میدانید الان چندین و چند سال است که حاکمان مسلمان ایران اعلام فرمودهاند که چون نمیدانیم فاطمة زهرا دقیقا چه روزی “شهید شد” همینطور کیلویی یک هفته عزا میگیریم و اسمش را میگذاریم ایام فاطمیه، تا مطمئن باشیم خدای ناکرده روز مرگ فاطمه بدون عزاداری نگذرد. خواستم به بهانة این قضیه مشتی بد و بیراه بار این حاکمان بکنم اما دیدم داستان بیخدارتر از این حرفهاست و این رشته سر دراز دارد. بنابراین تصمیم گرفتم مطابق معمول سرِ این رشته را بگیرم و ببینم کجا میبردم.
الف)
چرا ما نمیتوانیم در مورد اسطوره و افسانه های اسلامی تحقیق کنیم و بنویسیم؟ چرا کوچکترین تردیدی در مورد مثلا زندگینامه های سراسر دروغ به اصطلاح بزرگان اسلام مجازاتش مرگ است؟ به نظر من دلیل واضح است: اسلام و مسلمانان از طرق مختلف عملا زمینهها و فضاهای بحث را تعیین کردهاند و عملا نتایج دلخواهشان را از پیش تحمیل کردهاند. نتیجه این شده است که فضای چندانی برای کسانی مثل ما که نه در برج های عاج به اصطلاح فیلسوفانه نشستهایم و نه اهل به کرسی نشاندن گفتههایمان از طریق چماق کشی هستیم—و اتفاقا اکثریت را تشکیل میدهیم—وجود ندارد که نظرات و به قول جدیدیها دغدغههایمان را بیان کنیم.
ب)
من فکر میکنم آدم های بسیاری مثل من هستند که نه میتوانند با پریشان گوییهای برجنشینان رابطه برقرار کنند و نه اهل چماق کشیاند. در عین حال به گمانم اکثر این “آدم های مثل من” آدم هایی معمولی هستند که سرکارشان میرند، به خانه و زندگیشان میرسند و گرفتاریهاشان مثل گرفتاریهای همه آدمهای عادی است و اکثر این آدمها به یک نکته اعتقاد دارند و آن اینکه نظراتشان با هم متفاوت است، تجربههای متفاوتی از سر گذراندهاند و بسیاریشان که طعم دموکراسی را چشیدهاند بی هیچ خجالتی از این امر دفاع میکنند بدون اینکه در بند آن باشند که آیا آنها را متهم به طرفداری از محافظهکاران و نو محافظهکاران و صهیونیسم و امپریالیسم و جهادیسم و شوونیسم و . . . و جدیدا اسلام ستیزی (!) میکنند یا نه. این وسط البته آنهایی که ککی به تنبانشان است یک دفعه قیافه معقول به خودشان میگیرند و پدرانه یادآوری میکنند که البته باید نظرات را طوری گفت که به عقاید و اعتقادات دیگران اهانت نشود. یکی نیست به این “اندیشمندان” بگوید که آزادی بیان دقیقا همین است. اگر قرار بود فقط حرفهایی بزنیم که به هیچ کس برنخورد که دیگر احتیاجی به قوانین تضمین کننده آزادی بیان نداشتیم. می بینید، این جماعت حرفهایی را اینقدر تکرار کردهاند که خودشان هم باورشان شده است. آخر چرا حتی روشنفکران—و بخصوص دانشگاه نشینان ما—این حرف را تکرار میکنند که نباید به مقدسات اهانت کرد؟ و. . . خیر؛ من و امثال من common sense مان را دنبال میکنیم و آنچه را به ذهنمان میرسد میگوییم حتی اگر به نظر بعضیها توهین آمیز برسد. اصلا میدانید چیست؟ به نظر من بعضی اندیشهها و اسطورهها و افسانهها باید مورد اهانت قرار بگیرند و من سعی میکنم سهمم را ادا کنم.
پ)
خیلی صاف و ساده، میخواهم بگویم که ای برج نشینان، بسیجیان، فیلسوفان، علما، آیات عظام، اساتید، پاسداران، قرون وسطاییها، پسا مدرنها،. . . من یکی از آدمهای معمولیای هستم که با اتکا بر common sense مان تصمیم گرفتهایم دیگر درمقابل مزخرفاتی که قرنها به خوردمان دادهاید سکوت نکنیم و اجازه ندهیم سکوتمان را به حساب بیتفاوتی و یا بلاهتمان بگذارید
ت)
بگذریم و به بحث اصلی برگردیم. نکته من این است که اسلام، و مشخصا حکومت اسلامی ایران، توانسته است بعضی فضاها و گفتمانها و روایت ها را مناطق ممنوعه اعلام کند و از این طریق بسیاری دهان ها را ببندد و دهان های باز را هم بی خاصیت کند. بیایید شیوه کارشان را در نظر بگیریم:
1) مسلمانان (و به عنوان جملة معترضه عرض میشود که مسلمانان و اسلامیستها و افراطیون و اعتدالیون و . . . همه سرو ته کرباسند و این اسم گذاریها فقط برای رد گم کردن است) به خودشان اجازه میدهند درمورد هر چیزی و هر کسی که میخواهند صحبت کنند اما وقتی نوبت ما میرسد و میخواهیم از افسانههای این جماعت صحبت کنیم میگویند که اینها جزو مقدسات است و تهدیدمان میکنند که گفتن و نوشتن در این موارد ممکن است کار دستمان بدهد و واقعیت این است که گاهی هم کار دستمان میدهد!
2) اسلام با کسانی که این مقدسات را رعایت نکردهاند آنچنان با خشونت رفتار کرده است که عملا بسیاری ترجیح دادهاند خودشان را به مباحث بیخطر محدود کنند. منظور از مباحث بی خطر این است که از یک طرف جماعتی مثل سروش و مهاجرانی و گنجی و کدیور و . . . مینشینند و مرتب از قبض و بسط و گفتمانهای مختلف موجود در قران و امکانات دموکراتیک این متن مقدس میگویند و مینویسند بدون اینکه به سوال های ساده من و امثال من (که مثلا چرا در قران آمده است که شوهر میتواند زنش را کتک بزند؟) بپردازند. جالب اینکه برای اثبات نظرشان از خود این متون مقدس و گفتههای بزرگان اسلام و مسلمین نقل قول می آورند. “به روباه گفتند: شاهدت کیست، گفت: دمم!” هر بار هم کسی یقهشان را گیر میدهد لبخند عاقل اندر سفیه میزنند که این مقولات پیش پاافتاده که در شان این مجلس نیست! از طرف دیگر برج نشینان ینگی دنیا را داریم که آنها هم همین کار را میکنند منتها با این تفاوت که به جای اشاره به گفتههای گهربار معصومین پنجگانه و چهارده گانه این بار از رنگ و لعاب پسامدرنیسم و پسااستعماری و پساساختاگرایی و هزار و یک جور دیگر پسا و پیشای دیگر استفاده میکنند.
توضیح واضحات
این جماعت که چنین پیچیدگیهایی را میبیند و به سادگی تشخیص میدهد (نمونههایشان را در سایت iranian.com دیدهایم؛ “نوشتهجات” برادران صدری را بخوانید و یا به بیانات گهربار مدافعان brainquake رجوع کنید[2] یا به مراکز به اصطلاح مطالعات خاورمیانة دانشگاهها سری بزنید و با “اساتید فن” گپی بزنید و نوشتههایشان را بخوانید) ازدیدن دروغها و مزخرفاتی که مسلمانان به ضرب چماق به خوردمان دادهاند عاجزاند و البته همه میدانند که درد این جماعت این است که اساسا به نکاتی که ممکن است ابلهانی را که هنوز فکر میکنند اسلام تنها راه آزادی ستمدیدگان فلسطینی و مصری و اردنی و . . . است از خود برنجانند. مثلا یکی از همین اساتید که همچنان جلوی دانشجویانش ادای انقلابی بودن در میآورد و به تازگی شال سبزی هم به گردن میاندازد و تا دیروز نان چپ و چپی بودن و . . . میخورد چندی پیش به دلایل فوق و نیز به دلیل مرگ منتظری و اینکه میداند منتظری فعلا محبوب بسیاری است در به اصطلاح برنامة تلویزیونیاش برای روح آیتالله منتظری (که احتمالا توضیحالمسائلش را نخوانده است) آرزوی “رحمت ایزدی” میکند (البته آنها که، بیکارتر از من، این داستانها را دنبال میکنند میدانند که صحبتمان دربارة اهل بیت brainquakeیها است!) . . .
نیم بیت: مژدگانی که گربه عابد شد!
ث)
گفتم که اسلام و مسلمین، اساتید ما را مجبور کرده اند در مورد مقولاتِ بیخطر حرف بزنند و یا در مورد مقولات، بیخطر حرف بزنند. مثلا اگر دقت کرده باشید همین جماعت وقتی در مورد خرافات صحبت میکنند به جای اینکه قبل از هر چیز به بلاهت آن اشاره کنند آن را از نقطه نظر ساختارگرایی ویژگیهای پیشا مدرنیستی و پسا اورینتالیستی و … (!!!) مورد بررسی و تحلیلهای موشکافانه قرار میدهند. و به اعتقاد من تمام این کارها را میکنند تا پرت و پلاهایی را که دربارة اسلام—از جمله داستانهای بی سر و ته در مورد شخصیتهای اسلام—ساخته شده است زیر سبیلی در کنند. اما میدانید چیست؟ من فکر میکنم که اتفاقا باید همین داستانها را مورد حمله قرار داد چون از طریق همین داستانهاست که اسلام و مسلمین روایتهای اساسیشان را در مورد تاریخ ساختهاند و از طریق همین قصههاست که رفتارها کنترل میشوند، خطوط قرمز ترسیم میشوند، گفتهها سانسور میشوند، و در نهایت، تاریخی سراسر جعل و دروغ شکل میگیرد و بعد از مدتی بسیاری از وجوه آن به عنوان واقعیات غیر قابل انکار به خوردمان داده میشود. . . و دقیقا به همین خاطر است که به اعتقاد من یکی از بهترین کارهایی که میشود در این خصوص کرد به سوال کشیدن این پرت و پلاها است.
مثال:
همه ماهایی که در ایران بزرگ شده ایم میدانیم شیعیان نظرشان راجع به عایشه چیست. داستان ازدواج پیرمرد پنجاه و اندی ساله با دختر شش یا نه ساله (روایتها مختلفاند؛ انگار فرقی هم میکند!) را همه میدانند و اینکه عایشه، ناراضی از این ازدواج، در یکی از لشکرکشیهای محمد که قرعه مسافرت با پیغمبر محترم به نامش اصابت کرده بود—پیغمبر محترم اسلام در هر یک از جنگهایش یکی از زنهایش را به حکم قرعه انتخاب میکرد و با خودش میبرد و این بار قرعه به نام این بیچاره اصابت کرده بود—به بهانه ای از اردو جدا شد. ظاهرا جوانی به اسم صفوان هم، کاملا تصادفی!، از اردو جدا میماند و این دو نفر شب را جدا از اردو میگذرانند.
نیم بیت: پیداست از این میان چه برخواهد خاست (!)
روز بعد صفوان و عایشه، به قول شمالی ها، بال به بال، به اردو برمیگردند و مردم هم ظاهرا برای زن محترم رسول اکرم حرف درمیآورند. بعد هم خداوند متعال مجبور میشود آیاتی برای محمد بفرستد که بنا بر بعضی قرائت ها به منظور تبرئه کردن عایشه نازل شدهاند. (آیاتی در سورههای نور و احزاب—داستان جالبی است، اگر می خواهید قدری تفریح کنید میتوانید به یکی از بیشمار سایت های اینترنتی که “قرائتهای” مختلفی از این داستان آورده اند
البته اینها هم بماند برای نوشتهای دیگر، اما همین بس که در ایران—با وجودی که دیگر نمیشود علنا به عایشه بد گفت چون هر چه باشد زن محمد بوده و . . .—خیلیها وقتی دور از چشم محتسباند به منظور نفرین میگویند: ”الهی در آن دنیا با عایشه محشور بشوی!“
حالا این داستان ها را بگذاریم کنار برخوردی که خواهران و برادران سنی به همین عایشه می کنند. سنیها از آن طرف آنقدر او را بزرگ میکنند که عملا به او میگویند: امالمومنین! یک چیز این وسط روشن است: یکی از روایتها بدجوری دروغ است، و البته به نظر من هر دو روایت مزخرف است. اما مگر جرات دارید به شیعیان بگویید که عایشه بیبی صدیقه است و امالمومنین؟ یا مگر جرات دارید به سنیها بگویید که این عایشه همان فتانهای است که به پیغمبر بیوفایی کرد و بعد از مرگ عثمان هم بر علیه علی جنگید و . . .؟ در هر دو حالت خونتان پای خودتان است. و معنای این تحمیل آشکار این است که یا شیعیان یا سنیان در این مورد خاص باید خودشان را به خریت بزنند و وانمود کنند که واقعیت، واقعیت ندارد.
باز هم مثالهای دیگری از دیگر شخصیت های برجسته اسلام داریم که قرار است برای مسلمین و بخصوص زنان مسلمان نقش سرمشق و نمونه را ایفا کنند. اما قبل از آن بپردازیم به سایر شیوههایی که از طریق آنها اسلام و مسلمین، بخصوص در دوران مدرن، توانستهاند به شیوهای استادانه موقعیتی استثنایی برای خودشان دست و پا کنند.
3) این جماعت تقریبا تمام مزخرفاتی را که میدانند حتی یک لحظه نمیتوانند به طور منطقی از آنها دفاع کنند در کاتهگوری مقدس جای دادهاند و چیزهایی را که باور داشتن به آنها مغز خر میخواهد در کاتهگوری ایمان.
4) از دیگر خصوصیات این موجودات این است که موقعی که توان دعوا ندارند خودشان را دنبالهروان دین صلح و دوستی جا میزنند اما به محض اینکه به قدرت رسیدند چنان به قلع و قمع دیگران میپردازند که انگار رابطة اسلام با صلح مثل رابطة جن است و بسمالله! مثلا دیدهاید که آمدهاند و با هزار جار و جنجال مرکز گفتگوی تمدنها و داستان تعامل و تعاطی با سایر ادیان را راه انداختهاند و پرت و پلاهایی از این دست که اصلا پایة ادیان ابراهیمی همه یکی است و اختلافات صرفا در حد سلیقه است و . . . اما همین مسلمانان وقتی در ایران و عربستان و افغانستان به قدرت رسیدند یکباره دوستی و گفتگو و تعامل را فراموش میکنند و به قانون اسلامی برمیگردند که کسانی که را که از اسلام به دین دیگری گرویدهاند مرتد میخواند و مجازات مرتد هم مرگ است. (که البته میتواند مرگ از طریق اعدام باشد و یا از طریق گرسنگی دادن، که البته در دورانی که مرتد دارد گرسنگی میکشد باید با او گفتگو کرد که بلکه به راه راست هدایت شود!) واقعیت این است که گفتگوی اسلامی فقط همین است و لاغیر!
5) اسلام و مسلمانان در عین حال موفق شدهاند فاصله ای عظیم میان مباحث روشنفکرانه و واقعیت اسلامیای که در مساجد و خیابانها و نماز جمعهها و . . . میگذرد ایجاد کنند. به این معنا که از یک طرف به جماعت حالی کردهاند که در مورد یک سری مقولات صحبت نکنند والا خونشان مباح است. این یکی از دلایلی است که باعث شده است تا علما و اساتید زندگیشان را بگذارند بر سر اینکه مطالب و مفاهیم را طوری تعریف کنند که بررسی شان “اشکال برانگیز” نباشد. مثلا الان مدتی است که به واژه سکولاریسم گیر دادهاند. یکیشان نوشته است که آقا اصلا این مفهوم دیگر به درد نمیخورد و در توضیح این امر هم نوشتهاند که بله یکی از رفقای ما اتفاقا کلی در این مورد ساختار شکنی کرده است و به این نتیجه رسیده است که اصلا مفهوم سکولار چیز به درد بخوری نیست.[3] آن دیگری با رشادت تمام مدعی میشود که حکومت کنونی ایران حکومتی سکولار است و آن دیگری می گوید ما اصلا حکومت مذهبی و دینی نداشته ایم و نداریم و . . . والله آدم اگر بنگ خورده باشد و چرس کشیده باشد هم نمیتواند اینهمه رطب و یابس به هم ببافد! به نظر من درد کلی اینها دفاع از دین و مذهبی است که بر خلاف ادعای سروشها، بوی گندش دنیا را برداشته است[4] و اینها چون نمیتوانند مستقیم از کثافتکاریهایش دفاع کنند دارند مفاهیمی را که به نقد اسلام کمک میکند مورد حمله قرار میدهند. در عین حال و برای نان خوردن در این طرف دنیا قیافه رادیکال هم به خود میگیرند و به سر ما فریاد میکشند که ای جماعت تحصیل نکرده غیر متخصص، بگذارید ما برایتان بگوییم که در شرایط حاضر مهمترین مسئله مبارزه با امپریالیسم است و بعد هم ما تمام هم و غممان این است که امریکا به ایران حمله نکند. . .
ج) کمی هم در مورد احتمال بمباران ایران
. . . بسیار خوب، و مگر کسی هست که طرفدار بمباران ایران و یا هر جای دیگری باشد؟ اما یک نکته انگار فراموش شده است و آن اینکه ایران همین الان در معرض بمباران قرار دارد. مگر در بمباران چه اتفاقی میافتد؟ مردم عادی کشته میشوند؛ خوب الان 30 سال است (به 1400 سالش بعدا میپردازیم) که مردم عادی (از جمله مسلمانان) به دست اسلام و مسلمین کشته شدهاند و بقیه در معرض مرگ تدریجی قرار دارند. چرا در مورد این بمباران تدریجی حرفی زده نمیشود؟ شاید منظور این جماعت این است که بمباران توسط اجنبیها بدتر است تا خودیها. این را دیگر باید از آنهایی که در زندانهای اسلام شکنجه میشوند بپرسیم که آیا واقعا برایشان فرق میکند که به دست مسلمانان پلیدی که شناسنامة ایرانی دارند شکنجه شوند یا کفار مسیحی و یهودی که در مملکت دیگری متولد شدهاند؟ نه، واقعا هیچ وقت به این قضیه فکر کردهاید که اگر شما بودید کدام را انتخاب میکردید: کشته شدن آنی بر اثر اصابت بمبی که توسط اجنبیهای کافر خاج پرست خوک خور درست شده است یا اعدام شدن بعد از ماهها شکنجه و تجاوز به دست هموطنی مسلمان که آنقدر با خدا و با ایمان است که قبل از تجاوز به تو وضو میگیرد و دو رکعت هم نماز میخواند؟
و اما دنبالة صحبت در مورد شیوههای کار این جماعت
6) این موجودات خوب یاد گرفتهاند چطور از امکانات جوامع دموکراتیک استفاده کنند. وقتی در فرانسه قانون میگذرانند که در محل کار و . . . نباید از برقع استفاده کرد یک دفعه فریادشان به آسمان میرود که ای داد و بیداد، دارند نوع پوشش زنان را تعیین میکنند. این شرم آور است و باید این دولت را به دادگاه کشاند و . . . فمینیستهای brainquakeی هم در کنار اهل بیتشان فریاد وامصیبتای اسلام ستیزی را سر میدهند و باقی داستان را میدانید. اما وقتی در ایران و عربستان به قدرت میرسند یک دفعه حجاب میشود امری الهی که تحمیل کردنش به ضرب توسری کلی هم ثواب دارد!
به زبان سادهتر، تو سر مردم میزنند و وقتی احساس میکنند ممکن است با خودشان مقابله به مثل بشود نعره میکشند ای داد، مردم به دادمان برسید که حق و حقوقمان دارد پایمال میشود:
بیت
ببَری مال مسلمان و چو مالت ببَرند
داد و فریاد برآری که مسلمانی نیست!
توضیح واضحات
دانشگاه نشینان این طرف دنیا هر چقدر هم که از آپارتاید جنسی در ایران حرف بزنند، تا موقعی که یقة اسلام را نگرفتهاند دارند خودشان را (آنهاییشان که اندک صداقتی دارند) و بیشتر از آن دیگران را (آنهاییشان که همان یک جو صداقت را هم ندارند) گول میزنند.
توضیح واضحات (مکرر)
در مورد این دانشگاه نشینان این را هم باید اضافه کرد که بعضیهاشان بیچارهها فقط فرصت طلبند. مثلا هم میخواهند ایران رفتنشان (برای انجام مطالعات میدانی!!!field work) به خطر نیفتد و هم در مورد مسائل مربوط به ایران حرفی زده باشند. اینجاست که مثلا فیلم 300 که به بازار میآید حنجره شان را پاره میکنند که “ای فغان، ایماژ ایران خراب شد” اما در مقابل تخریب این ایماژ توسط کشتارهای روزمرة رژیم اسلامی لام تا کام نمیگویند. برای شناختن این گروه خاص رجوع کنید به اساتیدی که اسمشان و امضایشان پای هیچ نامه و بیانیهای نیست.
د) دوباره برگردیم به ماجرای تاریخ نگاری مسلمانان در قدرت
نه که فکر کنید اینها مشتی ابلهند؛ خیر. کار اینها حساب و کتاب دارد و اینها هم اولین آدمهایی نیستند که از این شیوهها برای سرهم کردن جعلیات تاریخی استفاده کردهاند. بگذارید گریزی بزنیم به ماجرای اعترافات تلویزیونی (و فراموش نکنیم که این اولین بار نیست که حکومت اسلامی از این نمایشها استفاده میکند) که به واقع روی دادگاههای استالینیستی و صدامی را سفید کردهاند. خیلیها پرسیدهاند و میپرسند که حکومت اسلامی از این دادگاههای نمایشی چه اهدافی را دنبال میکند؟ به نظر من هدف اصلی این دادگاهها این است که اولا رابطه ارباب و رعیتی میان حاکمان مسلمان و مردم را تثبیت کند و ثانیا، و شاید مهمتر از آن، میخواهد ما را وادار کند نقش احمق را بپذیریم. منظورم این است که حاکمان اسلامی میدانند، خوب هم میدانند، که اکثریت مردم این چیزها را باور نمیکنند اما این مسالهشان نیست؛ مسالهشان این است که ما، از طریق سکوتمان، نقش احمق را بازی کنیم.
توضیح واضحات
مذاهب ابله پسنداند و حتی در مواردی که مردم بلاهت را پس میزنند صاحب منصبان مذهبی ما را وادار میکنند که حداقل در ظاهر خودمان را ابله جلوه بدهیم. منظورم از بلاهت اعتقاد به خدا و پیغمبر و . . . نیست (که این بحث جدایی است) بلکه تحمیل داستانهایی است که عملا تاریخ ما را دوباره می نویسند و اسطوره میسازند و آنها را به عنوان واقعیات تاریخی به خوردمان میدهند، ارزش های اخلاقی برایمان خلق میکنند، سرمشقهای انسانی برایمان علم میکنند، وقایع تاریخی را جعل میکنند، توسعه عقاید و آراءشان را نه به عنوان نتایج تحمیل وحشیانه و به ضرب شمشیر بلکه به صورت مباحث منطقیای که صرفا به خاطر حقانیت دین مبین در دل مردمان راه پیدا کرده است توضیح میدهند. و بعد از مدتی از یادها میرود که اسلام به ضرب شمشیر الواتی چون علی و عمر که به دستور محمد مثل آب خوردن آدم میکشتند (درست همان کاری که امروز طالبان به دستور ملا عمرشان انجام میدهند) عالمگیر شد.
اتفاقا یکی از خوانندگان و نویسندگان سایت Iranian.com مدتی پیش به یکی از این جعلیات تاریخی اشاره کرده بود و نوشته بود که این افسانه احمقانه که اسلام از طریق بحث و منطق خودش را در دلهای ایرانیان جا کرد به طرز غریبی بیپایه است و من اضافه میکنم آنقدر بی پایه که حیف است آدم کاغذ و دوات خرج بحث کردن در مورد آن بکند. در عین حال اما آنقدر این بیچشم و روها این داستان را تکرار کردهاند که این عبارت “پذیرش اسلام توسط ایرانیان” انچنان که باید و شاید چشم را آزار نمیدهد و عملا زجر و شکنجهای را که ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر متحمل شدند نادیده میگیرد.
و این طور است که قبل از اینکه به خودمان بیاییم یکدفعه میبینیم تاریخی سراسر دروغ به هم بافتهاند، تاریخی که ممکن است به نظر ابلهانه برسد اما تاریخ است و تاریخی است که از طرف تفنگداران اسلام حمایت میشود و زن میخواهد در مقابل این تفنگها سینه سپر کند.
***
اما این تاریخ جعلی باید مرتب یادآوری شود و تکرار شود تا مبادا بلاهت داستانهایش باعث شود تا به دست فراموشی سپرده شود و تاریخهای آلترناتیو شروع به خودنمایی کنند. میبینید، این جماعت آنقدرها هم بیخود و بیجهت یک هفته عزاداری اعلام نمیکنند. خوب میدانند که باید صدها و هزارها و بلکه میلیونها بار تکرار کنند که فاطمه شهید شد و فاطمه مادر نمونه بود و فاطمه. . . تا کم کم برایمان جا بیفتد که واقعا خبری بوده است.
و اما داستان پر ماجرای فاطمه (و البته ما هم میخواهیم قدری ساختار شکنی کنیم!)
میگویند وقتی خدیجه حامله بود فاطمه از توی رحمش با او حرف میزد و نه فقط با او اختلاط میکرد بلکه او را دلداری میداد! این بماند که خدیجه قبل از فاطمه پنج شش شکم زاییده بود و علی القاعده میبایستی چم و خم کار دستش باشد. ولی بگذریم. موقع وضع حمل هم. . . اینجایش را بگذارید از دیگران نقل کنم که بعد نگویند فلانی آب تویش کرده است.
” اما ناگاه چهار زن بلند قامت گندمگون که گویی از زنان بنی هاشم بودند وارد شدند. خدیجه ترسید! یکی از آنها گفت: “ای خدیجه، نترس. ما فرستادگان پروردگار توایم؛ ما خواهران توایم: من سارهام، او آسیه، رفیق بهشتی تو است، او مریم، مادر حضرت عیسی علیه السلام، و او « کلثوم»، خواهر حضرت موسی علیهالسلام. خدای تعالی ما را فرستاده تا در امر زایمان کمکت کنیم.” زنان چهار طرف خدیجه نشستند. ناگاه فاطمه زهرا علیهاسلام با بدنی پاک و مطهر به دنیا آمد و چنان نوری از آن وجود مطهر ساطع شد که همه خانههای مکه را روشن کرد.
در این هنگام ده حورالعین وارد شدند، با طشتهایی پر از آب کوثر و پارچههای بهشتی.
بانویی که در جلوی خدیجه نشسته بود، فاطمه علیهاسلام را به آب کوثر شستشو داد و در دو قطعه پارچه سفید که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبرخوشبوتر بود پیچید. سپس عرض کرد: “اکنون سخن بگو.”
فاطمه علیهاسلام زبان گشود و فرمود:« اشهد ان لا اله الا الله و انّ ابی رسول الله سید الانبیاء و انّ بعلی سید الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط ». (. طرف خیلی صاف و ساده می گوید ما میخواهیم کاری کنیم که دانشگاه سراپا بوی اندیشه اسلامی را به خودش بگیرد تا به آنجا که هر کس وارد دانشگاه میشود ”مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین بشود“. (داخل پرانتز عرض میشود: به نظر من اسلامیان موفق شده اند این هدف را تا حد زیادی عملی کنند؛ تنها چیزی که هست این است این بوی کذایی چندان دلنواز و عطرآگین نیست. فکر کنم کلمه های دیگری که به ذهن می آیند حق واقعیت موجود را بهتر ادا میکنند). بگذریم، آقای سروش هیچ جا در مورد این گفته هایی، که اسمش را فقط می شود گذاشت خود فروشی آشکار، حرفی نزده است. هر وقت هم در این مورد سوالی می شود به ایشان بر می خورد. ما هم می گوییم خیلی بیجا می کنید که بهتان بر می خورد. اگر ادعای این را دارید که پی به اشتباهاتتان بردهاید بیایید و اقلا گفتههای خودتان را که نوار و ویدئو هم از آنها داریم نقد کنید و حداقل تکلیف خودتان را با امامتان روشن کنید. . . اما واقعیت این است که چنین انتظاری از سروش و همپالکیهای دانشگاه نشین مذهبی و غیر مذهبیاش (که بیایند و نان خودشان را آجر کنند) بیهوده است.