مشگلات و دردسرهای مردم ایران زمین

مشگلات و دردسرهای مردم ایران زمین در هنگامیکه در دبیرستان بودم کتابی داشتم که نویسنده آن روس بود بنام داستایوفسکی که نامش بیچارگان بود و یا چیزی نظیر این ولی آن چیزی که هنوز مورد توجه من است این است که وی نوشته بود که زندگی افراد درمانده   رانده شده  فقیر و یا پژمردگان یک اجتماع شبیه بهم است .  در کشورهای دیکتاتوری که یک فرد مثلا میخواهد قیم یک ملت باشد و جوابگو مشگل زیادتر است زیرا که اگر دیکتاتور شخصی ابله و دیوانه قدرت و شهوت و ثروت باشد مردم را بزودی عاجز خواهد کرد  و تنها راه برای بودن بر سر قدرت همانا زور و کشت کشتار و ترس و تشویق است.  ولی اگر دیکتاتور باز مردی خوب مهربان و دلسوز باشد  باز ممکن است که در اثر کرنش های بیحد متملقان و افراد سود جو که دور اورا احاطه کرده و مانند بادمجان دور قاپ چیان هستند اورا هم از راه راست منحرف میکند و به بیراهه میکشاند.

  در این گیردار طبقه های مختلف اجتماعی از این روش بسیار ضربه خواهند خورد و همانطوریکه داستایوفسکی اشاره کرده بود زندگی این افراد بسیار با هم شبیه است واگر درد یکی از آنان برطرف شود میشود که نسخه این درد را برای همگی آنان نوشت.  درآن هنگام میدیدم که بسیاری از همکلاسیان فقیر من مشگلات دیگری دارند که مثلا مشگل غذا کافی نداشتن و یا پوشاک مناسب نداشتن بود. علی یکی از دوستان من بودکه برخلاف دیگران از سه ماه تعطیلی مدرسه خوشش نمی آمد زیرا بایست به پدرش کمک میکرد و با خر بارهای ساختمانی میبرد.  همکلاسی دیگر من در مدت سه ماه تعطیلی به لندن میرفت تا در آنجا زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرد.  در لایه طبقه متوسط ایرانی آن زمان یک مشگل وجود داشت و آن این بود که بچه های این طبقه اگر چه غصه غذا و خوراک را نداشتند وشاید از نظر پوشاک هم مشگلی اساسی نداشتند ولی اگر مثلا پدر یا مادرشان در میگذشت مشگلاتشان بیشتر میشد و یا درآمد خانواده کمتر می گشت و به کودکان و بچه آن خانواده ضربه میزد.  مشگل دیگری که بچه های طبقه متوسط مجبور به تحمل آن بودند نداشتن دبیران باسواد و متخصص و با تجربه در رشته های ریاضی و زبان بود که حتی شاگردان درس خوان و مرتب هم از این کمبود ضربه میخوردند. زیرا آنان سعی میکردند با حفظ کردن این دو رشته بدون دانستن کلیدهای و روشهای آن در آن درسها هم موفق شوند. بطور مثال دبیری ریاضی که یک دیپلم واخورده دبیرستان داشت و نتوانسته بود در کنکور قبول شود و با داشتن پارتی دبیر ریاضی شده بود توانانی درس دادن را نداشت و اگر شاگردی میپرسید آقا فرق بین  دو ایکس و ایکس به توان دو چیست میگفت برو کتابتو بخوون میفهمی؟ 

 در صورتیکه کتاب ریاضی را نمی شود با خواندن فهمید و احتیاج به این دارد که کسی راهنمایی کند. حتی کتابهایی مثل زمین شناسی و یا حتی فیریولوژی را نمی توان بدون راهنما و معلم مطالعه کرد مگر اینکه مایه ای از این دانش داشته باشی.   متاسفانه دولت آن زمان هم در فکر بهتر کردن مدرسه های دولتی نبود و ثروتمندان یا طبقه های متوسط بالا فرزندان خودرا به مدرسه های ملی خوب میفرستادند که در مرکز شهر بود و طبقه های متوسط تهرانی نمی توانستند کودکان خودرا به این مدرسه ها بفرستند چون هم دور بود و هم شهریه های گزافی داشت.  بیشتر پدرمادران هم یا تحصلات قدیمی داشتند و یا معلومات خود را در اثر گذشت زمان فراموش کرده بودند و نمی توانستند به بچه های کمک کنند. و این بودکه تنها راه برای بچه های درس خوان مدرسه های دولتی این بودکه درسها را حفظ کنند و تمرینها را بدون درک رونویسی نمایند و یا باز حفظ نمایند. مسلم است که این بچه ها با داشتن معلومات حتی وسیعی در سایر دروس چون در درسهای ریاضی و زبان بسیار ضعیف بودند نمی توانستند در کنکورها قبول شوند و یا راهی خارج میشدند که با مشگلات بیشتری میبایست دست پنجه نرم کنند و یا راهی بیکاری و یا بازارهای کار محدود آن زمان.  در دبیرستانهای دولتی آن زمان دبیران فقه و شرعیات  ادبیات فارسی  تاریخ و جغرافی و تاحدی علوم طبیعی باندازه کافی وجود داشت ولی باز دبیر فیزیک و شیمی در سالهای بالای دبیرستانی بسیار کم بودند و یا در آن رشته تخصص کافی نداشتند و یا میخواستند که تنها با دادن درس خصوصی شاگردان را تعلیم دهند و سرکلاس زیاد دلسوز نبودند. شاید آنهاهم چاره ای نداشتند مخارج بالا بود و حقوق کم فرهنگی نمی توانست جوابگوی مخارج آنان باشد. بچه های تیز زود این مشگل را درک میکردند و با رفتن به نزد آقا و گرفتن وقت به خانه آنان میرفتند و با خواندن درس خصوصی نزد ایشان میتوانستند که مشگل را کنار بزنند ولی شاگردان دیگر که این قدر تیز نبودند تجدیدی میشدند و بایست در تابستان به کلاسهای خصوصی بروند  یا نزد همان دبیران خصوصی درس بخوانند ولی اگر اینکار را نمیکردند مردودی روی شاخشان بود.  راه دیگری هم بود که آن دوست شدن با شاگردان تیز هوش و یا بسیار باهوش کلاس بود که عده ای هم اینراه را برگزیده بودند.  حالا اگر به این موارد کمی درآمد خانواده و یا درگذشت یکی از والدین را هم اضافه کنیم و یا مشگلات مربوط به مسکن را آنقوقت شاید بتوانید درد سر هارا درست متوجه شوید یک مطلب دیگر هم هست که بایست ذکر گردد و آن داشتن دین دیگری به غیر از دین شیعه یازده امامی و منتظر امام دوازدهم است و نیز خانواده هایی که از داشتن هم پدر و هم مادر به این دین یا مذهب محروم بودند مثلا داشتن مادر بهایی و پدر مسلمان که نور اعلی کجور بود و کودکانی که در این چنین خانواده  هایی بودند چوبهای دوسر تلایی بودند که مورد آزار و اذیت هر دو گروه شاید از کودکی  تا دم مرگ قرار داشتند و اینان مشگلات مربوط بخودشان را داشتند که باز با مشگلات دیگران کمی فرق داشت یعنی یک بار اضافی را نیز بایست تحمل میکردند.  من سعی میکنم که داستان زندگی یکی از این دوستانم رابرایتان بنویسم که بدانید ولی منظور من ذکر مصیبت نیست بلکه شاید از این راه بشود که این مشگل را از زندگی مردم حذف کرد.  شاید این درست نظیر کودکی باشد که در شصت سال پیش در آمریکا به دنیا آمده است که در آن زمان مشگل سیاه سفید و نژادی در این کشور بوده و کودک متولد شده از مادر سیاه وپدر سفید پوست مشگلی نظیر کودک ایرانی بهایی و مسلمان داشته است؟ پرویز دارای یک مادر بهایی بسیار مهربان و فداکار بود ولی پدرش یک مسلمان دو آتشه بود که نمیدانم بچه دلیلی یک زن بهایی گرفته بود. پرویز همیشه برای من درد دل میکرد که پدر مادرش با هم مرتب سر مذهب جر بحث میکنند و بیشتر اوقات پدر از مادر قهر میکرده و میرفته است.  پرویز هشت ساله نمیدانسته که مشگل چیست و چرا این دو بجای اینکه با هم خوب و مهربان باشند اینقدر با هم مرافعه دارند و بگو نگو میکنند؟ در آن هنگام رسم تلاق بسیار نکوهیده بوده و زنان مجبور بودند که بسوزند وبسازند. مادر پرویز اجازه نداشته است که با پرویز از دین بهایی صحبتی بکند و یا معلوماتی در این باره به پرویز بدهد.  پرویز یک بعنوان یک بچه مسلمان تربیت میشد و بایست از همان کودکی که ما بازی میکردیم او نمازش قضا نشود.

و با پدرش روزه بگیرد  مادر پرویز هم جرات اینکه از پسرش دفاع کند را نداشته است و پرویز یک قربانی در یک خانواده دو دینه بود.  ولی بچه های متعصب مسلمان محل پرویز را بعنوان یک بهایی آزار میدادند و با او دعوا و کتک کاری میکردند و به او فحشهای بد مذهبی میدادندو یا با تیغ در روی میز مدرسه او کلمه عباس افندی را میکندند و پرویز به جای آنان تنبیه میشد که میخواستی بچه هارا به بهاییت تبلیغ کنی؟  پرویز میگفت که پدرم هر روز سحر اورا از خواب ناز بیدار میکند که پاشو و نمازت را بخوان تا قضا نشده است.  پرویز کمی با زور و کمی هم بخاطر مهر پدرش اینکار را میکرده است ولی نماز خواندن به عربی را دوست نمی داشت.  وی میگفت که از این کلام عربی هیچ نمی فهمد و هر روز بایست آنرا تکرار کند بدون اینکه معنای آنرا بداند.    میدانیدکه سلام بهاییان الله ابهی است و پرویز که دارای فامیل بهایی و مسلمان بوده است نمیدانسته که به کی بایست سلام کند و به کی الله ابهی این بوده که بعضی از مسلمانان باشنیدن الله ابهی از وی روی ترش میکردند و بیچاره پرویز نمیدانسته که چه خطایی کرده است که مورد بی مهری واقع شده ولی مادرش بوی گفته بود که میتوانی روز به خیر بگویی یا روز خوش که مورد قبول هر دوطرف است.  پرویز همیشه مورد حمله بچه های تحریک شده مسلمان قرار میگرفته حتی با وجود اینکه او بهتر از هر کسی در کلاس شرعیات میتوانسته نماز بخواند باز به عنوان سگ بابی مورد بی احترامی بچه ها بود.  و بارها اورا دیده بودم که از کتک کاری در راه مدرسه بخانه  به منزل اش رفته بود و در همان حال که مثلا خونین مالین بود پدرش میگفت زود باش پرویز خودت را تمیز کن وضو بگیر اذان بگو و نمازت را به کمرت بزن تا قضا نشده است.  دنباله این داستان را بعد مینویسم. 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!