نامه های یک دبیر و یا قطره های خون ( قسمت دوم)

نامه های یک دبیر و یا قطره های خون ( قسمت دوم)
 

دوازدهم شهریور  زنم مرا ترک کرده بود خیلی از بچه ها را برای درس تجدیدی امتحان کرده بودم  داشتم راحت میشدم. بچه هایی که پهلوی من درس خوانده بودند پول خوبی بمن داده بودند  ساعتی ده تا پانزده تومان گرفته بودم ( در سالهای  1334 این پول خوبی بوده است شاید در آن زمان حقوق یک دبیر حدود سیصد تومان در ماه بوده است یعنی روزی ده تومان)  خیال داشتم با این پول خوب مسافرتی هم به رامسر بکنیم خیلی پول جمع کرده بودم و برای رفتن به یک تعطیلات خوب عالی بود. ولی متاسفانه زنم قهر کرده و به منزل مادرش رفته بود و پدرش هم گفته بودکه حسن نبایست اینطرفها پیدایش شود. من هم زورم به بچه ها میرسید و سر هر موضوعی بچه ها را کتک میزدم و عقده هایم را سر آنان خالی میکردم. یک روز هم زنم همراه با پدرش آمدند و یکی از بچه ها را باخودشان بردند و من تنها با یک بچه در خانه ماندگار شدم . بچه با نگاههای باور نکردنی بمن مینگریست میخواست که من کاری بکنم ولی همسرم حاضر نبود که با آن شرایط با من بسازد او میخواست که من خیلی بیشتر پول در بیآورم و خیلی برای من سخت بود. آنان دلشان میخواست که من بجای معلمی مثلا کاسب بشوم  که بتوانم خوب پول در بیاروم.

من که عرضه کسب کار را نداشتم و نه سرمایه آنرا. روزهای بحرانی زیادی را میگذرانیدم و زنم هم حاضر نمیشد که بخانه برگردد. ناچار بجای رفتن به رامسر در همان تهران ماندنی شدم.

سیزده شهریور   آن روز بعداز ظهر هم بمدرسه رفتم و سوالاتی طرح نمودم  سوالاتی که خیلی پیچیده و مشگل بود آن هم برای بچه های سیزده ساله. من میخواستم که تلافی قهر زنم را سر بچه های در بیاورم حالا که من راحت نیستم پس آنان هم نبایست راحت باشند. یکساعت گذشت بچه ها از حل مساله ها عاجز بودند و من به آنان لبخند پیروزی میزدم بله بروید سر پل با دخترها بلال و بستنی بخورید و بجای درس خواندن با دختر ها به گردش بروید و به سینما بروید. یکی از بچه ها گفت اون خواهرمان بود که پدرمان زورمان کرده بود که اورا به سینما ببریم. حسن خان گفت خفه شو دختر به آن قشنگی چطور میتواند خواهر تو بچه زشت و بد ترکیب باشد؟ دروغ نگو هی رفتی گردش و با دختر ها والیبال بازی کردن خوب این نش هم داره حالا بایست نتوانی مساله ها را حل کنی. خوب میخواست با یک دختر بهتر دوست بشی که بتواند در درسهایت هم کمکت ترا بکند. گوساله هر که خربزه میخوره پای لرزش هم  مینشینه.  با دختر ها والیبال داژبال بسکتبال تنیس و پینک پونگ بازی کردن خره همین چیز ها را داره که الان مثل خر تو گل گیر کردی یا شاید فکر کردی من متر میآورم و ترا متر میکنم و اگر قد و بالای خوبی داشتی بهت نمره میدهم. حالا یکسال که مردود شدی دختره هم بهت محل نمیگذاره و بهت رفوزه میگه آنوقت میری و درس میخوونی.

یکساعت دیگر هم گذشت تنها بچه هایی که پهلوی من یواشکی درس خوانده بودند توانسته بودند جواب سوالات را بدهند چون من با آنها تمرین کرده بودم. ولی آن بچه هایی که با من خصوصی درس نخوانده بودند و فقط خواسته بودند از روی کتاب یاد بگیرند نتوانسته بودند که مساله های سخت مرا حل کنند. ( خوب در آن زمان بازرسی هم نبودکه بچه بتوانند از حسن خان شکایت کنند : حسن خان هم اینطور که میگفتند تنها دیپلم کلاس یازده را داشت و معلم شده بود و هیچ از تعلیم وتربیت و روانشناسی چیزی سرش نمیشد) بچه هاکاغذهایشان را پس دادند  اغلب آنان و شاید اکثر آنان غلط مساله ها را حل کرده بودند. در این موقع یکی از بچه ها هم حدود یکساعت نیم دیر تر وارد کلاس شد اول من عصبانی شدم و گفتم گمشو برو بیرون بعد فکر کردم که ممکن است که کاغذی بیآورد و من مجبور باشم برای خاطر او دوباره بمدرسه بیایم و از او دوباره امتحان کنم. این بود که گفتم بیا تو. یک ورقه سفید به او دادم و گفتم بنویس بیچاره با ناراحتی زیادی از روی دست این و آن صورت مساله ها را نوشت ولی هنوز حل مساله ها را تمام نکرده بود که کاغذ را از دستش قاپیدم  وبیچاره هیچ نگفت.

پانزدهم شهریور 1334 میخواستم به رامسر بروم اگر هم شده تنها با همان بچه ام خیلی دلم میخواست که زنم هم با من میآمد ولی او بکلی قهر ور چسونده بود و بکلی از من بریده بود. خرسک خانم قهر ور چسونده بود و ول کن معامله هم نبود.

شانزدهم شهریور. با یکی از رفقای از خدا بیخبرم شیکم به آب زده به رامسر رفتیم چند مدتی آنجا عشق کردیم و نوش نمودیم. هر روز ماهی کباب مازندرانی میخوردیم و به رستورانهای خوب میرفتیم و بچه هایی که خوب پول داده بودند قبولی روی شاخشان بود ولی آن هایی که پول نداشته بودند که درس خصوصی بخوانند مجبور بودند که مردود بشوند یا ترک تحصیل کنند و یا کلاس را دوباره بخوانند. من با دوستم مثل یک شاه زندگی کردیم و کلی هم کیف کردیم به بچه من هم خیلی خوش گذشت.

بیست پنج شهریور  به تهران بر گشتیم  مدیر مدرسه با من خیلی لج کرده بود وسعی میکرد برایم پاپوش درست کند و نانم را که داشت خوب بربری میشد آجر کند. مثل اینکه بو برده بود که من از بعضی از بچه ها خوب پول گرفته ودرسهایی خصوصی ولی بسیار گران به آنان داده ام و آنان هم قبول شدند او ورقه ها را مقایسه کرد ویکی از شاگردان که نزدیک به قبولی بود از ارفاق من صرف نظر نکرده او را هم مثل بسیاری دیگر از بچه ها رد کرد. بچه که هم پول خوبی داده بود و هم مثل سایر بچه ها رد شده بود خیلی عصبانی بود و میخواست کاری بکند. و مثلا آبروریزی نماید. مدیر ویا رییس دبیرستان هم به او پر بال میداد تا شکایت کند. بیچاره او ویکی دیگر از بچه ها که تنها نیم نمره از بیست میخواست تا قبول شود و هردوی آنان در درسهای دیگر شاگردان نمونه و خوبی بودند خیلی ناراحت بودند و هر روز من آنان را میدیدم گریه میکردند.

بیست شش شهریور  بچه ها که فهمیده بودند من از رامسر آمده ام در در خانه من صف کشیده بودند و خیلی در خانه ام شلوغ پلوغ شده بود. طفلکی ها خیلی دوست داشتند که قبول شوند و مثلا به کلاس نه بروند ولی من نمیخواستم. من نه شجاعت آنرا داشتم که به همه بچه ها نمره خوب بدهم زیرا آنوقت همه میفهمیدند که کلکی از اول تو کارم بوده است. اول سوالهای سخت داده ام و حالا میخواهم بگویم که من سوالهای سختی داده بودم حالا میخواهم سوالهایی معمولی بدهم. شاید انصاف این بود که اینکار را میکردم ولی غرور و خود خواهی و حرص زن قهرکرده ام مرا از اینکار باز میداشت.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!