این خانمی که آن بالا می بینید و عکسش برای چسباندن روی شیشۀ مربا جهت ترساندن بچه ها خوب است، خانم لاله افتخاری نمایندۀ مجلس پر افتخار کشور فخیمه است که به تازگی فرموده اند خانمها برای اجتماعی شدن احتیاجی به خروج از خانه ندارند. یعنی این که می توانند در خانه بمانند و اجتماعی هم بشوند. اولش گفتیم جل الخالق این هم مثل آن دانشگاه نرفتن و مدرک گرفتنشان است و فقط از عهدۀ این فرقه بر می آید، اما بعد که در این گفتار پر مغز ایشان بیشتر تعمق نمودیم دریافتیم که پر بی ربط هم نمی گوید. خوب به جای این که خانمها از خانه خارج شوند و بروند توی اجتماع، ما اجتماع را می آوریم توی خانه. دیگر از این بهتر و کم درد سرتر؟ البته مشکلاتی نیز وجود خواهد داشت و ممکن است پدر و برادر و شوهرهای غیرتی این خانمها از تردد شبانه روزی مردهای محل به خانه شان آزرده شوند. اما خوب چه می شود کرد؟ بالاخره جامعه نصفش هم مرد است.
این حقیقت که زنانی آزاده مانند نسرین ستوده، شیوا نظر آهاری، شبنم مدد زاده و دیگران که مایۀ افتخار این کشور هستند در زندان بسر می برند و این تهی مغز لچک بسر در مجلس شورا در حال نظریه دادن است، آدم را بیاد گفتۀ زاغ کلیله و دمنه می اندازد که در جواب به مرغان دیگر که خیال داشتند جغد را امیر خویش گردانند گفت: ” اگر تمامی مرغان نامدار هلاک شده اندی و طاووس و باز و عقاب و دیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی ملک روزگار گذاشتندی و اظطرار مطابعت بوم و احتیاج بسیاست رای او بکرم و مروت خویش راه ندادندی؛ منظر کریه و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر، و با این همه از جمال روز عالم افروز محجوب و از نور خورشید جهان آرای محروم، و دشوارتر آنکه حدت و تنگ خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر. از این اندیشۀ ناصواب در گذرید و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید.”
این نثر زیبا و حکمت آمیز نصرالله منشی چنان در احوال این خانم صادق است که گویا نویسنده تصویر و نظریات ایشان را در پیش رو داشته و احوال او را قلم زده است.
راستش را بخواهید آدم به قیافه این خانم که نگاه می کند می بیند که حقیقتاَ هم اگر مشارالیه از خانه خارج نشود و باعث ترس و وحشت اطفال نگردد ضرری به جامعه نخواهد خورد. البته خود ایشان چنین نمی پندارند و در جایی فرموده اند که ایشان چندان خواستگار داشته که خواستگارها دم در خانه ایشان مشغول زد و خورد با یکدیگر بوده اند. آخر یکی نیست بگوید که ما چشم داریم و می بینیم. اگر بر سر ایشان دعوا باشد پس مادر فولاد زره باید برود هالیوود و فیلم عشقی بازی کند. این تهوع طبیعت همان است که شیخ اجل سعدی شیرین سخن ما در باب او فرمود:
رویی نه چنان کریه منظر
کز زشتی آن خبر توان داد
و هم آن شاعر فرزانه گویی در توصیف این زادۀ لحظۀ غفلت خداوند این ابیات دیگر را صادر کرد.
تو گویی تا قیامت زشت رویی
بر او ختمست و بر یوسف نکویی
شاید هم که راست بگوید، کسی چه می داند. شاید خواستگارها در اطاق نشسته بودند و به دیدن ایشان سینی چای بدست پای بفرار نهاده و دم در به هم گیر کرده اند و بر سر این که کدامیک زودتر از در خارج شود با هم دعوایشان شده. ایشان هم با سینی چای و استکانهایی که در آن تلق تلوق می کرده در تعقیب ایشان تا مگر به زور استکانی از چای به حلقوم یکی از آنها ریخته و شکر گیرش کند.
خلاصۀ کلام این که ما می توانیم وقایع را به صورتی که دوست داریم بیاد بیاوریم و هر آنچه که دوست داریم راجع به آن ببافیم. دو چیز را اما نمی شود پنهان کرد، یکی دمب خروس و یکی عمق حماقت.