شیرین نمی خواست برود

رسم است وقتی می خواهند کسی را اعدام کنند، شب قبل به او اطلاع می دهند تا وصیت کند و با خانواده اش خداحافظی؛ اما ساعت ده شب، وقتی سراغ شیرین رفتند به او گفتند: “بیا بیرون نام پدرت را اشتباه گفته ای.” شیرین مشکوک شده بود،اما تا پا را بیرون گذاشت درها را پشت سر او قفل کردند و او را کشان کشان بردند.

شیرین نمی خواست برود. میخواست حداقل به او بگویند چرا و به کجایش می برند. چرا حتی به او مهلت نمی دهند مقنعه زندان را بر سر کند؟ چرا او را با بلوز و شلوار، بدون مانتو و روسری بردند؟…

و روز بعد زندانیان بند پایین، از ضجه های زنی حکایت کردند که فریاد میزد: “من که در دستان شما هستم بگذارید حداقل با خانواده ام خداحافظی کنم. بگذارید برای آخرین بار با دوستانم خدا حافظی کنم .من که نمیتوانم فرار کنم . اما بگذارید محض رضای خدا برای آخرین بار صدای مادرم را بشنوم و …..”

حکم اعدام را نه به شیرین و نه به وکیلش ابلاغ نکردند. او را در حالی با دروغ و…

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!