روشنفکر دفرمه

صادق هدایت[1] تبلور سرگشتگیهای «روشنفکری» ما و «اعتراض» به عقب ماندگیها و واپسگراییهای باصطلاح «روشنفکران» اخته ی ماست که از ناچاری خاک بر سر کرد و خودکشی!

هدایت «نماد» تلاشهای بی سرانجام ما در برابر افسون شیعه زدگی «پیشتازان» جامعه ی ماست. اگر هدایت [2] در نهانیترین پس زمینه های ذهنش تصور میکرد که هنرش را 200 سال دیگر خواهند فهمید؛ تجربه ی داغ 1357 و تداوم «روشنفکر»ی ابتر و اخته ی ما نشان داد که باید یک «صفر گنده» ی دیگر هم در برابر این 200 سال گذاشت؛ یعنی که 2000 سال دیگر هم نمیتوان و نباید آزادی، انساندوستی و ایراندوستی را در «روشنفکران»[3] ایرانی در چشم انداز داشت؛ چرا که افسون شیعه زدگی، عقب افتادگی، زن ستیزی و ایران ستیزی این «پیشتازان» را پایانی نیست؛ هر دم از این باغ بری میرسد!

نمونه ی تازه اش همین بلوای «سبز لجنی» و بازگشت به دوران «طلایی» امام آدمکشان کلان تاریخ، از سوی باصطلاح «رهبران» جنبش 1388 است.

صادق هدایت تبلور آرزوهای انساندوستانه، ایران دوستانه، مدرن و حتی حیوان دوستانه ی ایرانیانی است که در برابر «خشونت» ویرانگر «نادانی روشنفکری» ما به زانو میافتد و ذبح میشود.

آنانی که میکوشند «بوف کور» را «روانکاوانه» بررسی کنند، فراموش میکنند که هدایت چند صد داستان و پژوهش و مقاله و قضیه ی دیگر هم دارد که پرداختن به تنها یکی از آنها کمکی به «علم» روانکاوی نمیکند؛ اینگونه برخورد با هنرمندی «چند بعدی» چون هدایت، تنها یک بررسی تجریدی است و از آن چیزی «دستگیر» نمیشود؛ جز تداوم همان نافهمیها و کج بینیها!

«بوف کور» همان «علویه خانم» است؛ همان «کاروان اسلام» است؛ همان «حاج آقا»ست و «طلب آمرزش» و «پروین، دختر ساسان» و «توپ مرواری»… که در «بوف کور» در هیئت خوابی بر درونی ترین لایه های روحی نویسنده، شبیخون میزند و «هدایت» را تعریف میکند.

متولیان و تئوریسینهای حکومت اسلامی، خود بهتر میدانند که هدایت، جمالزاده و خیلیهای دیگر محصول و فرآورده ی دوران راه یافتن «مدرنیته» به درون ناخودآگاه ایرانیان، و شرم تازه شان از عقب ماندگی، بیسوادی، خرافات زدگی، وطنفروشی، معرب بازی و عنوانفروشیهای بی ارزش این جماعت است.

در دریافت حاکمان و تئوریسینهای چرکین اسلامی، هدایت مروج «نیاکان پرستی افراطی، دین ستیزی و فرنگی مآبی»[4] است که همه ی اینها در درک نادرست این متولیان، کفر مطلق و همسنگ با «زندقه» و «غربزدگی» ارزیابی میشود؛ چرا که در جنگ بین سنت و مدرنیته، این طیف «هنرمندان» همسوی مدرنیته، مبشر «آزادیهای اجتماعی» هستند که در فهم یکی از همین قماش [سید محمد خاتمی] «ولنگاری» تعریف میشود!

هدایت سمبل آگاهی و به خود آمدن بخشی از «روشنفکری» جامعه ی دفرمه ی ماست که به درون حرمسراها و اندرونیهای جهل زده ی «عوام کالانعام مقلد آخوندها» نقب زده است؛ نقبی ویرانگر!

هدایت «بیمار» نیست که او را روی تخت روانکاوی دراز کنیم؛ هدایت را کسانی روی تختخواب کج و کوله ی روانکاویشان دراز میکنند که «خود» مفهوم سرگشتگیها و شرم و خجالتهای هدایت را از عقب افتادگی «پیشتازان» و تحصیلکردگان ایرانی نمیفهمند. اینان، خود بیمارانی هستند که در زنجیرهای سنت، عقل ستیزی و عقبماندگی شیعه گری/کمونیستی شان قفل شده اند، و چون تعریفی برای سرگشتگیهای هدایت نمییابند، او را همچون اندیشه ی خود، «بیمار» ارزیابی میکنند؛ غافل از این که سرگشتگیهای صادق هدایت، سرگشتگیهای آنانی است که از رسوخ شیعه گری و خرافات، در بستر جامعه ی افیونی ما به فغان آمده اند.

آنچه همسنخان هدایت مینویسند، در واقع «نشان دادن» دمل چرکینی است که تا همین امروز هم جامعه ی افیون زده و شیعه زده ی ما را گرفتار شعبده بازی اش کرده است؛ دمل چرکین اسلامیسم و ضدیت با انسان، با اندیشه، و دمل چرکین بیهویت شدن سرزمینهای مفتوحه ی اعراب، به دست آنانی که از فرهنگ، هنر و سازندگی بویی نبرده اند؛ و هنوز هم پس از 1400 سال در پی نابودی فرهنگ و ارزشهای تاریخی ما، پستان به تنور اصلاح طلبی حکومتی و سبزهای لجنی و تئوریسینهای معیوب مارکسیست/لنینیست آن میچسبانند. هیچ کشوری در جهان و در تاریخ، زیر یوغ این دفرمگی گامی به پیش نرفته است؛ میدانستید؟!

هدایت، فغان و فریاد نسل شکفته ای است که میرود تا همه ی این عقل ستیزان را به جایگاه اصلیشان؛ همان حوزه های جهلیه عقب براند!

«زن اثیری» هدایت، ایران ماست که در مشت پیرمرد «خنزری پنزری» [شیعه زدگی و عقب ماندگی] به فاحشه ای بدل شده که از بخت بد عاشق همانی است که او را به مزبله ی خودفروشی و بیهویتی کشانده است.

دستمال چرکینی که آن گورکن بر روی کوزه ی قلمدان زیبای «ایران»[5] کشیده است، همان افسون شیعه زدگی ماست که تاریخ و فرهنگ ما و هویت ایرانی ما را چرکین و آلوده کرده است.

«دخترک» که در آغاز «اثیری» است، در آلوده دامنی رفاقت با پیرمرد خنزری پنزری، به لکاته ای بدل میشود!

«در دنیای جدیدی که بیدار شده بودم، محیط و وضع آنجا کاملا به من آشنا و نزدیک بود…»[6] در این «دنیای جدید» اتاقش «یک پستوی تاریک و دو دریچه با خارج، با دنیای رجاله‌ ها[7] دارد…» و او را «مربوط به شهر ری می‌کند»[8] شهر ری[9] با «… کوشک‌ها، مسجدها و باغ‌ هایش…»[10] «از تمام منظره ی شهر، دکان قصابی[11] حقیری جلو دریچه ی اتاق [راوی] است که روزی دو گوسفند[12] به مصرف می‌رساند…»[13] قصابش «… آستین را بالا می‌زد، بسم ‌الله [14] می‌گفت و گوشت‌ها را می‌برید…»[15] «کمی دورتر، زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلوش بساطی پهن است. توی سفره ی او [علاوه بر چیزهای دیگر]… یک کوزه ی لعابی گذاشته که رویش را دستمالی چرک انداخته… فقط شب‌های جمعه با دندان‌های زرد و افتاده ‌اش قرآن می‌خواند… گویا سفره ی روبروی پیرمرد و بساط خنزر و پنزر او با زندگی‌ اش رابطه ی مخصوصی دارد…»[16]

پیرمرد خنزری پنزری همان اسلام مهاجم است که هرچند پیر شده، با این همه با ارتزاق از خون همان زن اثیری، نمیمیرد؛ اما زن را «ایران را» به کشتن میدهد؛ ایرانی که در برابر پیرمرد خنزری پنزری میرقصد و «دلبری» میکند… تا درد این تهاجم 1400 ساله را آرام کند؛ یا شاید این خوی وحشی مهاجم را تلطیف بخشد.

به نوشته ی خود صادق هدایت:

«ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم؛ ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم؛ و فقر را فخر نمیدانستیم؛ همه ی اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلا رفتن برایمان آوردند؛ همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است…»[17]

و کار همه ی آنانی که در پی نگهداشتن این کج فهمی در بنیان اندیشه و خرد ایرانی هستند، نیز همچنین!

نادره افشاری
www.nadereh-afshari.org

*** *** ***

1- جهانگیر هدایت، مسئول بنیاد «هدایت» پس از خواندن این نوشته در فصلنامه ی «توشه/شماره ی سه/پائیز 89» برای ناصر فرخ، ناشرم و صاحب امتیاز «توشه» نوشت: «جناب آقای ناصر فرخ… مقاله ی «راز سربه مهر بوف كور» را خواندم. من تقریباً آخرین كتب و مقالات و مطالبی كه در باره ی بوف كور نوشته شده اند، خوانده ام. اخیراً كتاب بوف كور را دراروپا چاپ كرده ام كه دراین كتاب در بخش «نقدها و نظرها درباره ی بوف كور» 46 مورد از صاحبنظران ایران و خارج ذكرشده اند. این كتاب را از طریق وبسایت «آمازون» میتوان تهیه كرد. مقاله ی خانم نادره افشاری یكی از بهترین مقالاتی است كه درباره ی صادق هدایت و بوف كور و دیگر آثارهدایت خوانده ام. این خانم عزیز دقیقاً انگشت خود را روی غده ی چركین ایام گذاشته و عقده و بدبختی را درك كرده و نوشته است. از جانب من این دیدگاه وسیع و درك جامع را به ایشان تبریك بگوئید. این مقاله را برای همه ی آنهایی كه میفهمند، خواهم فرستاد. به هر تقدیر ما خوشوقتیم که محققانی در میان «زنهای ایرانی» این چنین میجویند و میكاوند و حقایق را مینویسند. میتوانید ایمیل مرا خدمتشان بدهید كه اگر تمایل داشتند تماسی داشته باشیم. ضمناَ منتظر دریافت مجله و كارهای جدید شما از آثارهدایت هستم/با سپاس/جهانگیرهدایت»

2- صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281در خانه ی پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلیخان هدایت [اعتضادالملک]‌ فرزند جعفرقلیخان هدایت [نیرالملک] و مادرش خانم عذری/زیورالملک هدایت دختر حسین قلیخان مخبرالدوله ی دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلیخان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران بودند که خود از بازماندگان کمال خجندی است. او در سال 1287 وارد دوره ی ابتدایی در مدرسه علمیه ی تهران شد و پس از اتمام این دوره ی تحصیلی در سال 1293 دوره ی متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد؛ ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه ی سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنا شد. در سال 1304 صادق هدایت دوره ی تحصیلات متوسطه را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام شد. او ابتدا در دانشگاه بندر[گان] در بلژیک به تحصیل پرداخت، ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود ناراضی بود؛ تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه ی مارن غرق کند، ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. هدایت سرانجام در سال 1309 به تهران بازگشت و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. هدایت در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد. در همین سال از بانک ملی استعفا داد و در اداره ی کل تجارت مشغول کار شد. در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه ی عمویش دکتر کریم هدایت ماند. در سال 1313 از اداره ی کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه کار گرفت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه هم استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه ی تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب «وغ وغ ساهاب» نوشته بود، بازجویی شد. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان کار گرفت. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره ی موسیقی کشور به کار پرداخت. ضمنا همکاری با مجله ی موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده ی هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد. در سال 1322 همکاری با مجله ی سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله ی پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره ی جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد، ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. هدایت هنگام مرگ 48 ساله بود. مزارش در گورستان پرلاشز در پاریس است. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه ی پدری زندگی کرد. هدایت در عمر ادبی کوتاهش داستانهای کوتاه و بلند متعدد، دو نمایشنامه ی تاریخی، یک نمایشنامه ی فکاهی، یک سفرنامه و مجموعه ای طنز منتشر کرد؛ همچنین نقدهای ادبی متعدد، مطالعات بسیار بر فولکلور ایرانی و ترجمه های بسیاری از متون فارسی میانه و از زبان فرانسه در کارنامه اش دیده میشود. اعتبار او به خاطر آوردن ادبیات و زبان مدرن ایرانی به جهان ادبیات است. اما تجدد و مدرنیته برای هدایت فراتر از مساله ی نسبیت علمی و تقلید صرف از ارزشهای غربی بود./برگرفته از وبسایت صادق هدایت

3- لشکر آدمهای دفرمه و از ریخت افتاده و «مسخ» شده توسط مذهب و ایدئولوژیهای کهنه ی ضد زن، ضد انسان، ضد مدرنیته و ضد حقوق شهروندی…

4- به نقل از نشریه ی اینترنتی آفتاب/ایران

5 – علی اکبر سعیدی سیرجانی نیز «ایران» را «آزاده بانو» میبیند که در چنگال خلیفه ی نااهل «تهران» به «قدرت خاتون» تغییر ماهیت میدهد و این منجیان جهل و بندگی بر سر این «قدرت بانو» همدیگر را تکه/پاره میکنند.

6- بوف کور ص 53

7- سعیدی سیرجانی را نیز چون دیگر روشنفکران «مدرن» ما به کشتارگاه خشونت حاکمان اسلامی بردند و «ذبح شرعی»اش کردند…

8 – بوف کور، ص 60

9- چرا شهر ری؟ من انتخاب این شهر را از سوی هدایت، ناشی از عشق او به زکریای رازی از اهالی همین شهر «ری» میدانم که فلسفه را بالاتر از نبوت قرار داد و معجزه را هذیان ارزیابی کرد؛ دانشمندی که شریعتمداران، آنقدر کتابهایش را بر سرش کوفتند که نابینا شد و نابینا از دنیا رفت؛ مردی که کاشف الکل و اسید سولفوریک بود و نخستین جراج چشم پزشک؛ هزار سال پیش از این در همین سرزمین افیون زده…

10 – بوف کور، ص 61

11 – کشتارگاه اوین

12 – ضحاک روزی دو جوان را خوراک ماران سر شانه هایش میکند؛ و هدایت اینها را دو گوسفند مسخ شده در دکان قصابی محله اش میبیند. قصاب شبها زمانی که با زنش ور میرود، [هم] ماتحت زنش را چون دنبه ی گوسفندی وزن میکند. شما بین حاکمان اسلامی و روشنفکران ضد زن ایرانی، با این قصاب در «بوف کور» همسویی نمیبینید؟!

13 – بوف کور، ص 61

14 – «بسم الله» گفتن این اسلامیون زمان «ذبح شرعی» مرا تنها به یاد آن امریکایی بدبخت میاندازد که زرقاوی القاعده او را برای «مجازات غربزدگی» در برابر تمام اسباب تمدن و تجدد [تلویزیون و اینترنت] سر برید.

15 – بوف کور ص 131

16 – بوف کور ص 62 و 63 برگرفته از کتاب «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» ماشاالله آجودانی

17 – از رمان توپ مرواری، آثار ممنوعه ی صادق هدایت در ایران، چهار رمان، صفحه ی 104 نشر نیما، آلمان

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!