فرار از تاریکی ها “ساخته شده توسط شیادان مذهبی بهایی و یا مسلمان ویا…” (قسمت سوم)

فرار از تاریکی ها “ساخته شده توسط شیادان مذهبی بهایی و یا مسلمان ویا…”      (قسمت سوم)

امروز میخواهم قسمت سوم داستان پسر بچه ای را برایتان ادامه دهم که در شصت سال پیش قصه هایی کوتاه نوشته بود. قبل از هر کار برای اینکه موضوع اشتباهی مورد بررسی قرار نگیرد مجبورم کمی توضیح بدهم. دیروز با یک کشیش مسیحی آمریکایی صحبت میکردم که مرتب از مهجرات حضرت مسیح سخن میگفت که مرده زنده میکرده و… گفتم چطور مردم که اینهمه معجزه میدیدند چرا به حضرتش ایمان نمیآوردند آیا مردم کور بودند که نمی دیدند و یا اینکه ابله بودند که نمیتوانستند ببینند که مثلا چلاق با اشاره آن حضرت راه میرود و یا آب به اشاره آن حضرت شراب شده است به نظر شما این غیر عادی نیست که مردم این همه کارهای خارق عاده ببینند و باز هم روی از آن حضرت برگردانند و شما ندیده ایمان آورده اید. آیا شما معجزات آن حضرت را دیده اید  آیا میتوانید از لحاظ علمی ثابت کنید که امکان شراب شدن از آب و یا امکان اینکه مرده ای زنده بشود هست؟ گفت نه گفتم پس شما بدون دیدن و بدون ثابت کردن این نقل قول ها را که فقط در انجیل آمده است به عنوان حقیقت قبول دارید. در صورتیکه مردم آن زمان که دیدند قبول نکردند.

خاموش شد. ادامه دادم آیا بهتر نیست که بجای سعی در قبول و یا ثابت کردن معجزه ها تنها به پیام انسانی آن حضرت توجه کنیم که هنوز هم قابل درک و استناد است. و اگر مردم به آن عمل کنند دنیا بهتر خواهد شد. شاید عظمت آن حضرت در پیامش باشد نه در معجزه هایش. پیامی که میگوید دشمن خود را دوست بدارید و بخشش کنید تا آنجا که میتوانید. همچنانکه همتای دیگرش حضرت زرتشت نیز چنین گفت. میخواست بگویدکه نه او پسر خدا بود و زرتشت نبود. گفتم قرار شد که به پیامها توجه کنیم نه به معجزه ها؟ هر دو پیام یکی است. در آن وقت یک دختر عرب هم گفت بلی حضرت محمد هم گفته است که برادر هم باشید و بهم خدمت کنید و با هم دوست باشید و غمخوار هم باشید. سپس افزود خود حضرت علی داماد پیامبر بیل میزده و سربار بیت مال مردم نبوده است. کارگری میفرموده تا مال حلال داشته باشد نه از بیت مال مسلیمن برداشت نماید. حضرت مسیح هم شخصی فقیر بوده و اینطور که معلوم است و در فیلمهایش نشان داده اند در کوچه و یا در بیابان میخوابیده است. ولی آیا اکنون شما یا بعضی از همتاهایتان در قصر ها زندگی نمیکنید؟ آیا پاپ مثل حضرت مسیح زندگی میکنند میگویند که تلفن وی از طلا ساخته شده و نگهبانان قصرش لباسهای تشریفاتی سویس قدیم را میپوشند که بسیار گرانبهااست. دختر عرب گفت که امروزه متاسفانه رهبران مذهبی اسلامی هم در نهایت ثروتمندی بسر میبرند بنام اسلام قصر های تلایی داردند و ماشین هایشان سفارشی از نقره خالص و یا تلا ساخته میشود در صورتیکه همسایه هایشان و یا دیگران مسلمانان حتی آب برای وضو ندارند. وبچه هایشان شب هنگام گرسنه میخوابند در صورتیکه آنان در بانکهای فرنگستان میلیارها دلار ذخیره برای روز قیامت خود کرده اند تا در بهشت به پای حوریان همیشه باکره بهشتی دلارهای آمریکایی بریزند. در کشور خودشان هم هم کارهای خوب دولتی و مهم را بین شاهزادگان تقسیم کرده اند و زیر و رو را میبرند میدزدند و به خارج و یا بقول خودشان در کافرستانها انبار میکنند. همه زنان خوبرو و زیبا را به حرمسراهای خودمیبردند و دست آفتابه دزدان را قطع میکنند تا زهرچشم از مردم خودشان بگیرند. دزدی و دغلی برای آنان آزاد و برای دیگران حرام اندر حرام است. برای آنان شهوترانی دزدی هیزی و حتی خوردن شراب در خفا جایز است و شاید اصلا عقیده ای به دین وحضرت محمد هم نداشته باشند وتنها از دین چون حربه ای بران برای شهوت رانی و دزد سو استفاده میکنند. اجرای قوانین اسلامی فقط برای مردم بیچاره و فقیر است وگرنه خود آنان قانون را دور میزنند. دزدیهایشان اشکالی ندارد و غارت اموال و بیت مال مسلمین برای آنان مجازاتی در بر ندارد و تنها این مردم عادی هستند که بایست مو به مو قوانین اسلامی را اطاعت کنند و اجرا نمایند و یک مشت انسان بی خرد و ابله هم بصورت مزدور فرامین ناعادلانه آنها را  اجرا میفرمایند. مردم را به اشاره آنان سر میبرند واعدام میکنند. خودشان به زنان تجاوز میکنند و بکارتهای آنان را با زور پاره میفرمایند ولی اگر دختری دست پسرس را بگیرد هر دوی آنان برای خاطر اسلام ناب محمدی وهابی سنگسار میگردند؟

خوب دین برای کسانی مایه ثروت جاه وجلال و شهواترانی و لذت بری و پرخوری و شکم گنده ای است وبرای دیگری زجر و نکبت و قتل و غارت آیا این منصفانه است. سیستم های حاکم بین المللی هم چون در این غارت و منافع شریک هستند چشمانشان را میبندند. و بروی مبارک نمیآورند و تا مادامی که  شیر نفت برویشان باز است همه چیز خوب است وای اگر شیخ بخواهد برای آناتن پر رویی نماید که در آنصورت مردم را علیه او میشورانند و به مردم اسلحه میدهند تا با شیخ جابر نامسلمان کافر بجنگند. رادیوهایشان و تلویزیونهایشان که تا بحال در سکوت مرگبار فرو رفته بودند ناگهان علم بلند کرده داد قال راه میاندازند که وای نفسا اسلام دارد از بین میرود و براحتی از احمقی دیگر یک شیخ دیگر پر هیز کار میسازند و با تبلیغات وسیعی که دارند حرام زاده دیگری را بنام یک شیخ اصیل و خدا شناس نماز خوان و روزه بگیر تحویل مردم میدهند که در حقیقت نوکر خودشان و دست پرورده خودشان تشریف دارند.

خوب دوستم گفت پس بهایی ها چه آنان که اینطور مظلوم وار شهید شده اند. سی هزار بابی در زمان قاجار با نهایت خشونت و نا مردی کشته و یا شهید شده اند. همین اکنون هم بیش از دویست بهایی اعدام و کشته شده اند. در شیراز ده عروسان بهایی را بنوعی وحشتناک و بی انصافانه کشتند. همه آنان عروسان جوان بهایی و دخترکان بهایی زاده بجرم اینکه در خانواده بهایی متولد شده بودند به ریسمان مرگ سپرده شدندو آنان هم سرود خوانان طناب دار را گرفته بوسیده و بر گردن کودکانه خود انداختند جلای مثلا مسلمان صندلی را از زیر پاهای آن نوجوانان برداشتند و به رقص مرگ آنان بر چوبه دار تماشا گر شدند.  میگویند برای اینکه این دخترکان به بهشت باور آنان قدم نگذارند چون باکره بودند بکارت آنان را هم از هم دریدند.

میگویند وقتی سرتیپ فوج ارامنه در تبریز مامور شده بود که حضرت باب را بکشد و تیرباران نماید به حضور آن حضرت رسید و گفت اگر شما برحق هستید بگویید و من اینکار را نخواهم کرد. من مامورم که با روس و انگلیس بجنگم نه تیپ من مردی بسته به چوب اعدام را تیرباران کند. حضرت باب گفت. تو اگر نیت خوب داشتی باشی دستت بخون من آلوده نخواهد شد. میگویند وقتی که هفتصد و پنجاه تیر به وی شلیک شد و بعد از اینکه دود و دم ها خوابید. نه از آن حضرت اثری بود و نه از انیس او که خیلی دلش میخواست  با وی شهید شود . مردم فریاد برآوردند که قایم آل محمد دوباره غایب شده است. هنگامیکه مادر م این داستان را برای من میگفت سرشگ اشگ از چشمان درشت و زیبایش سرازیر بود. درست هنگامیکه پدرم از حضرت سید شهدا سخن میگفت. که با ریزش اشگی شدید از صدماتی که شمر خاین و یزید عیاش  برآن حضرت کرده بودند جاری بود.

باری سرتیپ ارمنی سام خان گفت اگر بند از بند من جدا کنید نه من و نه سربازان وافسران من این ماموریت شوم و تیرباران کردن یک روحانی سید را دیگر انجام نخواهیم داد. میگویند بسیاری از مردم تبریز و شاید تمامی آنانی که واقعا شاهد غیبت دوباره حضرت قایم بودند بابی شدند. این بار یک فوج سربازان سیلا خوری ماموریت را انجام دادند و دو بدن حضرت باب و انیس او را با تیرهای جانکاه بهم دوختند.

خوب بایست بهاییان مظلوم ودر فشار اکنون با هم و با دیگران بسیار خوب و با گذشت باشند. ولی اینطور نیست. جلال که به شوهر خواهر بهایی خود اعتماد کرده بود و برایش پس اندازه های خودش را فرستاده بود موقعی که امانتش را میخواست همسر خواهر گفت که برو و اگر اصرار کنی پلیس آمریکایی ترا با دستبند به زندان خواهد برد برو دیگر به خانه ما نیا وگرنه به پلیس آمریکایی تلفن میکنیم. همسر جلال بعد از آمدن به آمریکا بخاطر آنکه شوهر خواهرش او را غارت کرده بود از وی تلاق گرفت. و والد محترمشان هم هر آنچه در تهران داشت بالا کشیدند.  و گفتند برو به دادگستری شکایت کن. جلال اینبار به پسر خاله بهایی اش اعتماد کرد زیرا که پسر خاله و همسرش به وی خیلی میرسیدند و مثلا غمخوارش بودند. که اینها برای دام جدید بود. که جلال به آنان اعتماد کند و به آنان وکالت بدهد تا بتواند اموال غیر منقول را که از سرقت پدر زن بهایی محفوظ مانده بود ایشان نوش جان بفرمایند. بعد از مدتی که جلال به تهران برگشت تمامی اسباب خانه او بعد از استعمال کنار گذاشته شده بود و تعمیرشان نکرده بودند ماشین وی را به مسافر کش ها داده بودند و سپس در کنار خیابان گذارده بودند تا شهرداری ببرد. و تمامی کرایه خانه چندین ساله وی را برای خاطر دستمزد اینکه ماشین و اسباب خانه اش را از بین برده بودند برای خودشان برداشته بودند. و میگفتند خوب برو از طریق قانون و یا محفل اقدام کن. خوب این بهاییان که در شرایط دشوار کنونی ایران اینقدر ظالم و بی تفاوت و بی انصاف هستند اگر آزادی مسلمانان را داشته باشند لابد سر خواهند برید؟ میبیند که سگ زرد برادر آقای شغال است. وگفته حضرت بهاالله که ای اهل عالم همه برگ یک دارید و شاخه های یک شاخسار سرا پرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگی بهم ننگرید هیچ اثری روی این آقایان و خانمها نداشته است. یا حضرت بهاالله باز گفته که اگر دین سبب نفاق و ناراحتی است بی دینی بهتر است. به عبارت دیگر توجه وی روی انسانیت بوده است نه روی تعصب های خشگ مذهبی و طرد دیگران بخاطر اینکه در خانواده ای دیگر بدنیا آمده اند. دین بایست سبب الفت و یگانگی باشد اگر سبب زحمت و اختلاف هست کنار گذاشتن آن اولی تر میباشد. ولی متاسفانه همان تعصب خرکی در همه متدین های ادیان هست و آن چیزی که مهم نیست آدم و انسانیت است و دوستی و مهربانی  و هیچ کس از آنان که معصب هستندقدرت تفکر این را ندارد که بابا دین برای بهتر زندگی کردن مردم و رفاه و زیبایی بوجود آمده است نه اینکه بصورت حربه ای در دست نابکاران وشیادان باشد تا با ترویج خرافات و حماقت از مومن ها سو استفاده کنند و همه را غارت بفرمایند.

پسر بچه سیزده ساله هم در شصت سال پیش به این مشگلات برخورده است. تا انجایی که فکر میکند که هیتلر مردی خوب بوده که اطرافیان از او یک احمق دیکتاتور ساخته اند. او به نبوغ هیتلر اشاره میکند و در ضمن میگوید که جنون دیکتاتوری بهمه دیکتاتور ها دست میدهد و خود را جاویدان وخدا میپندارند.

این توضیحات را برای این دادم که فکر نشود که پسربچه ما یک نازی بوده او مفتون قدرت و نظم هیتلری است ولی با وحشی گریهایش مخالف میباشد. و اگر از هیتلر به عنوان مردی بزرگ یاد میکند تنها برای اقدامات خوبی بوده است که در آغار کارش انجام میداده در آلمان آتوبانهایی بسیار ساخته و بیکاری را ریشه کن نموده بود. و صنایع ورشکسته آلمان را دوباره احیا کرده بود. مثلا اگر اکنون کسی پیدا شود و بیکاری و فساد را در کشورهای مثلا اسلامی ریشه کن سازد و همه آن دزدان و شیادان میلیارد را به زندان بیندازد. ظلم و بیسوادی و وابستگی را ریشه کن نماید. و ثروتهای ملی را صرف مردم کند. و خرسان خوک صفت را باز یابی کند و قانون از کجا آورده ای را احیا فرماید مسلم است که مورد تحسین نویسنده سیزده ساله ما قرار خواهد گرفت و او خواهد نوشت چهره درخشان ابو ماتم در اوج قدرت وعظمت. بعدهمین مرد ممکن است تبدیل به دیوانه ای خونخوار شود آنوقت است که همان پسر بچه مینویسد فرار از چنگ دیوانه خون آشام شهر ما.

مردم فرانسه غرق در شادی و مستی بودند که سربازان نازی داشتند وارد میهن عزیزشان میشدند. هیتلر میگفت که پرچم من و یا آلمان بالاتر و جاوید تر و افراشته تر از همیشه خواهد بود. صلیب شکسته که علامت دینی هندی بایست باشد مظهر او شده بود.  توپها زرهپوش ها و تانکهای آلمانی در حالیکه از دهانشان آتش و باروت فرو میریخت و آدمیان را مثل برگهای خزان رویهم انبار میکرد و از کشته ها پشته ها میساخت رو به جلو در حرکت بودند و خاک کشور فرانسه را در هم مینوردیدند. این حیوانان وحشتناک بنیاد خون و آتش از خود بجای  میگذاشتند و باز هم پیشروی میکردند. اطفال فرانسوی و بازیگوش دیگر از نیایش برای صلح و آرامش سر خورده شده بودند. و در برابر این غول آتش خوار کاری نمیتوانستند بکنند. هر کدامشان ناله کنان بسویی فرار میکردند تا از تیرگی ها جنگی شوم در امان باشند. ناله های جگر سوز فرزندان فرانسه که پدر و مادر خود را در اثر بمباران ها و تیراندازیها و آتش بازیها از دست داده بودند دل سنگ را آب میکرد ولی سربازان نازی با ابهت و جلال پیش میآمدند تا قلب فرانسه را مسخر کنند. آنان مسخواستند مام کودکان فرانسه را فتح کنند.  عربده های لشان پاریسی که با ترس و وحشت از لانه های فساد بیرون میآمدند پرده های گوش را آزار میداد. دیگر عیش آنان کوک نبود و دوره عیاشی بپایان میرسید. آنان از ترس از کافه های پست بیرون میریختند تا پناهگاه های بهتری پیدا کنند. خیال میکردند در عالم مستی که خدا از کثافتکاری هایشان قهر آلود شده است. آیا واقعا این مستان و ستمکاران به خداوند پاک ایمان داشتند. آیا آنان فکر میکردند که خدا فکر تنبیه آنان افتاده است. ولی نمیدانستند که خداوند بزرگتر از آنست که بخواهد انسانها تنبیه نماید او بخشاینده  و مهربان است.  این ما هستیم که ظالم و بد میباشیم. آری هیتلر میخواست آنان را تنبیه نماید و جبران شکست سابق آلمان را تلافی کند. بدین جهت آنان که کمی مثلا ایمان داشتند دستها را رو به آسمان میبردند و با حالتی التماس آمیز از خدای خیالی خود طلب بخشایش میکردند. ولی تانکها بدون توجه به ناله آنان جلو میآمدند و همه چیز زیر رنجیر هایشان خرد و نابود میشد. آنها همراه با سربازان مرتب آلمانی حالتی مهیب داشتند. آرتش عظیم و دست پرورده نازیها یک ماشین وحشتناک جنگی شده بود. آلمان قسمت اعظم فرانسه را تسخیر کرده بود. آری اکنون فرانسه در زیر نگین با قدرت هیتلر بود. پیشوای محبوب و با عظمت آلمان. 

رویاهای ایام جوانی هیتلر داشت کم کم به حقیقت نزدیک میشد. فرانسه مکان رشد کودکان زیبای فرانسوی و زنان زیبا و فتان و وحشی صفت و دختران بار دار و زن نمای دلبر و آراسته و پیراسته اینک در زیر پاهای سربازان نازی داشت لگد مال میشد.  دشمن دیرین اکنون فاتح شده بود.  فرانسه محل تولید مد و زیبایی و مانکن های دلارام  و دختران مجلل اینک همه و همه در اختیار پیشوا آلمان بود. پیشوای با قدرتی که در امتحان ورودی کالج مردود و رفوزه شده بود ولی حالا بجای یک صندلی در کالج فرانسه را هم به آلمان اضافه کرده بود.

زنان زیبای بار دار و معشوقه های زیبا اکنون گریان بودند و عروسان تازه از حجله بیرون آمده از مرگ شوهران خود عزا دار بودند.  اکنون دیگر شهر علم و مد و صنعت و ادببات مبدل به آهنی گذاخته شده بود. و کشمکش های فراوانی در این کشور در حال تولد بود و داشت که ادامه میافت. ( شاید چیزی نظیر عراق کنونی که مردم در فشار کمبود و ناراحتی بودند شاید در مقیاسی دیگر) جنگی که پایان آن معلوم نبود و عاقبتی نا مفهوم داشت. ولی اکنون داشت در آتش خشم و انتقام میسوخت. این کشور در آنشب ها و روزها حالتی تب آلوده داشت. هیتلر با حملات سریع سنگین و برق آسای خود و با بزرگتری نیروی رزمی اش وارد فرانسه شده بود و کسی هم یارای مقاومت در برابرش را نداشت. حدی بر این ترس و وحشت نمیتوان گذاشت مردمی که از جنگ بیزار بودند حالا دوباره به دام مرگ افتاده بودند. همه گریان و نالان بودند. بی جهت لبخند زورکی میزدند. لبخندی که از نیستی و مرگ حکایت میکرد و این نیروی وحشتناک لحظه به لحظه سایه ها پر خود را سهمگین تر میکرد و سایه های مرگ و نیستی زیاد تر و زیاد تر میشدند. کم کم داشت فرانسه در جنگ غرق میشد و همه چیز در جنگ  مرگ حل میشد. و فرانسه گرام چون چوبی که موریانه به آن برخورد کرده باشد داشت خورده میشد. پرهای سهمگین عقاب پیروزی آلمان داشت تمامی قسمت های فتح شده فرانسه را به زیر پرهای خود میبرد. وضع مردم هم معلوم است بی جهت راه میرفتند و بی جهت کار میکردند. کارهایی که نتیجه مثبت داشته باشد هنوز برنامه ریزی نشده بود. اکنون همه جا در التهاب و گداختگی بود. هیبت هیتلرداشت بر همه جا سایه گستر میشد. ناقوسهای کلیسا گویی که ناقوسهای مرگ میزدند. ضرباتی وحشتناک و غم آلوده که از مرگ و نیستی سخن میگفت.  این ضربه ها ضربه بیچارگی و درماندگی بود و مرگ و نیستی بود اما مرگی نامناسب و نابهنگام و بد زمان هیچ کس برای این چنین مرگی آماده نشده بود. بعضی آنرا رویا فرض میکردند ولی رویایی که حقیقت داشت. تازیانه که در آن موقع بر پیکر فرانسه فرود میآمد پیش بینی نشده  بود. و غیر قابل تصور.  سربازان نازی رحمی بدل نداشتند و تفنگهایشان روی هر چپزی دود میکرد. فرانسه عزیز یک پارچه آتش و خون شده بود.  ( شاید مردم خرمشهر یا خونین شهر عزیزیمان بتوانند احساسات پسر بچه مارا خوب درک کنند. که وطن عزیزشان طمعه ابله دیگری نظیر هیتلر شده بود صدامی که مثل یک گرگ و یک دزد به طناب دار آویخته شد. ابلهی که میخواست با سلاحهای ابتدایی با کشوری پیشرفته و جنگ مقابله کند. او در آن زمان در رویای دیوانگی هایش غرق بود و میخواست ایران را فتح کند. آمریکا برای خاطر سیاست دست اندر کاران پشت پرده میخواست که هم عراق و هم ایران را نابود سازد. برای همین به عراق به همان اندازه اسلحه میداد که بتواند در برابر ایران خوب دفاع کند نه اینکه برنده جنگ بشود. صدام بمراتب از هیتلر ابله تر بود زیرا هیتلر قدرت تولید داشت و یک کشور پیشرفته بود در حالیکه عراق یک کشور وابسته بدون داشتن صنایع پیشرفه حتی نظامی بود. حماقت صدام آنقدر روشن است که میخواست حتی با آمریکا بجنگد. درست مثل کسی که پایین تنه لختش را با شاخ گاوی وحشی در آمیزد.  کونش را با شاخ گاو در انداخته است. )

وطن آزاد مردان فرانسوی و نویسندگان آزاد منش اکنون در زیر سمهای اسبان سربازان آلمانی بود و در زیر زنجیرهای تانکهای با ابهت آلمانی و در زیر پاهای افسران و سربازان نازی داشت درهم کوبیده میشد. آنان که تحمل اسارت و جنگ را نداشتند از زیر باران گلوله های آلمانی و آرتش منظم آن یارای ایستادگی نداشتند همه فرار میکردند فرار از تاریکی های جنگ و بدبختی و اسارت وابسته به آن. خیابانهای تاریک شهر محل رفت و آمد مرده های متحرکی بنام انسان بود. اینان از کوچه ای بدر میآمدند و از ترس گلوله ها به کوچه ای دیگر فرو میرفتند. دیگر دوره آزادی بپایان رسیده بود  و ملتی که مجسمه آزادی به آمریکا هدیه میداد  اکنون در زیر زنجیر دشمن فاتح بود.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!