فرار از تاریکی ها ( قسمت یازدهم) ظلم اجتماعی دامن مردم را میگیرد.

فرار از تاریکی ها ( قسمت یازدهم) ظلم اجتماعی دامن مردم را میگیرد.

پسر بچه در اینجا از این نکته سخن میگوید که بی تفاوتی و ظلم اجتماعی به هیتلر باعث بوجود آمدن خشم در او شده است و این تولید خشم متوجه یهودیان بوده زیرا که وی فکر میکرده که آنان از سرزمینی دیگر آمده اند و حالا آقای سر زمین او شده اند. آنان آمده اند و با زیبا تری دختران
ژرمنی عروسی کرده و خون تازه ای به نسلشان وارد شده و ترقی هایی بسیار کرده اند ولی او بعنوان آلمانی محروم و بی نصیب مانده و حتی نمیتواند که با زنی و یا دختری رابطه دوستی و ازدواج برقرار کند. هیتلر از بیماریهای جنسی بسیار وحشت داشته و از این جهت بجای تماس با روسپی ها و زنان بدکاره ترجیح میداده است که به خود ارضاعی و یا جلق زدن روی بیاورد که اینکار هم باعث خشم بیشتر او میشده است.

این قربانی اجتماع در اثر شرایطی به مقامی بلند و رفیع میرسد ولی حالا عوض خدمت به انسانهای دردمند و کسانی که مثل خود او در محرومیت بودند بجان همان مردم میافتد و با افکار ابلهانه خود باعث مرگ میلیونها یعنی پنجاه میلیون جمعیت نوع بشر میشود. در اینجا پسر بچه مشگل را سر دیکتاتوری میداند و فکر میکند گرچه هیتلر از راه مثلا دمکراسی به قدرت رسید ولی قدرت در دست یک نفر آنهم بی نهایت و بدون کنترل کاری بسیار خطرناک است. مثلا مردمی که برای آزادی و برابر و دوستی و عدالت انقلاب کرده اند ناگهان رهبران انقلاب به آدمکشی و حذف فیزیکی دیگران بر میآیند که جلوی تمامیت خواهی های آنان میایستند. با وجود سن کم پسر بچه بخوبی در میابد که قدرت و ثروت بیش از حد در دست کسی و یا گروه کوچک بسیار خطرناک و دردسر ساز میتواند باشد. اوصولا او فکر میکند که خوی حیوانی  تمامیت خواهی و حرص و آز متاسفانه در سرشت هر انسانی هست و نباید به این سرشت موقعیت رشد زیاد داد. شاید هیتلر هم مثل پسر بچه فکر میکرده حال که ثروت و توان و قدرت مادی و اقتصادی بیکرانی در دست یهودیان است بایست با نسل کشی آنان و قتل و عامشان این قدرت را از آنان بازستاند و بملت آلمان هدیه کرد. غافل از اینکه در این نبرد بی حاصل اشخاص بیگناه از بین میروند و شیادان و دزدان و غارتگران و حریصان همچنان سالم و دست نخورده باقی میمانند. درست همانند اینکه مردم فقیر یک کشور را علیه مردم فقیر یک کشور دیگر به شورش و کشتار همدیگر واداریم و دیگران در زیر پناهگانی بنام ملیت  نژاد و یا دین پنهان شده اند. و ریشه اصلی دست نخورده باقی خواهد ماند. چاره این است که ما و یا مردم عادی هم با هم متحد شویم و دنبال دانش و بینش وخدمت به همنوع برویم. و با بالا بردن سطح سواد و تحصیل و روشن بینی و انسان دوستی مسایل را حل کنیم بهر حال دزدان و غارتگران هم به نوعی ممکن است خوی انسانی شان به خوی حیوانی شان غلبه کند.

آنچه مسلم است با جنگ و کشت کشتاز مشگل نه تنها حل نخواهد شد بلکه به غارتگران این موقعیت تازه را میدهد که اسلحه های انبار شده هایشان را بهتر و بیشتر بفروشند و شرکتهای وابسته بیمه شان دریافتهایی سنگین برای بیمه بنمایند. میلیونها مثلا خانه در همین آمریکا سالیانه ده ها هزار دلار برای هر خانه بیمه میپردازند. مثلا یک خانه معمولی سالی چهار هزار دلار بیمه میدهند ولی مسولان خبره بیمه حتی اگر مشگلی برای خانه پیش بیاید با توسل به یک حدس و گمان از دادن خسارت طفره میروند و شخص بایست هم هزینه سنگین بیمه را بپردازد و هم مشگل را با پول خودش برطرف سازد.

درست مثل این است که کارگران یک کشور کارگران یک کشور دیگر را مثلا قتل و عام کنند که این هیچ نوع عدالتی به ارمغان نخواهد آورد. بایست در هر احتماع دادگستری یک قانون باشد که ثروت های زیاد را کنترل کند مثل قانون از کجا آورده ای که شخص بایست توضیح دهد که این ثروتهای افسانه ای را از کجا بدست آورده است نه اینکه یک نفر از همان فقیران و یا گدایان دیکتاتوری جدید شود و غارتگران این بار در زیر پرچم یک گدای دیکتاتور شده بهمان ظلم و ستمهای پیشین خود بپردازند. وی تولید دیکتاتوری مثل هیتلر را از ضعف اجتماعی میداند که همین تولید دوباره بدست ستمگران واقعی بصورت عروسیکی خیمه شب بازی به خدمت گرفته میشود و به عبارت ساده تر روز از نو و روزی ازنو بدون هیچ تغییر اساسی کارها طبق روال سابق و شاید بد تر ادامه میبابد. یعنی تعویض یک سری انسان دزد و قالتاق و بیشرم با عده ای از همان قماش فکری منتها از یک طبقه دیگر اجتماعی. خر همان خر فقط پالانش عوض شده است.

پسربچه با همان کمی سن تشخیص میدهد که انسانها احتیاج به کار  تحصیل همگانی  وارد شدن به دانشگاهها و مدارس فنی و داشتن حداقل زندگانی میباشند و گرفتن حداکثر مشروع بایست بدست خودشان باشد ولی اجتماع و یا دولت هم بایست یک کنترل برای جلوگیری از فساد سو استفاده از قدرت و رشوه خواری و قانون از کجا آورده ای را بایست به دیگران تحمیل کند نه اینکه به آنان آزادی فساد و دزدی و رشوه خواری و جمع ثروت های بیکران نامشروع بدهد. و اینکار ها با گذاشتن یک گدا زاده در راس قدرت بطور سمبولیک فایده ای ندارد. بلکه بایست اساسی از پایه کار شروع شود و بهر نحوی از یک طرف جلوی فساد گرفته شود و از طرف دیگر امکان ترقی و تعالی بهمه مردم یک کشور داده شود. نکته دیگری که پسر بچه به آن اشاره میکند این است که دین توسط عده ای بصورت یک حربه در آمده تا از آن و پیرایه هایی که به آن بسته شده و توسط استعمار نوین برنامه ریزی شده است سو استفاده میکنند و از احساسات لطیف دینی خوش باوران بر علیه خودشان سو استفاده میکنند.

هیتلر فکر میکرد که با گسترده کردن ترس و وحشت میتواند با اعدام و کشتن افراد مخالف خویش پایه های حکومت دیوانه خود رامحکم کند. از این جهت آن کارگر فقیر گذشته اکنون تبدیل به یک ضحاک مار بدوش شده بود که طبقه متوسط و فقیر کشورش را نشانه گرفته بود تا از میان بردارد. وی عوض دستگیری ثروتمندانی که ثروت نامشروع جمع آوری کردند و عوض اینکه برای آنان دادگاههای واقعی بگذارد و رسوایشان سازد به افراد معمولی یهودی بند کرده بود وبه قتل عام آن بیگناهان پرداخته بود میگویند. ( من از چندین نفر آلمانی شنیده ام) که حتی ثروتمندان یهودی آلمانی زیاد با برنامه او مخالفتهای اساسی نمیکردند. و تنها فکر نجات خودشان بودند. درست مثل اینکه ما امروز همه ملت آلمان را مسول و گناهکار کارهای دیوانه کننده هیتلر بدانیم نسلی که اصلا در زمان هیتلر نبوده است.

برای چندمین بار من شاهد مرگ افرادی بودم که بدون داشتن یک حکم دادگاهی منصفانه اعدام میشدند و از کارهای فراقانونی و ظالمانه هیتلری رنج میبردند. چند نفر از افراد دسته فرد تاس فرار کرده بودند و بعد معلوم شد که آنان هم کشته شده اند. و جوانان اس اس خدمت آنان رسیده بودند. با چشمانی وحشت زده وخمار و گیج مرا به دنبال مردی میبردند که بایست اعدامش میکردیم.  ( گفته یکی از افرادی که در آن زمان برای هیتلر کار میکرد)تا صحنه جان کندنش را ملاحظه فرماییم.

شاید هیتلر هم میترسید که اعدامها انجام نشود. این بود که میخواست پی گیر کشتن ها هم باشد. من با بالا پوشی که بر روی شانه هایم بود که از شدت ناراحتی نزدیک بود که خفه شوم. انگار کسی از عقب گلویم را با ملایمت میفشرد. در ناراحتی عجیبی بسر میبردم و وضعی بسیار تب آلوده داشتم بی اختیار یاد گفته های پیامبر بزرگ خود مسیح مقدس افتادم که فرموده بود. اگر سیلی بر چهره تان زدند طرف دیگر را هم پیش آورید که کشیده زننده سر افکنده شود. راستی اگر همه اینطور رفتار میکردند چه خوب میشد. و همه مردم در ناز ونعمت و راحت زندگی میکردند زیرا کسی که سیلی زده بود با این حرکت طرف بقدری خجالت زده میشد که میخواست زمین دهان باز کند و او را ببلعد. و دیگر گرد زور گویی و نفرت نمیرفت آیا چنین است؟ ویا دیو بدخواهی شخص را تحریک میکند که به چهره مظلوم سیلی دومی هم بزند؟

فکر میکنم اگر شخصی را از چیزی منع کنند حریص تر و کنجکاو تر خواهد شد. از خودم هم بیزار بودم که بایست در این چنین شرایطی با دیوانه پر قدرت و به تخت امپراتوری نشسته همکاری کنم. من میتوانستم رنج و عذاب مردم را بفهمم و شرح دهم من که نویسنده نیستم فقط خاطرات و اوضاعی را که دیده ام مینویسم به امید اینکه بشر از خواب غفلت بیدار شود و مثل انسانی خوب زندگی کند و دست از حرص و آز و قتل و غارت بردارد.

اگر شما بتوانید روحیه شکسته مرا در لابلای نوشته هایم حس کنید و آنچه که برایتان مینویسم بخوانید از وضع مغشوش من هم بسیار ناراحت خواهید شد. هیتلر قربانی عقده های جوانی ونوجوانی شاید هم کودکی خودش بود. حالا میخواست یک انتفامی بسیار وحشتناک از مردم بگیرد. مردمی که به او اعتماد کرده و تاج شاهنشاهی را بر سرش نهاده وبودند و او را پیشوا و رهبر خود قرار داده بودند. ولی او تنها برای تمایلات حیوانی خود قدم بر میداشت. 

از فرط ناراحتی احساسی مخصوص میکردم سوزشی در پاهایم حسم مینمودم چشمانم را بستم در دوطرف راه که من با حالت رویا آنرا میپیمودم ناگاه احساس سوزشی دوباره کردم به پایین متوجه شدم حیوانی بسیار بزرگ را در خواب بیداری مشاهده نمودم که دارد مرا از دورنم میخورد و میکشد. ای خوشا بحال کسانیکه از تاریکی های جنگ لنگ لنگان فرار کردند. در همین افکار غلط میخوردم و حالتی شبیه به یک مست را داشتم. فکر هایم بهمین جا داشت تمام میشد فریادم از ظلم ها داشت در گلویم خفه میشد و داشتند مرا از عالم نیمه رویا به روی زندگی وحشتناک حقیقی میکشانید. حالتی که تشریح آن برایم امکان ندارد. و برایم میسر نیست که آنچه بر من در آن سالهای هولناک گذشته است برایتان باز نویسی کنم. درست مثل اینکه من در خواب بودم و در عالم رویا سیر میکردم ولی با چشمانی باز و در حالت رفتن دنبال دستورهای دیوانه قرن هیتلر. مثل اینکه هنوز شخصی داشت گلویم را فشار میداد و آرام آرام میخواست مرا خفه کند با نهایت ظرافت و ملایمت. ولی این حالت هم با کشیدن فریادی تمام شد و گویی من از خواب پریده بودم. بوته خاری در پایم فرو رفته بود که گوشه ای از رانم را زخمی کرده بود. سربازی که در نزدیکی من راه میرفت گفت قربان صدای شما را شنیدم چه بود ناراحت شدم که بگویم از خار  گفتم هیچ چیزی مهمی نبود. چه خوب بود که همه آنچه داشتیم انجام میدادیم همه اش در حالت رویا بود و ایکاش تنها ما در عالم رویا زندگی میکردیم و خسارات ما به کسی نمیرسید. میتوانستیم همه گناهان عظیم خود را ببینیم و از آنها شرمسار شویم و شاید از تکرار آن جلو گیری هم نماییم و از انجام ظلم چشم پوشی کنیم.

کاش در رویا میدیدیم و از کردن آن کارهای زشت صرف نظر مینمودیم. اگر انسان مرتب رویای صادقانه ببیند شاید بتواند به تربیت قسمت بد انسانی خود موفق شود. و از انجام گناهان عظیم سر باز زند. اگر ریشه بدی در انسان بسوزد و خشگ شود انجام عملهای خوب بسیار زیاد خواهد شد آیا این چنین است؟

بد کردن است که انسان را بسوی وحشی گری و تمامیت خواهی سوق میدهد شاید اگر بدی از وجود انسان بیرون برود و بجایش صلح و صفا جایگزین گردد همه چیز بهتر خواهد شد. بخود نهیب زدم و بر خودم سعی کردم که مسلط شوم. اخلاق و شجاعت را سعی نمودم که در خودم بیدار نمایم. و از ترس و بیچاره گی دوری گزینم. از اراده خود شهامت و شجاعت خواستم زیرا مثل مستان راه میرفتم و خودم را کاملا باخته بودم. بیچاره سربازان هم جرات هیچگونه اظهار نظری نداشتند. میخواست سعی کنم که بر خودم بتوانم مسلط باشم و اینهمه ظلم را ببینم و باز هم ادامه راه دهم تا راه نجاتی ببینم.  آنگاه که سعی کرده بودم با قدمهای محکم راه بروم دستی را بر شانه ام احساس کردم و صدایی دورگه میگفت سروان نمیایی که به تماشای اعدامها برویم گویا اعدامها یک منظره تماشایی بود که او مرا به آن دعوت میکرد.

باز برای چندمین بار با خودم فکر کردم خوش بحال کسانی که از جنگ فرار کردند و به دشت آزادی و دوستی پناه بردند.  دوست من ادامه داد خیلی مرا تنها گذاشتی چه فکر میکردی؟ آیا ما برای گرفتن یک حقوق خوب دور هیتلر جمع شده بودیم یا او مارا مسخ کرده بود و بوی ایمان آورده بودیم؟ آیا ماهم مثل هیتلر گناهکاریم؟ ما که از ترس و یا برای درآمد و زندگی بهتر به دور این دیوانه قرن جمع شده ایم که برای گشودن عقده های جوانی خود پیر و برنا زن و کودک را بیرحمانه بخاک وخون میکشاند. گیرم چند یهودی به او ظلم کرده باشند و یا اورا آزار داده باشند ولی او اجازه نسل کشی ندارد و نباید تاوان این را همه یهودیان آلمانی و یا اوروپایی بپردازند.

من که یک دکتر پزشگ بودم رییس ارتشی یک بهداری کوچک بودم و سربازان به من خیلی احترام میگذاشتند.گفتم میل ندارم که منظره جان کندن یک مرد را ببینم تو بجای من برو و این تایر شوم را تماشا کن. زیرا من امروز خیلی خسته و کوفته شده ام. . حالا هم تا نیمه راه آمده ام و ظرفیت من تمام شده است. ولی گفت دکتر مگر نمیدانی که تو حتما بایست باشی تو ماموری بایست گزارش را امضا کنی چرا برای خودت درد سر درست میکنی میدانی که اس اس ها خیلی مواظب هستند و برایت مشگل ساز خواهند شد. همه دارند جاسوس همدیگر را میکنند برای اینکه خودشان را شیرین نمایند تو اتو بدست آنان نده که فردا سرت بر سر دار خواهد بود. متوجه تذکر بجای او شدم و باهم تند تند رفتیم تا به مکان اعدامها افتادیم چوبه های دار خیلی دلربا برای آدمی کشی با نظمی دقیق ردیف شده بودند. شنیده بودم که هیتلر میگفت بخدا هیچ دلم نمیخواهد که اینقدر آدم بکشم. ولی فکر میکنم تنها راهی که میتوانم سر قدرت باقی بمانم کشتن مخالفان است. من مجبورم که اینان را اعدام بکنم وگرنه به دست همانها با این کاریهایی که کرده ام اعدام خواهم شد. کلنل من اینکار را برای ایجاد ترس و رعب میکنم اگر شرایط ترس و وحشت نباشد که نمیتوانم مظهر قدرت باشم. اینکار ها را برای عبرت و تبلیغات مینمایم تا مردم را بخودشان مشغول سازم و کاری بکار من نداشته باشند.  خوا میداند شاید هیتلر هم آلتی بیش نیست که در دستهای نامریی بازیگران اصلی چرخانیده میشود. شاید هم وی آلت دست خوی وحشیگری  و عقده های خودش است. کسی چه میداند که این عروسک خیمه شب بازی نخهایش در دست چه کسانی قرارد دارد. مگر نه آنان که از یک فرد معمولی و یک انسان نیمه ابله یک دیکتاتور کامل ساختند همانها هم میتوانند دوباره اورا بصورت یک مرد دیوانه فقیر باز سازی کنند. 

شاید هم این خوی بد ذاتی و بدجنسی و تمامیت طلبی در وجود همه ما کم بیش وجود دارد. منتهی بعضی ها میتوانند آنرا خوب کنترل کنند و بعضی دیگر نمیتوانند. بعضی آنرا در وجوشان خفه میکنند و برخی بدون اراده از آن اطاعت کورکورانه مینمایند. اگر کسی دارای صفات خوب باشد میتواند با اراده نیک خوب و قلب صافش با آرامش بدیها را در خودش ریشه کن سازد. و فکر های بد همانند یک پرده چرکین روح اورا میپوشاند بایست پرده را شست و یا کند و بدور انداخت. پرده ای که عقل را زایل میکند و چشمان انسانی را میبندد.  در این هنگان قطره هایی از اشگ های شفاف و بلورین گرد بر روی چهره کلنل می غلطید و چهره گیرا و مردانه و انسانی او را خیس میکرد. و این قطرات چرخ زنان رو به پایین میآمد و برروی زمین محو میگردید. آن روز عده ای بیگناه توسط افسران محو تماشای قدرت هیتلر شده اعدام شدند.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!