اهمیت “ارنست” بودن و اتهام همجنس بازی

 

پیش پرده – جوانی بالا بلند با موهای لخت و چهره‌ای جذاب وارد می‌‌شود، تا این قطعه‌‌ را دکلمه کند.

“افسوس از صمیمیت که چه آسان می‌‌پژمرد،
نفرین بر اندوه گناه که قلب را می‌‌خشکاند.
دریغ از روح غمزده‌ای که به تاب می‌‌آید،
آه از جان ترسیده‌ای که به تصویر آینه تهمت میزند!”

پرده اول – کمی‌ قبل از جنگ دوم جهانی‌

شاه پیر با عصبانیت در تالار قصر بالا و پایین میرود و مسن‌ترین همسرش را به باد انتقاد می‌‌کشد.

“خانم … شما این ولد الزنا رو درست بار نیاوردید! به منم، اجازه ندادید که مثل مرد و تو سرباز خونه بزرگش کنم. از شیش سالگی براش قصر جدا گونه درست کردید و مستخدم فرانسوی گرفتید. خوب حالا تحویل بگیر!”

ملکه مادر که خوب میدانست بخاطر قجر نبودن، تنها فرزندان او می‌‌توانستند شاه شوند، بیدی نبود که از آن باد‌ها بلرزد.

“خوبه، خوبه، خوبه … مرتیکه پر رو … بچه‌ام رو بدم به اون قزاق‌های فاسدت!؟ اصلا تقصیر خودته که پسر نازنینمو هنوز دهسالش که نشده بود، فرستادی دیار غربت و دادیدش دست یه مشت سویسی اون کاره! می‌‌خواستی همین جا نگرش داری و مواظبش باشی‌. ولی‌ نه، حضرت عالی خیال داشتید که دستتون باز باز باشه و بتونید طاق و جفت زن جدید بگیرید!”

پرده دوم – پانزده سال بعد

علیاحضرت زیبا ولی‌ بی‌ فرزند، خشمگین در همان تالار مجلل روی مبل استیل لویی چهارده نشسته و با وقار گریه می‌‌کند. شاه جوان کنار مبل ایستاده و دست به کمر، سیگار می‌‌کشد.

“چرا این مرتیکه حرومزاده، این ارنست وقیح و پلید رو از من بیشتر دوست داری؟ چرا دمش رو نمی‌‌گیری، مثل موش بندازیش بیرون؟ دیدی دیشب تو مهمونی چه جوری ما رو مسخره میکرد و ادا اطوار در می‌‌آورد؟ مگه تو مرد نیستی‌!؟”

شاه جوان با صدای لرزان، سعی کرد که اول به فرانسه و سپس به فارسی جوابگو باشد – با وجودیکه دلیلی‌ برای جوابی‌ نمی‌‌دید.

“ارنست شوخی‌ می‌‌کنه. مهربونه، همه تون رو دوست داره، ولی‌ اینجا حوصله‌اش سر میاد. کسل که می‌‌شه، شوخی‌‌های ناجور می‌‌کنه. عشق تو برای من از هر عشقی‌ بیشتره! من ارنست رو مثل یه برادر، مثل یه رفیق دوست دارم.”

پرده سوم – بیست سال میگذرد

شرفیابئ در نیاوران، که عباس در مقابل اعلیحضرت به احترام ایستاده و با دقت گزارش می‌‌دهد.

“ایشان اعلامیه داده که پسر‌شان توسط عناصر نفوذی ساواک ترور شده است. حالا هم یک عده در نجف، قم و تبریز برایشان مجلس ختم و عزاداری گرفته اند.”

شاه از پشت میز با عصبانیت بر میخیزد و فریاد زنان اعتراض می‌کند.

“ساواک هیچ دخالتی در مرگ اون مرتیکه نداشته! خودش مثل گاو یه تغار آش رشته خورد و سقط شد! ما اگه می‌‌خواستیم این شپش‌ها رو بکشیم، امشی می‌‌خریدیم، نه فانتوم!”

وزیر دربار خوب می‌‌داند که نباید روی حرف شخص اول مملکت حرفی‌ زد. پس مودبانه پیشنهاد می‌‌کند:

“حضرت عالی اگر صلاح بدانید‌، بد نیست که دولت ضمن ابراز همدردی و تاسف، اعلامیه‌ای در جهت رفع سؤ ظن عمومی، صادر کند.”

شاه مطابق معمول، فکر زیردست را می‌‌پسندند، اما از رو نخوت و غرور، آنرا به ضدّ خود تبدیل کرده، و به خورد طرف میدهد!

“بله، اعلامیه بدید! فردا تو همین روزنامه اطلاعات چاپ کنید. بگید که این مرتیکه هندی زاده دروغ می‌‌گه‌! اعلام کنید که این جاسوس انگلیسی، این همجنس باز کثیف، تهمت می‌‌زنه!”

عباس به مناسبت طبع حساس و فمینن، هیچ گاه به فحش و توهین علاقه‌ای نداشت. بخصوص، از واژه “همجنس باز” بیزار بود. اما فرمان صادر شد – حسب الامر ملوکانه!

پرده چهارم – یک سال بعد

اعلیحضرت با هلیکوپتر روی سر تظاهر کنندگان چرخ می‌‌زنند. موج جمعیت عصیان گر‌، خاطر ایشان را مکدر می‌‌کند و خون به شقیقه‌شان هجوم می‌‌آورد. می‌‌پرسند:

“چی‌ میگن؟ این مادر قحبه‌ها چی‌ می‌‌گند؟”

ماموران امنیتی که با بی‌ سیم کنار شاه نشسته اند، هر یک به دیگری نگاه می‌‌کند ولی‌ کسی‌ جرات اظهار نظر ندارد. بالاخره، حسین هم کلاس قدیمش، سکوت را می‌‌شکند.

“قربان جسارت است، زبانم لال.” کمی‌ مکث می‌کند. “ولی‌ این شیاطین فریاد می‌‌زنند که: گوشت یخی نمی‌‌خوایم … شاه کونی‌ نمی‌‌خوایم.”

خشمی تیره و پلید جان شاه را در بر می‌‌گیرد. اشک به چشمانش هجوم می‌‌آورد. خاطره آنچه کرده و آنچه رفته، روح حساسش را به شکنجه می‌‌کشد. با لحنی خشن و ظاهرا بدون احساس، فرمان می‌‌دهد.

“امشب حکومت نظامی اعلام کنید و فردا صبح، همه رو ببندید به مسلسل!”

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!