!خانهٔ دوست کجاست؟! بدو برو

 

چند هفته پیش وقتی‌ داشتم کرفس میزدم در ماست موسیر، از گوشهٔ چشمم متوجه نگاهی‌ شدم.  برگشتم ببینم کیست.  او هم برگشت. دیدم همون آقایی است که از اول مهمانی بهم نگاه‌های مرموزانه میکرد. دیگه دیدم نمیشه:

سلام. ماندا ….ت هستم

میدونم خانوم (با لبخند نیمه مرموز)

(منتظر شدم خودشو معرفی کنه) کجا با شما آشنا شدم؟

(باز همون لبخند عوضی‌)… یک سال پیش بابا! فراموش شدم؟  جوونتر نشون میدین از سننتون.

(سال تولدم رو هم می‌دونه؟) من حافظم با اسم خیلی‌ بده، اما با قیافه خیلی‌ قوی…(سکوت) …. آها!  فیسبوک؟! اسمتون؟؟

بله دیگه (لبخند عوضی‌ باز ظاهر شد) من هر شب در ایران قبل از خواب پست هاتونو میخونم، بعضی‌‌هاشون خیلی‌ باحالن! (قهقهه…)

خوب با اجازه دارن شام میدن…(راهم را کشیدم و تند رفتم به حیات عقب دوستم که صاحب خانه بود)… اون آقایی که کت سرمهٔ پوشیده را از کجا می‌شناسی‌؟

دوست پسر خالمه، از ایران آماده. چند روز پیش‌ها تلفن زد و گفت دوست پ هست و ف‌‌‌ هم دعوتش کرد به پارتی امشب.

(از ایران؟!) پسر خالت کجاست امشب؟ ندیدمش!

هنوز ایرانه.

پس شماها دوستشو جدا از خودش میشناختین؟ اره؟

نه. بار اوله که میبینیمش.  ولی‌ با ما از فیسبوک آشناست.

نکنه با پسر خالت هم از فیسبوک دوست شدن؟

ممکنه… از ف‌‌‌ (شوهر) بپرس اسمشو حتما می‌دونه(!)

یعنی‌ ممکنه ندونه؟؟ (ای داد بیداد اگر ف‌‌‌ اسمشو ندونه چه کنم؟!) ف‌‌‌ را با نگاه در حیاط پیدا نکردم.

(حیران برگشتم و دیدم اون آقا دم بوته بلند گّل کاغذی‌ها با لیوان مشروبه در دست، با همون لبخند قبلیش داره به کفشام نگاه میکنه. به روی خودم نیاوردم. رفتم به سمتش تا خودم رو به اتاق بعدی برسونم و بعد از اونم به در خانه) شما با این قدتون دیگه اینقدر پاشنه لازم ندارین‌ها (همون لبخند، این دفعه بدتر)

******

داشتم بر می‌گشتم به خانه، در فکر. از سن کم، من از مهمانی رفتن خوشم نمی‌آمد.  تا سن ۱۳، ۱۴ خیلی‌ خجالتی و ساکت بودم. راه حرف نزدن و تماشا کردن را یاد گرفته بودم.  دوربین عکاسی عمو پرویز در دستم، در مهمونیها دوست داشتم عکس بگیرم.  عشقم این بود، به خصوص در تابستان، از بالای درخت. بعد که مجبور شدیم جورابم نیلن بپوشیم، به زور دگنک مامان بابا میبردنم مهمانی. حوصله خنده‌های الکی‌ و رقص‌های زورکی و خانم اقاهای مست را نداشتم. 

در ۲۰، ۳۰، ۴۰ سالگی هم خیلی‌ اهل پارتی کردن نبودم، مگر با دوستان نزدیک. 

 به دلیل اینکه حواسم میرفت به همه و سخت بود با کسانی که دلم می‌خواست حرف بزنم. مگر اینکه دوستهای نزدیکم صاحب مهمانی بودن.  یا فامیل نزدیک. اون موقع هم تازه ترجیح میدادم یکی‌ یکی‌ با افراد معاشرت کنم.  

در مهمانی‌های بزرگ که راستش ترجیح میدادم اصلا حرف نزنم و فقط مهمان‌ها را تماشا کنم.  اگر موزیک متن بود، که چه بهتر.

حالا که با این تجربه facebooki معلوم نیست، اصلا تکلیفم چی‌ میشه. در این دوره زمانه خیلی‌ نمیشه به دوست دوست دوست اطمینان کرد. اونم از فیسبوک در ایران. شما چی‌ فکر می‌کنین؟

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!