شاهنشاه و فرح در استانبول ترکیه

شاهنشاه و فرح در استانبول ترکیه این داستان را من از روی نوشته های یک دانشجوی ایرانی ساکن ترکیه مینویسم که دانشجوی سال آخرپزشکی در استانبول بود موقعی که شاه و فرح به استانبول آمدند و با همه دانشجویان ایرانی در کنسولگری ایران در استانبول دیدار نمودند. آنروز من به اتاق محقرم که بسیار کوچک بود رفتم من از دانشجویان بسیار فقیری بودم که توانسته بودم با کمک برادرم در ترکیه به تحصیل بپردازم و اکنون نزدیک تمام شدن رشته پزشکی خود بودم که به بیمارستان برای آسیستانی بروم و امیدوار بودم که وضع بسیار محقر من تغییر کند. زندگی فقیرانه در استانبول بسیار سخت است و بایست در همه چیز بسیار صرفه جویی میکردم حتی خرید آب خوراکی. اتاق کوچک من یک اتاقی بود که تنها در آن یک تختخواب کوچک جای میگرفت و حتی نمیتوانستم در آن اتاق کوچک درس بخوانم و یا میزتحریری برای نوشتن داشته باشم. من برای درس خواندن و نوشتن بیشتر یا بخانه دوستانم میرفتم که اتاقهای بزرگتری داشتند یا در کتابخانه دانشگاه میماندم تا کارهایم را انجام دهم. زندگی با پول بسیار کم که بیچاره برادرم از شکم خودش و فرزندانش میزد و گاه گاهی برای من میفرستاد بسیار طاقت فرسا بود ولی خوب من هم چاره ای نداشتم. در ایران نتوانسته بودم که از سد کنکور رد شوم و کاری هم نتوانستم گیر بیآورم این بودکه برادرم مرا کمک کرد تا برای تحصیل که خیلی دوست داشتم به ترکیه بیایم. در آنوقت بیشتر دانشجویان ایرانی ترکیه حالتی کم و بیش نظیر مرا داشتند نه آنقدر پول داشتند که بتوانند به اروپا و یا آمریکا بروند و نه توانسته بودند از سد لعنتی کنکور رد شوند. همه ما با سختی بسیار نسبت به تهران زندگی میکردیم و همه مشگلات خود را از چشم شاه و فرح میدیدیم که دارند در تهران یک زندگی بسیار مجللی را ادامه میدهند و ما بایست با فقر و فاقه بسازیم. ولی خوب باز وضع ما بهتر از خیلی کسانی بود که در تهران نه میتوانستند کار کنند و نه تحصیل و با مشگلات بسیاری دست پنجه نرم میکردند. اکثر دانشجویان ایرانی با شاه و فرح دشمن بودند و با آنان بسیار بد بودند و هر نوع حرف بد و یا توهینی را که میخواستند و میتوانستند نسبت به آنان میکردند.

 

 

و همه مشگلات را از چشم آنان میدیدند. من از شاه و فرح هیچ بدی نمی گفتم و حتی بعضی وقتها هم از آنان دفاع میکردم که بچه ها سرپرستی یک خانواده بسیار مشگل است و رییس خانواده به زحمت می تواند همه اعضای یک خانواده را خوشحال و راضی نگه دارد. حالا خودتان بیایید در بجای آنان بگذارید همه کارمندان که سالم و پاکدامن نیستند بسیاری از آنان اهل رشوه میباشند و نمی خواهند کاری مجانی بکنند. مردم دزد و دغل کلاهبردار و تمامیت خواه هستند و براحتی سرهم کلاه میگذارند هیچ کس به حق خودش قانع نیست و میخواهد تا می تواند به دیگران اجحاف کند. کاسب از جنس میدزدد کم فروشی میکند گرانفروشی میکند. کارمند کم کاری میکند رشوه میخواهد معلم میخواهد درس خصوصی بدهد و خوب درس نمیدهد دل نمی سوزاند. خوب با این یک چنین خانواده منحرف و تمامیت خواه و کلاهبرداری شاه بیچاره و یا فرح جوان چه کند. فرح در آن سال شاید همسن ماها بود و یک زن جوان بیست پنج ساله بود که او هم مثل مادانشجوی خارج از کشور بود. البته در آن زمان هم بسیار مامورین حتی عالیرتبه هم بودندکه بسیار کاری و پاکدامن بودند ولی خوب همه مامورین عالیرتبه دولت که خوب و بدون شیله پیله نبودند. در آنوقت یک پسر جوان شاید بیست ساله هم از تهران آمده بود میگفت که پدرش سرلشگر است و دوبار در کنکور مردود شده است و پدرش گفته که میتواند ماهی هفتصد تومان از حقوقش را برای مخارج تحصیل او بفرستد. فرزین را همه بچه ها دوست داشتند هم اینکه فکر میکردند که پسر یک سرلشگر است و لابد پول و پله خوبی دارد و هم فکر میکردند که رابطه اش با سفارت وکنسولگری بایست خیلی تاپ باشد زیرا آقای سرهنگی که وابسته نظامی ایران بود خیلی به او میرسید و گویا از دوستان پدرش بود. فرزین هم با کنسول ایران رفت آمد داشت و با اگر پولی کم کسر میآورد کنسول به او پول قرض میداد. بچه هایی که فکر میکردند فرزین خیلی پولدار است اورا بخانه شان دعوت کردند و یک اتاق به او اجاره دادند ولی بعد از مدتی فهمیدند که او هم از تهران پولی بیشتر از آنان دریافت نمیکند و پدرش هم ثروتمند نیست بلکه مثل بیشتر بچه ها از طبقه متوسط است. لابد دله دزدی هم اصلا نداشته است. خود فرزین هم مثل بچه های تک توک ثروتمند اهل مشروب خوار کیف دختر بازی و یا حتی سیگار کشیدن هم که در آن سالهای بسیار مد بین جوانان ترک بود نبود. او خیلی ساده زندگی میکرد و بسیار هم مهربان بود. او بمن هم نزدیک شد زیرا فکر میکرد که میتوانم در درسهایش برایش کمکی باشم. خوب او دوست بدی نبود و همیشه مرا به مهمانخانه های ارزان قیمت دعوت میکرد و با هم نهاری پنج لیره ترکی میخوردیم که کباب خوشمزه ای بود. من هم در درسهایش به او کمک میکردم. زیرا او بایست اول زبان ترکی میخواند و من ترکی را بخوبی میدانستم.

 

 بچه ها که اول بخیال اینکه او ثروتمند و پولدار است نزدیک شده بودند کم کم به او مارک شاه پرست و شاهی زدند و از او فاصله هم گرفتند. یکی از بچه هایی که به او خیلی نزدیک شده بود رضا نام داشت که خیلی کلاش بود و سرهمه را سعی میکرد کلاه بگذارد. او بعنوان اینکه میتواند برای بچه ها لیره ترک بگیرد از آنان جلو پول میگرفت و اکثر هم پول را پس نمیداد یعنی ریال را که خانواده بچه ها به او داده بودند به لیره ترک پس نمیداد. رضا خیلی حقه باز بود و سالها بعد فهمیدم که بچه ها بنام اینکه برای ساواک کار میکند اورا حسابی کتک زده بودند. خلاصه آن روز در اتاقم یک نامه ازکنسولگری ایران بود که مارا بشام دعوت کرده بود که ملاقاتی هم با شاه داشته باشیم. من هم بهترین لباسهایم را پوشیدم و با فرزین به طرف کنسولگری ایران راه افتادیم. در راه مردم خیلی شور و هیجان داشتند و خیلی برای دیدن شاه و فرح که از خیابانهای استابنول می خواست بیاید ابراز شادی میکردند و همه در دو طرف خیابانها صف کشیده بودند. من از یک ترک پرسیدم کارداشیم نه خبر وار. او گفت ایران شاهی گلی یور. ایران شاهی گوزل شاهی گلیور. او گفت ایکاش که او شاه ما هم بود. او بیزیم شاهی ایستیورم الا لا. بن اونو چوخ سوی یوروم فرزین پرسید. حامد جان او چه میگوید من گفتم که او میگوید ایکاش که او شاه ما هم بود. من اورا خیلی دوست دارم. ما به کنسولگری ایران رسیدیم و به آن وارد شدیم خیلی شلوغ بود در دو طرف باغ کنسولگری هم مردم ترک با لباسهای محلی صف کشیده بودند که تا به شاه و فرح خوش آمد بگویند وبه زبان بلند میگفتند خوش گلدی نیز صفا …همه بچه های مخالف سر سخت شاه و فرح هم آمده بودند زیرا سورساتی بود. دو افسر ارتشی کوتاه قد هم در آنجا بودند که مثل اینکه هر دو سپهبد بودند و مثل اینکه نام یکی از آنان فاضلی بود. آنان به دانشجویان میگفتند که حتما دست شاه را ببوسید. و طوری اینرا میگفتند که مثلا اگر نبوسید مشگل با سازمان امنیت خواهید داشت. زیرا همراهان شاه بسیار زیاد بودندو بین آنان هم از خبرنگار گرفته تا هنرمندان ایرانی زیاد بودند. یکی از آنان دختری بود بنام افسانه که میگفت خواننده است. بهرحال ما که در ایران امکان دیدن شاه را نداشتیم و یابسیار شانس کمی بود که بتوانیم شاه را از نردیک ببینیم. آن دوافسر یا امیرآرتشی هم مرتب بما بطور نظامی دستور میدادند که دست شاه را بایست ببوسید و تعظیم کنید. هم من و هم فرزین از این کار نفرت داشتیم و بهم نگاه کردیم. پدران هر دوی ما از دست بوسی نفرت داشتند و آنرا تملق و چاپلوسی افراط انگیز میدانستند. پدر من که حالا درگذشته بود میگفت هنگامیکه مجبور بوده است به دیدار شاه برود نتوانسته بود که خودش را قانع نماید که به شاه تعظیم کرده دستش را ببوسد و برای همینکه به او تهمت ضد شاهی نزدند وشاید ساواک هم مزاحمش نشود بشدت دست میزده و هورا میکشیده. جهان پهلوان تختی هم که من اورا میشناختم هیچوقت اهل ریا و تملق نبوده است و به شاه تعظیم نمیکرده و دست بوسی هم نمی کرده است. شاید شاه هم از اینطور افراد بیشتر خوشش میآمده تا دست بوسان متملق و چاپلوس. بهر حال من و فرزین گفیتم هرچه باداباد ما دست بوسی و تعظیم نمیکنیم. در حالیکه همه بچه های مثلا کمونیست و ضد شاه و مخالف مثلا رژیم او مرتب به او کرنش میکردند و تعظیم و تکریم و دست بوسی ما تنها دونفری بودیم که نه کرنش فوق عاده کردیم و نه تعظییم و نه دست بوسی. شاه مهربان با تبسمی با ما دست داد و فرح هم که یک لباس صورتی پوشیده بود هم همینطور. هر دو بسیار مهربان بودند ورفتاری بسیار دوستانه و پدرانه داشتند.

 

 

 شاه از من پرسید که شما چه میخوانید گفتم که سال آخرپرشگی هستم و این هم فرزین است که او هم میخواهد پزشگی بخواند. فرزین هم بعد از من گفت که زبان ترکی میخواند تا بعدها رشته بهتری بخواند. فرزین میگفت حامد نترس ساواک به دنبال ما نمی آید من با سرهنگ وابسته نظامی و کنسول ایران دوست هستم. وقتی شاه و فرح از استانبول رفتند دانشجویان ایران مخالف رژیم به ما بچشم دیگری نگاه میکردند ویک نوع حس احترام خاصی بما داشتند زیرا با وجود اینکه آنان مخالف بودند آنطور به دست بوسی رفته بودند و یعنی عملا روی گفتار خود دویده بودند. ولی ما که هیچوقت از شاه بد نگفته بودیم و بلکه دفاع هم کرده بودیم هیچ نوع احترام چاپلوسانه و تعظیم و تکریم و دستبوسی اکراه آور هم نکرده بودیم. هنگامیکه به عکس تختی نگاه میکردم و میدیدیم که چطور مردانه جلوی شاه ایستاده است و بقول معروف سر خم نکرده و شاه هم دارد مدال را به گردن او میاندازد شاید شاه هم از اینکه مدالی به گردن یک مرد میاندازد بیشتر خوشحال بود و احساس زضایت میکرد تا مدال برگردن چاپلوسان متملق که هر روز به رنگی در میآیند. من فکر میکنم که در نگاه شاه هم در آن هنگام غرور و رضایت بیشتری موج میزد که دارد مدالی را به گردن یک قهرمان واقعی میاندازد تا یک مجیز گو دست بوس و چاپلوس. نمی دانم تا نظر شما چه باشد؟ بهر حال بچه ها میگفتند دیدید که چطور نه فرزین و نه حامد که شاه را دوست میداشتند جلوی او سر خم نکردند و دستش را هم نبوسیدند با وجود اینکه اینهم سپهبد فاضلی تاکید کرده بود که حتما دست شاه را ببوسید. خوب اگر مردی باشد آنان هستند نه ما که اینهمه بدگویی کردیم ولی در وقت بزنگاه هم کمرخم کرده تعظیم نموده دستهایشان را هم بوسیدیم.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!