اندر باب گفتگوی رضا شاه با علیرضا پهلوی.

روان رضا شاه در آن دنیا در یونیفورم نظامی، دستی به تعلیمی ودست دیگر به پشت با خشمی فراوان در طول تالار قدم میزد.از چشمانش برق رضا شاهی‌ میجهید ، با تحکم سخن میگفت ودر فوران و غلیان خشم آب دهانش گاهی‌ روی لبانش میبارید و میغلطید  البته دیر شدن تریاک بهشتی‌ هم در بیقراریش نقشی‌ داشت.

روان علیرضا را به زیر توپ و تشر گرفته بود که مرد حسابی‌ تو دیگه چرا با آن کمالات و نمیدانم گواهی نامه از پرینستون و کلمبیا و هاروارد، این کار را کردی؟  تو که اینکاره بودی و به جانت ارزش نمیدادی، چرا در طول زندگانی‌ جان بر سر رهایی ایران از گله وحشی آخوندهای حیله گر‌ نگذاشتی؟ ، اصلا مثل اینکه اسم “علیرضا” برای این خاندان خوش شگون نیست، اون از عمویت علیرضا که با طیاره خودش را به کوه زد نشان و این هم از سرانجام تو.

روان علیرضا با اینکه می‌دانست رضا شاه سواد چندانی نداشته و ممکن است خوشش نیاید. گفت پدر بزرگ جان یا درباری تر بگویم کبیر پاپاجان فکر می‌کنم با یک دید فرهیخته و تحصیل کرده و دانشگاه دیده اسم “رضا” به این خاندان نمی‌‌افتد چون هر کس از ما که در یک جای اسمش رضا بود عاقبت خوبی‌ نیاورد .

این حرف روان علیرضا آتش خشم روح  آشفته رضا شاه را دو چندان کرد. چند قدم به سوی روان علیرضا برداشت و تعلیمی‌اش را به گونه‌ای رضاشاهی به سوی او نشانه رفت، اکنون بیشتر چانه‌اش از آب دهان خیس بود و چند قطره‌ای نیز به روی یونیفورم افتاده بود. صورتش را به پهلو برگرداند و ناگهان فریاد او در تالار پیچید که خلخالی مادر قحبه، پس این منقل و وافور چی‌ شد؟ و بدون درنگ رو به روان علیرضا کرد و با همان طنین صدا و چشمانی به سرخی ذغال گداخته گفت اگر بابای آریا مهرت به اندازه دو نخود خایه داشت و جلوی اخوندهأیی که من تقریبا دربدرو تار و مار و خانه نشینشان کرده بودم در اومده بود حالا بعد سی‌ و یک سال دلخوش به جنبش سبز و سید خندان نبودیم و روان این مارکوس بد فیلیپینی و این ناپلئون کوتوله  و فرانکو فاشیست و میلیتاریست‌های ژاپنی که خودشون یک ایل هستند و این استالین بد گرجی الکلی و بقیه دیکتاتور‌ها اینقدر سر به سر من یک لا روان نمیگذاشتند که ببین از خودت چی‌ باقی‌ گذاشتی‌، سر بزنگاه رید به خاجش! تو هم به جای اینکه تو مدارس فرنگی‌ درس بخونی‌ الان دانش آموخته دانشگاه تهران بودی، دانشگاهی که من بنیاد کردم

در همین حال دو فرشته در بزرگ تالار را باز کردند و روان خلخالی با سینی منقل تریاک و یک جفت پوتین براق ساقهٔ بلند نظامی که از بند به دست آویخته بود وارد تالار شد و تعظیم کنان گفت اعلاحضرتا میبخشید دیر شد آگاهی‌ دارید که ما ساکنان جهنم فقط از تونل مخصوص و برای خدمت میتونیم اینجا باشیم و لاجوردی هم سر تونل کفش واکس میزنه ولی‌ تا ظهر کار نمیکنه میگه چون از جهنم میاد حالت گر‌ گرفتگی داره معطل پوتینهای مبارک شدم و با پک محکمی بر ذغالها مشغول روبراه کردن منقل شد.

روان علیرضا با کمی‌ درنگ و احتیاط به آرامی شروع به سخن کرد که کبیرپاپا جان آنطوریکه در هاروارد و کلمبیا و نیز پرینستون به ما آموختند برای رسیدن به داوری شایسته باید تمام داده‌ها را از هرنگاهی بررسی‌ کرد و شرایط زمانی‌ و مکانی را در نظر گرفت و بعد به نتیجه درست رسید. در مورد پدر من، من هنوز تازه در گذشته و نو رسیده‌ام و نمیدانم که هم نشینی با روان دیگر آقایان دیکتاتور و نیز روان آنهمه میلیتاریست‌های ژاپنی از ارتشبد “توجو” گرفته تا ادمیرال “یاماموتو” فرصتی برای شما باقی‌ گذاشته که آخرین کتاب دکتر میلانی را در مورد پدرم بخوانید یا نه‌؟ دوما آنهمه مال و منال که شما از مردم گرفتید و اندوختید و نیز قصر هایی که در زمینهای خاندان فرمانفرما و دیگران ساختید و یا شکارگاه سلطنتی کردید در بد نامی‌ دودمان پهلوی کار ساز بود، حالا داستان تیمورتاش و داور بماند. در حقیقت در آنچه به سر باباجان آمد شما هم بی‌ سهم نبودید.

روان رضا شاه که با چند بستی از تریاک ماهان بهشت(واقع در جنوب شرقی بهشت) کمی‌ آرام گرفته و روی ارنجش لم داده بود و در میان دود مه‌ مانندی کم و بیش گم شده بود ، وافور به منقل تکیه داد و در حالیکه نهایت سعی‌ را میکرد که کمترین دود را از دهان بیرون دهد گفت، ببین کی‌ داره از داوری شایسته با ما صحبت میکنه؟ خودکشی‌ شما هم نتیجه داوری شایسته بود؟به جان روان آتاتورک که بدون او حتی نمیخواهم این دنیای باقی‌ هم باقی‌ بمونه، اگر تو دنیای فانی بودیم دستور میدادم مثل دکتر ارانی آب جوش تنقیه ات بکننند تا دیگه در حضور ملوکانه از این چرندیات نگی‌،‌ ای به گور پدر مادر هرچی‌ معلم تو پرینستون و کلمبیا و هاروارد که داشتی سگ‌ برینه، مردیم! و معنی داوری شایسته را هم فهمیدیم! میدونی‌ قیمت همون زمینهای شکارگاه‌های سلطنتی که حالا این امام یکدست در آنها اسب سواری میکنه به متری چند میلیون تومن رسیده؟ پدرت که همش وقتش را با روان کوروش بزرگ و نادر شاه و ماهی‌ یکبار با اغا محمد خان قاجار میگذرونه و هنوز هم جرات نکرده اینطرفها پیداش بشه ولی‌ حتما سراغ تو میاد، ازش بپرس جوون مرگ شده بحرین را چرا از دست دادی؟ اون موقع هم گرفتار سرطان و شیمی‌ درمانی بودی ور پریده! از وقتی‌ روانم از ژوهانسبورگ پر کشیده از دست این دوقلو‌ها یک بست تریاک با خیال راحت نتونستم بکشم، حالا ماجراهای عمه اشرفت به کنار که این لنگش به اون لنگش چشمک زنان میگفت کم پیدأیی؟!، از این طرفها؟!

روان علیرضا سر به زیر انداخته و به گٔل‌های قالی پرنیان چشم دوخته بود. روان رضا شاه که تازه چانه‌اش خشک و صحبتش گرم شده بود ادامه داد، بدبختی اینجاست که چون ما‌ها به هر حال در تاریخ نقشی‌ داشته ایم و ممکن است به خواب کسی‌ برویم از سر انجام کار آگاهی‌ نداریم که در تالار باز شد و آن دو فرشته هردو را برای صرف عصرانه بهشتی‌ به باغ با صفای نهار خوری(نزدیک آشپزخانه بهشتی ) خواندند.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!