سر گذر، یکی از منافقین تواب دوره گرفته بود که، “حتی فردوسی هم شیعه دو آتشه بوده و آخوند حرفه ای”! از آنطرف، یکی از چپیهای بی وجدان در تایید آن اراجیف شیهه میکشید و جفتک میانداخت.
آخر کار، سر و کله آبی رنگ یک فلسطینی انتقام جو پیدا شد که با دهان گشادش فریاد میزد، “الخلایق بهوش باشید که احمدی نژاد یار صدیق امام زمان است و شمایل حضرت مسیح را دارد، و برای مقدمه سازی ظهور آقا جهاد میکند!”
اینها یا از اثرات ذل زدن زیادی به چرندیات ایرانیان دات کام بود، و یا حاصل تخمیر آن بشقاب دوم غوره مسما و پلوی زعفرانی! بهر دلیل که بود، کابوس زده بیدار شدم.
به واسطه “نسیم” سرد و موذی کانادا، و حس یاس و بی حاصلی صبحگاه شب نشینیهای ایرانی، به لرزش افتادم. غم غربتی بدلم رخنه کرد و آهنگ شکوه ای در سرم پیچید؛ “خدایا کجایی که یادت بخیر!”
از قرآن مدتهاست که بریده ام، چون هر بار که بازش میکنم، بوی خون بلند میشود و زوزه “قتله، بقتلها، تقتلهم!” گفتم ببینم تا خود “حکیم” چه میگوید – که به قطعه ذیل رسیدم و ناله درون به پیامش در سماع افتاد.
بنام خداوند جان و خرد – کزین برتر اندیشه بر نگذرد …