برف : در زنجیری از سروده ها

 

 

سپید برف برآمد به کوهسار سیاه/ و چون درونه شد آن سرو بوستان آرای
و آن کجا بگوارید ناگوار شدهست/ و آن کجا نگزایست گشت زود گزای : رودکی

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
یک چند روزگار، جهان دردمند بود
به شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب
کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضیب
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مرو را شده مجیب : رودکی

سکندر ز منزل سپه برگرفت/ ز کار زنان مانده اندر شگفت
دو منزل بیامد یکی باد خاست/ وزو برف با کوه و درگشت راست
تبه شد بسی مردم پایکار/ ز سرما و برف اندر آن روزگار
برآمد یکی ابر و دودی سیاه/ بر آتش همی رفت گفتی سپاه
زره کتف آزادگان را بسوخت/ ز نعل سواران زمین برفروخت
بدین هم نشان تا به شهری رسید/ که مردم بسان شب تیره دید
همه دیده‌هاشان به کردار خون/ همی از دهان آتش آمد برون
بسی پیل بردند پیشش به راه/ همان هدیه ی مردمان سیاه
بگفتند کین برف و باد دمان/ ز ما بود کامد شما را زیان
که هرگز بدین شهر نگذشت کس/ ترا و سپاه تو دیدیم و بس: فردوسی
 
هرگز كسي نداند بدين سان نشان برف
گويا كه لقمه‌اي است زمين در دهان برف
مانند پنبه دانه كه در پنبه تعبيه است
اجرام كوه‌هاست نهان در ميان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار
از چه؟ ز بيم تاختن ناگهان برف
گشتند نا اميد همه جانور ز جان
با جان كوهسار چوپيوست جان برف
با ما سپيدكاري از حد همي‌برد
ابر سياه كار كه شد در ضمان برف: کمال‌الدین اسماعیل
 

نو به نو هر روز باری می کشم/ وین بلا از بهر کاری می کشم
زحمت سرما و برف ماه دی/ بر امید نوبهاری می کشم : مولوی

هر که بی او زندگانی میکند/ گر نمی میرد گرانی میکند
من بر آن بودم که ندهم دل به عشق/ سروبالا دلستانی میکند
مهربانی می نمایم بر قدش/ سنگ دل نامهربانی میکند
برف پیری مینشیند بر سرم/ همچنان طبعم جوانی میکند
چشم سعدی در امید روی یار/ چون دهانش درفشانی میکند : سعدی

شب از بهر آسایش تست و روز
مه روشن و مهر گیتی فروز
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ
همه کارداران فرمانبرند
که تخم تو در خاک میپرورند
صبا هم ز بهر تو فراش وار
همی گستراند بساط بهار : سعدی

هر که آمد عمارتی نو ساخت/ رفت و منزل به دیگری پرداخت
وان دگر پخت همچنین هوسی/ وین عمارت بسر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار/ دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد چون همی بباید مرد/ خنک آنکس که گوی نیکی برد
برگ عیشی به گورخویش فرست/کس نیارد زپس توپیش فرست
عمر برف است و آفتاب تموز/ اندکی مانده خواجه غرّه هنوز
ای تهی دست رفته در بازار/ ترسمت پر نیاوری دستار
هرکه مزروع خود بخورد به خوید/ وقت خرمنش خوشه بایدچید: سعدی

بود بارانی و سرمایی شگرف
تر شد آن سرگشته از باران و برف
نه نهفتی بودش و نه خانهای
عاقبت میرفت تا ویرانهای : عطار نیشابوری

ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب/ بیا و کشتی دریای لعل را دریاب
بیا و یک دو قدح کش چه میکنی آتش/ که در شتا نرسد هیچ آتشی به شراب:
سلمان ساوجی

هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید
علم های بهاری از نشیبی بر فراز آید
کنون ما را بدان معشوق سیمین بر نیاز آید
به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید : فرخی سیستانی

من بستر برف و بالش یخ دارم/ خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم/ در یک دو گز آبریز مطبخ دارم:
مسعود سعد سلمان

دراز گشت حدیث درازدستی ما/ سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف
زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت/هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف:
انوری

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود : صائب تبریزی

با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار/ کاوخ، ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم/ کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا/ بر من گریست زار که فصل شتا رسید
زاندوه دیرگشتن اندود بام خویش/هر گه که ابر دیدم و باران، دلم طپید
پرویزنست سقف من، از بس شکستگی/ در برف و گل چگونه تواند کس آرمید:
پروین اعتصامی

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را : شهریار

برف نو : برف نو : سلام ، سلام
بنشين ، خوش نشسته ای بر با م
پا كی آ و رد ی ، ا ی ا ميد سپيد
همه آ لو د گي ست، ا ين ا يا م … : احمد شا ملو

تو فا ن بر ف ،  د ل به زمین با زد
و ینگونه  عشق را ،  چرا جو ید
تا روی خاک پا ک ، تن ا ند ا زد
با ید که چرک را ،  ز  زمین شو ید: دکترمنوچهرسعا دت نوری

 دانه دانه بر ف می با رد
همچو مروارید غلطا ن ، ز آ سما ن
یا بسان نقر ه گون ، ذرات ا شک
کز دو چشم يك ا لهه * شد روان
عا شقا نه ، می شود جذ ب ز مین
تا که خا ک تشنه ، جان یا بد ا ز آ ن : دکتر منوچهر سعادت نوری

* بنا بر روایت اساطیر زمانی بر ف می با رد که ا لهه ی برف گریا ن  ا ست

 یادآوری: در فرهنگ ایران باستان ، برف همچون باد ، باران ، مه و ابرِ باران زا ، از آفریده‌های مادی پیش از آفرینش زمین دانسته شده‌است . خدای برف یکی از اسب های گردونه ناهید بود . در اوستا به بارش برفی سنگین ( جئیوی وفر ) اشاره رفته‌است و در یشت ها ، زمستان هولناکی پیش بینی شده که سه سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد سرد خواهد کرد، چندان که زمین ویران و مخلوقاتش نابود خواهند شد . در شاهنامه روایتی هست که در جنگ ایران و توران در زمان کیخسرو برف سنگینی همه جا را پوشاند ، چنانکه نبرد از یاد همگان رفت و ناچار شدند که اسبان جنگی را بکشند و بخورند. در ادبیات فارسی نیز به کاربردهایی از برف اشاره شده‌است، مانند شعری در این رابطه از فردوسی که چنین سروده بود :
بگفتند کاین برف و باد دمان/ ز ما بود کآمد شما را زیان
شاید پرآوازه‌ترين شعر كهن پارسي درخصوص برف، قصيده‌اي باشد با مطلع هرگز كسي نداند بدين سان نشان برف/ گويا كه لقمه‌اي است زمين در دهان برف از كمال‌الدين اسماعيل که در بالا به آن اشاره شد. باید یادآور گردید که کمال‌الدین اسماعیل فرزند محمد عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی، شاعر ایرانی نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری، و آخرین قصیده‌سرای بزرگ ایران در اوان حمله ی مغول است که در گیرودار قتل‌عام‌های آن قوم ، به سال ۶۳۵ هجری قمری به دست یکی از مهاجمین مغول به قتل رسید.

گل غنچه های پندار
xxx

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!