بس سحرها چه شعرها که گفتم
از سیاست , طبیعت , از فلسفه گفتم
مشکلی امّا حل نشد
ظالم هنوز ظلم می کند
از پسِ شعر بارانم , بارانی نیامد
بسی عاشق و معشوق
هنوز از هم دورند
به جای نوازش و بوسه
شعری برای هم می فرستند
یک سحر صدایی بر من آمد:
«گاه شعر را باید نوشت
و گاه شعر را باید زیست»
آناهید حجتی