کرده باشد . لابد این زن  ارقه مادر من همه چیز را خواهد فهمید و همه چیز را براحتی حدس خواهد زد.

 

لابد فکر میکند که این مازیار بوده که به اتاق من آمده و با من مثلا عشقبازی هم کرده است و حالا دارد میرود.  من هم که نیمه عریان بودم لابد با او بازی وصال میکردم و با هم بسر میبردیم.  من عریان و سکسی در کنار او بودم و لابد تسلیم او هم شده ام. وای خدایا سوختم نابود شدم لابد باز هم میخواهد شورت مرا پایین بکشد و آلتم را امتحان کند و ببیند که هنوز هم بکارت دارم یا نه و یا خونی شده ام یا نه و شاید میخواهد دستش را هم به من فرو کند و مطمین شود که هنوز من دخترم. ولی اینبار او حتی جرات نکرد که این خواهش را از من بنماید. میدانست که جوابش نه است و اگر بخواهد با من در گیر شود و بخواهد با زور مرا امتحان بکند با قد رشیدی که دارم و جیغهایی که خواهم زد همه همسایه هارا خبر دارم میکنم.

  

ولی باز ملاحظه میکردم. خدایا اکنون شاید وی قرشمال بازی در آورد که وای خدایا دخترم بی عفت شد و… اکنون شاید بخواهد داد قال و جنجال راه بیندازد خدایا بدادم برس. مادرم با دیدن آن وضع شهوانی من و حالت چندش آور بقول خودش فریادی کشید. فریاد مسخره و چندش آور مازیار که تقریبا داشت از خانه خارج میشد با شنیدن صدای فریاد مادر دوباره برگشت که به اتاق من وارد شود. شاید او خیال میکرد که ماری مادرم را گزیده است. او که داشت بسرعت به طرف اتاق میآمد و پله ها را تند تند میپیمود من هم با همان سرعت و با هراسی بیشتر از همه جلو دویدم و درب را از داخل قفل کردم. مادرم که تازه متوجه اشتباهش شده بود نفسی براحتی کشید.

  

فکر کنم مادرم قبول کرده بود که بین ما رابطه ای جنسی نبوده است. خیلی دلم میخواست بدانم که در فکرش چه میگذرد و در باره من چه فکر میکند.

 

با ملایمت گفتم چیزی نبوده مادرم هم موش بزرگ را دیده بود و از ترس فریادی بر کشیده بود. مازیار که فهمیده بود خوب کاری نکرده و میخواسته بدون اجازه وارد اتاق شود  و من هم برای همین خاطر درب را برویش قفل کرده بودم. با ناراحتی برگشت خوب من هم توانستم او را خوب خیط کنم و خوب تلافی خونسردیهایش را بدهم. وی فکر میکرد که همه دختران او را میخواهند و این اوست که بایست انتخاب کند.

  

بمادرم گفتم که سوتین یا سینه بند را در آوردم که آنرا عوض کنم.  نمیدانم او چه حدسی میتوانست بزند. ولی با لبخندی جهنمی گفت پس چرا اول درب را از داخل قفل نکردی؟  مگر این مازیار لعنتی را نمی بینی که مرد است و بیست هفت ساله ودر جستجوی دختران احمقی که باهاش دوست شوند. او که میخواهد زن دکتر بگیرد ولی تا مادامیکه زن دکتر گیر نیاورده میخواهد آبش را در شکم شما ابله هان که خیره به دانش و ثروت او هستید خالی کند و راحت شود. وی بیچاره آن مازیار صمیمی و دوست خوب را اینطور شماتت میکرد. و وی را محکوم میکرد. مازیار بینوا که اصلا فکر دفع شهوت و ریختن آبش به داخل عقب و یا جلوی ما نبود. ولی مادر اورا اسیر هوس و بازیچه سکس میدانست.مثل اکثر مردانی که اینطور هستند و براحتی مثل زنان فاحشه با هر زنی رابطه بر قرار میکنند. و از هیچ سوراخ گرم و نرمی ولی اینکه مال یک اژدها و افعی باشد نمیگذرند.

  

مردانی که وقتی آلتشان سفت شد با نهایت بدبختی وفلاکت حاضر به انجام هرکاری هستند و با حتی لنگه کفش هم طرف میشوند که آنرا هم نعمت میدانند تا بتوانند آبشان را خالی کنند. باحرارت صحبت مادرم را که داشت مازیار بینوا را محکوم میکرد قطع کردم و گفتم نه مادر وی اینطور نیست که شما حدس میزنید. او مردی پاک و خود دار است و هرگز به کسی نظری شهوت آمیز ندارد. مادر گفت خوب پس او مرد نیست. گفت مادر….خواهش میکنم در باره او اینطور صحبت نکن گناه دارد شما معصیت میکنید. که در باره کسی قضاوت نادرست کنید. مادر داشت کم کم تعجب میکرد من چرا اینطور با حرارت و شاید با عشق دارم از وی دفاع میکنم. 

  

مازیار هم چند بار از پله ها بالا رفت و پایین آمد کاری که من کرده بودم روی او تاثیر گذاشته  بود. ومثل اینکه او هم به بیچارگی رسیده بود. شکست خورده بود. خواسته بودم که به او  ثابت کنم که برایش آنقدر ها هم اهمیت قایل نیستم با وجود اینکه او مرا از تجاوز عمله نجات داده بود. راستی وی به عمله بعدا کمک کرده بود و اورا به بیمارستان برده بود تا دستش را که رگ به رگ شدید شده بود درمان کند . چند روز بعد کارگر بیچاره با یک دنیا عذرخواهی در حالیکه یک کله قند هم همراه آورده بود از من و مازیار توقع بخشش داشت و میگفت که آن لعنتی را که خورده است مست شده است. و آن کاریهایی ناشایست را کرده. امیدوار است که هم ما و هم خدا از سر تقصیرش بگذریم.

  

بیچاره عمله دستهای مارا میخواست که ماچ کند. ولی خوب کار من هم خیلی بد و بچگانه بود. مادر داشت زیر لب به مازیار دشنام میداد او فکر میکرد که مازیار خیلی زرنگ هست و میخواهد ناز مفتی داشته باشد و یا بکند مفت و مجانی و هیچ فکر آیته دختر او نیست. او میدانست که مادرم خیلی عجیب و غریب هست. مادر که شاید از وی تنها چند سال بزرگتر بود. مادر من شاید در هیجده سالگی هما را زاییده بود و در بیست سالگی مرا. و حالا هم نزدیک چهل سال داشت و مازیار بیست هفت ساله بود. مادر من شاید شش کلاس سواد داشت ولی مازیار دکتر پزشگی از آلمان داشت . او با معدلی حدود بیست دیپلم گرفته بود. بسیار با هوش بود.

  

مازیار شاید هنوز هم پسر بود و شاید در آلمان دوست دختری هم داشته بود ولی این دوست دختر آنقدر به او نزدیک نبود که بتواند او را باخودش به ایران بیاورد.  مازیار میگفت که آلمانها زیاد به خارجی ها بخصوص به شرقی ها محل نمیگذارند و بارها تعریف کرده بود که دختران آلمانی با شرقی ها زیاد جدی نیستند اگر از طبقه های ممتاز و خوب باشند وگرنه که فروشندگان دختر آلمانی به خارجی ها به امید اینکه آنان پولدار هستند گرم میگیرند. بطور کلی آلمانها هم میهنان خود را بخارجی ترجیح میدهند.

  

مازیار از آن پسران و یا مردانی نبودکه بخواهد با دختری تنها بخاطر زیبایی اش و یا سکس دوست شود. مازیار بینوا کوچکترین نظر جنسی نه بمن بلکه به هیچ دختری نداشت. و نمی خواست برای خالی کردن خودش کثافتکاریهایی کند و دیگران را بد نام سازد. مادر در باره وی خیلی اشتباه میکرد.

  

وقتی که مادر فریاد کشید  و مازیار بسرعت از پله های پایین میامد من دویدم و درب را از داخل اتاق قفل کردم باین نظر که فکر میکردم اگر او داخل اتاق شود و هیکل نیمه لخت و هوس انگیز مرا ببیند در صورتیکه اگر سرش را بالا میگرفت شاید پی به مقصود من کاملا ببرد. و در نتیجه ارزش من کمتر خواهد شد.  و در درجه بعدی اینکار او باعث خشم مادر هم خواهد شد. زیرا او فکر میکرد ما گنجینه ایم و هیچ کس نبایست مارا حتی مجانی تماشا کند همانطوریکه مردان خرج هما میکردند و شاید با او رابطه ای هم داشتند. ولی مادر فکر میکرد که هما خیلی عاقلتر از ماست و مجانی خودش را لو نخواهد داد.

 

باحتمال زیاد اگر مادر میدید که مازیار وارد اتاق شده و من را نیمه عریان دیده است خیلی خشمناک میشد. کار من که درب را بستم خیلی خوب و به موقع بود. من درب را بستم و مازیار را خیط و دماغ سوخته کردم. زیرا او نتوانست مثل بار گذشته مثل قهرمانان وارد صحنه شود. من اورا به اتاق راه ندادم ومشگل را بدون او حل کردیم. حالا شما هم بمن بخندید که فکر همه دختران همسن و سال من اینقدر بچگانه و ساده لوحانه است. مادر نفسی براحتی کشید زیرا فکر میکرد من قدر خودم را میدانم و اجازه نمیدهم کسی هیکل لخت مرا تماشا کند. آنهم مجانی.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!