به یاد سه برادر

من در دهه اول پس از انقلاب، سه برادر را در مصاف مجاهدین با جمهوری اسلامی از دست داده‌ام، ولی کمتر در باره آن‌ها سخن گفته‌ام. این روزها، اما، دو نوشته مرا به یاد آنان انداخت. یکی درج متن «وصیتنامه» منسوب به برادر کوچکم محمد در رجا نیوز بود که به نقل از کتاب «قدرت، و دیگر هیچ» نوشته خواهرم طاهره در آن جا آمده است. و دیگری، یادداشت آقای هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد عملیات فروغ جاویدان/مرصاد در سال ۱۳۶۷ بود که بیش از هزار کشته از مجاهدین بر جای گذاشت. برادر بزرگ من کاظم (علاوه بر دو تن دیگر از بستگان نزدیک من) یکی از این قربانیان بود. محمد که ۳۱ سال داشت در سال ۱۳۶۴ مظلومانه در اوین اعدام شد. کاظم در سن ۵۰ سالگی در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرده بود. به جز این دو، برادر دیگرم قاسم ۳۲ ساله در سال ۶۱ در حمله مسلحانه پاسداران به خانه تیمی او در تهران و در جریان زد و خورد کشته شد.

محمد مظلومانه کشته شد. او پیش از انقلاب نیز به زندان افتاده بود و برایش ۸ سال محکومیت صادر کرده بودند. ولی پس از یکی دو سال با وقوع انقلاب آزاد شد و باز به مجاهدین پیوست. من او را پس از انقلاب یکی دو بار که به مقر مجاهدین در تهران سر زدم در آن‌جا دیده بودم. در نشریه مجاهد کار می‌کرد و شب و روزش را آن‌جا می‌گذراند. کم حرف بود، و من هیچگاه فرصت نکردم که او را در خارج از مقر مجاهدین ببینم و با او سخن بگویم. دستگیر که شد گناهی جز کار در نشریه مجاهد نداشت. نه دست به اسلحه برده بود و نه به هنگام دستگیری از خود مقاومت به خرج داد. من آخرین تصویری که از او به ذهن دارم در یک نوار ویدیویی از زندان است. یکی از صحنه‌های بی‌شماری که با حضور اسدالله لاجوردی و جمعی از زندانیان تهیه و پخش می‌شد. در این جا او نفر آخر صحنه است. لاجوردی که خشونت وجنایت از چشمانش می‌بارد با زندانیانی که اظهار ندامت می‌کنند سخن می‌گوید. از محمد، اما، حتا یک کلمه شنیده نمی‌شود. او به شیوه همیشگی خود فقط گوش است.

چند روز پس از تهیه این فیلم، او را اعدام می‌کنند، و پدرم که برای پرس و جو در باره وضع او به زندان مراجعه کرده بود با بسته حاوی لوازم شخصی او روبرو می‌شود. مرگ محمد برای پدر ۷۹ ساله آن هنگام من بسیار سنگین آمده بود. محمد در زندان که بود چند بار توانسته بود مرخصی بگیرد و به دیدن پدر و مادر برود. پس از اعدام او، پدرم تا شش ماه نتوانسته بود خبر را به مادرم بدهد، و به پرسش‌های او پیوسته پاسخ‌های مبهم می‌داد. یک بار که از انگلیس تلفنی با پدرم صحبت می‌کردم این درد درونی خود را با من در میان گذاشت. برای اولین بار در عمرم، صدای گریه‌های پدر را می‌شنیدم. دقیقا سه سال پیش از آن، پدر و مادرم خبر کشته شدن قاسم را شنیده بودند و آن را تحمل می‌کردند. ولی مرگ محمد چیز دیگری بود. او مظلوم‌ترین و بی‌آزارترین فرد خانواده بود، و این که کسی به عمد و با شقاوت جان او را بستاند برای آنان قابل تصور نبود.

سخت‌تر از همه این که رژیم مدعی شده بود که او «توبه» کرده است، و برای این کار متنی را که می‌گفتند وصیتنامه او است منتشر کردند. در این متن او ظاهرا اظهار ندامت می‌کند و به نفع ولایت فقیه و علیه مجاهدین خلق و رهبری آن و به خصوص شخص رجوی سخن می‌گوید و شعار می‌دهد. در فقدان او هیچ راهی برای اثبات صحت و سقم ادعای رژیم وجود ندارد. ولی اگر ادعای رژیم راست باشد، اعدام او شقاوت مضاعفی را می‌طلبیده است. گرچه نمونه او کم نبوده‌اند – بیشماران زندانی که قلبا و یا از روی تقیه اظهار ندامت کردند و به ترور گذشته خود و اعتقادات خویش تن دادند و در عین حال قربانی عطش سیری ناپذیر خشونت عریان رژیم حاکم شدند. متن وصیتنامه منسوب به محمد در کتاب «قدرت، و دیگر هیچ» نوشته خواهرم طاهره آمده است. طاهره نیز به دلیل همکاری با مجاهدین دستگیر و شدیدا شکنجه و محکوم به اعدام شد، ولی بعدا از اعدام و زندان نجات یافت. نوشتن و انتشار این کتاب به نفع جمهوری اسلامی و بر علیه مجاهدین ظاهرا بخشی از بهایی بود که او برای رهایی خود پرداخت.

قاسم سابقه بیشتری با مجاهدین داشت. او در اوایل دهه ۱۳۵۰ دنشجوی دانشکده فنی بود که به دلیل ارتباط با مجاهدین دستگیر شد و تا وقوع انقلاب در زندان به سر می‌برد. پس از انقلاب نیز به عنوان یکی از کادرهای بالای مجاهدین فعالیت می‌کرد. من چندین بار در یکی دو سال پس از انقلاب با او گفتگو داشتم. او انتقادات مرا در باره عملکرد مجاهدین می‌شنید، ولی از گفتگو و بحث جدی در این باره احتراز می‌کرد. پس از خرداد سال ۶۰ به زندگی مخفی روی آورد و در اردیبهشت ۶۱ خانه تیمی او کشف شد و مورد حمله مسلحانه سپاه قرار گرفت. نتیجه اجتناب ناپذیر بود: او همراه دو تن دیگر از مجاهدین در جریان این حمله کشته شد. بسیاری از زندانیان سیاسی دهه ۱۳۵۰ او را از زندان می‌شناختند و خاطرات شیرینی از او نقل می‌کردند.

کاظم که پسر بزرگ خانواده بود پیش از انقلاب با مجاهدین ارتباطی نداشت و تنها پس از انقلاب بود که به طرفداری از مجاهدین پرداخت و کمک‌های مالی زیادی نیز به آنان کرد. پس از خرداد ۶۰، او از ایران خارج شد و به عنوان یک فرد به عضویت شورای ملی مقاومت در آمد. او به شدت از مجاهدین و رهبری شورا حمایت می‌کرد. در چند سالی که ما با هم سر وکار داشتیم یا در تماس بودیم از انتقادات من به شورا و مجاهدین خرده می‌گرفت و دلخور بود. سرانجام در سال ۶۷ خبر آمد که او در عراق بوده و در عملیات فروغ جاویدان در هفته اول مرداد شرکت داشته است. این عملیات بیش از هزار کشته از مجاهدین بر جا گذاشت و کاظم یکی از آنان بود. علاوه بر او، برادر زن من علی زرکش و همسرش مهین رضایی نیز در این عملیات کشته شده بودند. وقتی نماینده مجاهدین تلفن کرد که مرگ این سه تن را «تبریک و تسلیت» بگوید، برآشفتم که مرگ «نیستی» است و تبریک ندارد، و گفتن تبریک تنها نمکی است که بر زخم بازماندگان می‌پاشید.

در جلسه یادبودی که در لندن برای این سه تن گذاشتیم، از «ایدئولوژی مرگ» که بر ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی سایه افکنده سخن گفتم و آن را در برابر «ایدئولوژی حیات» نشاندم. اشاره کردم که فاجعه سقوط هواپیمای مسافری بر فراز خلیج فارس مقدمه قطع جنگ شد، و آرزو کردم که فاجعه «فروغ جاویدان» نیز بتواند مجاهدین را به بازاندیشی وادارد و ایدئولوژی حیات در این تشکیلات به جای ایدئولوژی مرگ و شهادت بنشیند. این سخن که بعد در مصاحبه کوتاهی با بی‌بی‌سی تکرار شد خشم جنون‌آمیز مجاهدین را به دنبال آورد و پاسخشان درج چندین دشنامنامه به امضای تک تک دیگر بستگان مجاهد من (و فرزندان آنان) در نشریه مجاهد بود. در این دشنامنامه‌ها هر اتهام و نسبت قابل تصوری که در قاموس مجاهدین وجود داشت نثار من شده بود.

یست و دو سال از این ایام می‌گذرد و ما در شرایط دیگری زندگی می‌کنیم. سه برادر من که در دهه اول انقلاب جان باختند تنها سه تن از هزاران نفری بودند که در چنبره خشونت گرفتار شدند. اکثریت قاطع این قربانیان بدون این که خود مرتکب خشونتی شده باشند به عمد و با شقاوت به دست کارگزاران رژیم کشته شدند. برادر کوچک من یکی از اینان بود. دو برادر دیگر من به جنگی نابرابر رفته بودند و در این راه جان سپردند. اکنون ایدئولوژی مرگ در جامعه ما رنگ باخته و رو به زوال است. البته هنوز هستند کسانی (به خصوص در حاکمیت) که آرزوی بازسازی فضا و فرهنگ دهه اول پس از انقلاب را در سر می‌پرورانند، ولی ما در فضای دیگری زندگی می‌کنیم. و اگر امروز فجایع دهه اول پس از انقلاب را به یاد می‌آوریم، صرف نظر از ملاحظات عاطفی و انسانی، برای این است که از مسببان و عاملان آن فجایع پاسخگویی بطلبیم و هم به این امید که شاید دیگر چنین فجایعی در جامعه ما تکرار نشود.

Iran Emrooz 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!