مرثیــــــه ای برای روزهای بی ایرانی

من فرد پرست نیستم و مرگ علیرضا با میلیونها ایرانی دیگر مثل سهراب و ندا که توسط دژخیمان رژیم وردار و ورمال آخوندی نابود شده اند تفاوت چندانی ندارد. اما اگر در خودکشی این شاهزاده دقت کنیم او نمودار نسل جوان ایران با خاطری پریش فنا و فدا شده است که میخواهند در روز روشن مغز کنجکاو او را که میخواهد با علم امروز زندگی کند را به دنیاهای تاریک اعراب بدوی در 1400 سال قبل ببرند. زمانیکه در بین همراهان محمد حتی یک باسواد (در حد خواندن و نوشتن) نبوده تا اگر حضرت امی هست حرف های او را نت برداری کنند تا عثمان مجبور نباشد با سلیقه خودش قرانی از نو پدید اورد. یک عده راهزن بیسواد که عشقشان حمله به کاروان ها و چپاول مال مردم و بی ناموس کردن زن و بچه های انان بوده است. انانیکه امروزه بر ایران حکم میرانند، بازماندگان همان کفتارهای راهزن هستند که با همان اندیشه کمر ملت ایران را شکسته اند. و جز چپاول ذخایر ملی ایمان دیگری ندارند.

در قسمت اول این مقاله مطول با شعری بنام “مرثیه ای بر روزهای بی ایرانی” مواجه هستید که انرا در سوگ پریشانی های ملت ایران سروده ام و اجازه می خواهم انرا به روان پاک علیرضا و جوانان فدا و فنا شده در اقصی نقاط ایران تقدیم نمایم. در قسمت دوم تحلیلی هست از دوستم بهار آزادی که از زبان دل من با شما گفتگو میکند.

مرثیــــــه ای بر روزهای بی ایرانی
—————————

من از دلگيرتر ساحلِ مغشوشِ نور وُ سايه مي آيم
كه مردابم گلوگيرِ دلِ خون است.ـ

پلنگِ خطِ پيرم من
كه ماوايم
ميانِ جنگلِ بي بار وُ بَر از شاخه خشكيده است
و فصلِ هستي ام در كُوره راهِ خستة بيداد
وامانده است.ـ

صدايم ارزنِ ريزي است
درونِ معبرِ جان
تا تهِ دهليزِ سرد وُ تيرة بي نورِ غَم مُرده
و فريادم سكوتِ جيغَ منحوسي است
ميان لولة بغضِ گلو آماس گرديده.ـ

تبارم خشتِ ميراثِ لگد خورده
ز جهلِ نسلَ خامِ ساده پنداري است
كه با شمشير خون آلود
قبايِ كهنة اصلِ نياكان اهورا را
به سُودايِ كليدي پوچ سوزاندند
وَ فرهنگِ درختِ اصل خشكاندند.ـ

خداوندا!ـ
تبارا!ـ
اي وطن بنياد!ـ
كليدم رفت
جانم رفت صدايم رفت
تمامِ برگ وُ بادم رفت
و فريادم به زهرِ مارِ اَخفش در سفاهت هايِ باور از درون پژمرد.ـ

اهورايِ بلندِ آسمان كوشِ فروهر پيشة نيكم!ـ
بدستِ ملتم جامي ز زهرِ عقربِ فرتوتِ بد پير است
كه همچون بادهِ ترياك شادي بخش
ليكن حاصلش فقر وُ پشيماني است
ناكامي است.ـ

اهورا پيرِ دلبندم!ـ
به جامِ بادة مهرِ كهنسال عقيقِ نور بارانت
كه ريشه در ژنِ پاكِ اساطير نياكانِ مُنَزّه از كژي دارد
نوشداروئي فراهم كن
كه ساتر بر تبِ زنگارِ بد كيشِ بد آئينِ فروهر مُردة بدخيم را باشد.ـ

نه اين درد است
دردي كه به جامِ باده اي اوج وُ فرازش را هماهنگ است.ـ
كه دشمن اصلِ نيرنگ است.ـ

تبِ ماتم چنان سخت وُ گران در مركزِ مُخ جذب گرديده است
كه خارج جزئي از حجمِ درونِ فكر گرديده است
بَدَل ها اصل گرديده است
و ياقوتِ دُر افشانِ نياكان پوچ گرديده است.ـ

به صد اندوه دردِ ما خيالِ ميكروبِ ايدز است
كه جزئي از وجودِ اصل گرديده
و اِنفاكِ تن اش از ما
چنان مرگِ تبارِ پاكِ اجدادي است
بي فرجام.ـ

و وايِ دل به آن ملت
كه دزدِ قافله بر ساقه وُ بر ريشه اش پيچيد
و احساسِ تن اش بر آن
بر آن جادوگرِ ظلمت
بسانِ پاره اي از تن به پندارد.ـ

غروبِ ملتم آن قصة بيمارِ مفلوكي
كه پيشِ پايِ افسونِ نيِ ميكروب
سرودِ عشق مي پاشد
و آن جرثومة بد اصلِ بد آئينِ بد كردار وحشي را
درونِ معبدِ فرهنگِ پاكِ آن اساطيرِ كهنسالِ نياكانِ اهورا ارج مي دارد.ـ

كنونم دردِ من خون است
كه ساتر
اصل را در تهِ سردابِ گُنگِ واديِ خاموش ظلمت ها رها كرده است
و خود با يك چراغِ كور
نمايِ پرتوِ خورشيد را كرده است
صدف را جايِ مرواريد جا كرده است.ـ

كنونم اشك وُ آهِ من به راهِ قومِ مفلوكي است
كه چوپانش فنا رفته
و معراجِ دلش را با صدايِ طبلِ بد آهنگِ بيگانه
به رقصِ شومِ كُرنش
بانگ مي دارند.ـ

به شامي زشت وُ بد آئين
كه قومِ برترِ اجدادي ام سرمست وُ مغرور وُ پُر از نخوت
قبايِ كهنة اجدادِ خود را بر در ديوارِ ظلمت
در عبورِ خطِ دزدانِ دل وُ ناموس وا دادند
حرامي هاي بد مهرِ كژ آئينِ دژم رخسار
ز پشتِ كوه هاي جهل وُ استبداد
تبر بر گردنِ اِمشاسپندِ پير ماليدند
سرَ هر اخترِ عِلمِ جهان بر خاك سائيدند
و مادر هاي فرزانه به اشك وُ خون وُ حسرت سخت گائيدند
به فكرِ اوّل وُ آخر سراسر شيره ماليدند
به بوم و بر به خنده سخت شاشيدند.ـ

جلالِ آتشِ پاكِ فروهر كيشِ رخشان را فرو كردند
بدستِ اهرمن صد فتنه ها بر تار وُ پودِ محكمِ اجدادي ام شمشير ها بستند
بساطِ علم وُ فرهنگِ وُ جهان بيني
به وقتِ خواب يك ملت
ز بوم وُ بر فنا دادند.ـ

هزاران خانة علم وُ هنر در خانة غم سوخت
سرِ پُر بار بر بادِ سفاهت رفت
چراغِ معرفت از بيخ وُ بن بر ريخت
به آتش هستيَ صد ها كتابِ علم وُ دانش را به تاراجِ فنا بردند
تمامِ مزرعِ آذرِوشِ نيكو خصالِ فَر وَ فروردين
به زيرِ سُمِ آن غارتگرانِ وحشيِ بيداد دُون گرديد
سرِ صد شير در خوابِ گران با پوزة يك مارِ بد انديش خون گرديد
سرَ نيكو خِرد آن اخترانِ تابشِ خورشيد به زيرِ سكة چوبي فسون گرديد
زمانه چرخ گون گرديد
وَ شيرِ خسته اندر واديِ بي مهرِ ياران بس زبون گرديد.ـ

وَ وايِ من بر آن وادي
كه اقوامِ اصيلش كعبة خود را درونِ خانة بيگانه ها از معدنِ فرهنگ
به پايِ آن خدايانِ دروغينِ جهالت سازمان دادند.ـ

وَ وايِ من بر آن وادي
كه ترسا وُ جُهود وُ ارمني در آن
هزاران بار افزون بر تبارِ اصليِ بنياد
مِهرِ مامِ ميهنِ ايران به دل جانانه مي دارند
درختِ مِهر مي كارند
وَ ميوه از برِ آن ماهوش خاكِ دلبندِ به آذينِ اهورائي به كف آرند.ـ

خجالت پيشه ام كردند
سواراني كه بر اَستر
بدنبالِ جلالِ رستمِ اصلِ نياكان
خانه وُ محرابِ خود را در درونِ باد پروردند
به باور هايِ بيگانه يقين بردند
زمينِ پاكِ اجدادي
به رويِ موِشِ بد رنگ وُ خبيثِ ريشه بگشودند
وَ غافل از خدنگِ مار بغنودند.ـ

سواراني كه در حوضِ سياهِ گردشِ تاريخ
بدنبالِ ثمن از بسترِ دريايِ بيگانه
تنِ خود را به قيرِ فتنه آلودند
و جز پوچي
خيالِ كشفِ مرواريد ندرودند.ـ

سواراني كه در پندار
زمينِ سبزِ مينو را چمن كردند
ولي در واديِ اقدام
خرِ لنگِ زمينِ بايرِ افكار گرديدند
ز بارِ فتنه هر دَم بر ستونِ سينه پيچيدند
رقصيدند
پيچيدند
گرديدند
ولي جز فتنه وُ ماتم
گُلي را در مغاكِ خاك كِي ديدند.ـ

تجاوز سهمگين تر از شكستِ مرز با شمشير دژخيم است
تجاوز كشتن سيمرغ با زهرِ كلاغِ پيرِ بد آئينِ بد كيش است
تجاوز انقيادِ فكريِ مسموم به امروز وُ به ديروز است
تجاوز سيطره بر اصلِ هستي با توسل با نوكِ شمشيرِ خونين است
تجاوز كشتنِ مرغِ حقيقت در دلِ فرهاد وُ شيرين است.ـ

اهورا پاكِ رخشانِ گوهر جاويدِ ايمانم!ـ
شب امشب سرد وُ خاموش است
بي نور است
چراغِ بوم وُ بر در دستِ دشمن خنده آغوش است
كه دشمن سخت پيروز است
مِي نوش است.ـ

اهورايِ دلِ دلبندِ دلدارِ گُل آئينم!ـ
به دژخيمي
درِ آتش سرايِ مِهرِ تو در خاك آزردند
وَ آن دونانِ سُفله بر دهانت خاك ماليدند
كه چشمان كورِ مادرزاد
توانِ ديدنِ خورشيد را در سفاهت هاي تاريكِ غروبِ فهم برچيدند.ـ

اهورا پاكِ دلدارم!ـ
كه دشمن تيره انديش است
و چشمِ ديدنِ اصلت به روزِ روشنِ رخشان فرو خورده است
دِلمُرده است
توانش نيست خورشيدِ درخشانت ببيند مهر افزا
در حريمِ مهر انديشانِ پاكِ سرزمينِ مهرورزانِ آتش بوسِ عاشق كيش.ـ

اهورا مَزدِ آتش كيش!ـ
به عطرِ مهرباني هاي سيال ات
كه در خورشيد پنهان است
نهادِ خبثِ اهريمن به ضربِ نور روشن كن
دَد وُ كَركَس ز ماواي بلندِ شير بيرون كن
به پالايش تنِ اين سرزمينِ پاكِ اجدادي
اهورا كن
صفورا كن.ـ

اَهورا مَزدِ آتش كيش!ـ
كنونم آتشي در دل
دلم با آتشِ شوقي دوباره سويِ آن خورشيدِ جان افزا
تمناي وصالِ عشق را دارد.ـ

هَلا خورشيد
اميدم شاد باشي
خرم وُ پيروز
به مهرت خرمي افروز
سرَ دژخيم را با شهابِ نورِ خود بر دوز
بتاران تازيِ ديروز
ز شُولايِ تنِ امروز.ـ

تهران
6/8/1373 KamRan

مقاله زیر را بهار آزادی نوشته است که نمودار سرنوشت چند نفر از جوانان متشخص ایرانی هست که ده ها میلیون جوان ایرانی را به چالش کشیده است

مرثیه‌ای در سوگ

مرگ خاموش شاهزادگان ایرانی

شاهزادگان ایرانی با اسب سفید به سوی ابدیت پر کشیدند ،فرزندان بیگناه ایرانی در سنین کودکی قربانی انقلاب شوم و کثیفی شدند و ناملایماتی را تحمل کردند که برای بزرگسالان هم قابل تحمل نبود ، در حال و هوای کودکی در سنین ۸ تا ۱۳ سالگی ضربات روحی بسیار شدید را متحمل شدند ،بدون اینکه کمترین گناهی مرتکب شده باشند ، از همان امکاناتی بهره می‌بردند که فرزندان خانواده‌های متوسط ایرانی‌ بهره داشتند در یک مدرسه عادی درس میخواندند همبازی‌هایشان فرزندان خانواده‌های کاملا معمولی‌ بودند ، از همان فرشگاه نوشت افزاری خرید میکردند که همه ،همانطور کتاب خود را جلد میکردند که بقیه ، خانمی تعریف میکرد که در زمان کودکی خود عکسی‌ را دیده بود که باور نمیکرد چون پای لیلا همان کفش ملی‌ بود که خود آاو از یک خانواده متوسط به پا داشت ، علیرضا ، لیلا و فرحناز که حتی از زیور آلات عادی هم بی‌ بهره بودند ، لیلا حتی در بزرگسالی خود هم جوهراتی نداشت که هر دختری دارد ، بیگناهانی که پای انقلاب سیاه قربانی شدند، هیچ کس دیگری این بهائی سنگین را نپرداخت ،طفل‌های معصوم را از خانه خودشان راندند ،از همبازی‌هایشان جدا کردند ،از خانه و کاشانه خود آواره دنیا شدند آن هم در هراس از کشته شدن به دست آدم خوران انقلابی!! در تمام عمر خود از داشتن همبازی برای بازی‌های کودکانه خود محروم بودند ، همه اینها کافی‌ نبود در سوگ از دست دادن پدر تاجدار خود نیز عزادار شدند ، روشن است که دختران به خصوص کودکان پدر خود را میپرستند ، همه این ضربات پی‌ پی‌ به روح و روانشان وارد شد فقط نمیدانستند چرا ؟؟آنها که کاری نکرده بودند ،بانیان این انقلاب آنها در در همان زمان به قتل رساندند ، این شاهزادگان ما هیچ گاه روی سعادت و خوشبختی‌ را ندیدند و چنان درونشان ویران شد که حتی ازدواج هم نکردند ،فقط شاهزاده رضا چون کمی‌ بزرگتر بود توانست کمی‌ بیشتر تحمل کند ! ـ

شاهزادگان ایرانی ما بدون اینکه کمترین امتیازی به سبب شاهزاده بودن نسبت به فرزندان دیگر ایران داشته باشند ،بیشترین ضربات را متحمل شدند.!محرومترین کودکان ایرانی بودند که از همه چیز حتی همبازی و بازی‌های کودکانه هم بی‌ بهره ماندند.!ـ

پاکتر و معصوم تر از یک دختر بچه ۷ ساله هم مگر هست؟ کودکان بی‌ دفاع و بی‌ گناه!آواره دنیا طرد شده از کشور و کاشانه خود ،تا کوتاه زمانی‌ پیش از آن چشم و چراغ یک ملت بودند ،چه مظلومانه مردند خاموش و بی‌ صدا ! حتی یک بار گلایه و شکوه‌ای نکردند ! همچون شمع آب شدند ، و پروانه وار سوختند،نصیبشان از شاهزادگی و زندگی‌ درد و رنج و محنت بی‌ پایان بود ،شاید که با مرگ آرامش بگیرند .!ـ

هیچ کس به آنان فکر نکرد ،که چطور سیاوشان زمان ما بیگناه خونشان به پای انقلاب ریخته شد ،که باید ” جهانی‌ زکه خون پاک آنان به جوش میامد “.ـ

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!