مگسها و شیرینیها – 2

غروب که شد مگسها حس کردند که دیگر به هیچ وجه نمی توانند چیزی بخورند و گوشه ای از مغازه دور هم جمع شده و به شادی و گفتگو پرداختند. تمام گفتگوها به وضع نابسامان زندگی قبلی و شانس خوبشان در دست یافتن به شیرینی ها مربوط می شد. همه مشغول تفریح و خنده بودند که صدای آیت الله گندابی که بالاتر از آنها روی لبۀ یک جعبۀ گز نشسته بود آنها را بخود آورد: ای برادران و خواهران، دل بدهید و گوش کنید که موقع شکر گفتن است. ما باید یک نان بخوریم و یک نان صدقه بدهیم که خدا به ما چنین اجری داد. این از کرم خداست. این پاداش آن دعاهایی است که یک عمر برای خدا وزوز کردید. این است که می گوییم خدا واهب العطایا است. یعنی چه؟ یعنی عطیه می بخشد. یعنی نعمت بخش است. می گوییم خدا بزرگ است. خوب خدا بزرگ است یعنی چه؟ یعنی خدا و عظمتش به تصور هیچ بنده ای نمی آید. یعنی اگر خدا وزوز کند، وزوزش از وزوز همه بلندتر است و گوش همه را کر می کند. یعنی خدا اگر بخواهد می تواند تا روز آخرت دور اتاق پرواز کند و خسته نشود. هم پاداش می دهد و هم غضب می کند. به چه کسی غضب می کند؟ به آدم دوپا غضب می کند. یادتان باشد که بنی آدم از نسل شیطان است. یادتان باشد که بنی آدم دشمن خدا است و برای همین خدا ما را آفرید تا از آنها انتقام بگیرد.

یکی از مگسها گفت: آقا ما که تا یادمان می آید فقط  گه شان را خورده ایم.

آیت الله گندابی با صدای بلند فریاد زد: حالا اما روز انتقام است مومن. من با فقیه دانشمند مرداب العلوم مشورت کردم و فتوای جمعی ما این است که به انتقام ظلمهایی که به ما شده از حالا همه بروند و روی آن قوطی پیف پاف در گوشۀ دارالحلوا قضای حاجت کنند.

مرداب العلوم که مگس پیر و لاغری بود به علامت تایید چند دفعه سرش را از بالا به پایین حرکت داد و گفت: هر چه غائط بزرگتر، اجر آن بیشتر.

بلافاصله انبوهی از مگسها به سمت قوطی پیف پاف هجوم بردند و به انتقام ظلم قدیم سطح قوطی را منقش به الطافشان نمودند.

با آمدن شب، گوشه کنارهای مغازه پر شد از مگسهای سیر شده ای که تنها چیز مورد احتیاجشان یک خواب راحت بود.

صبح روز بعد که مگسها از خواب بیدار شدند سه مگس غریبه را دیدند که روی ترازوی شیرینی فروشی نشسته بودند و آنها را می نگریستند. روشن العلما که حال احساس می کرد مالک بلا اختیار شیرینی هاست با لحن مالکی که رهگذری در زمین خویش یافته سوی آنها را گرفت و گفت: می شود بفرمایید که شما که هستید و اینجا چه می کنید؟

یکی از مگسها گفت: هیچ، ما هم مثل شما مگس هستیم و مدت زیادی است که به اینجا رفت و آمد می کنیم. تا حالا اینقدر مگس اینجا ندیده بودیم. باید یک جشن حسابی بگیریم.

آیت الله گندابی خشمگین حرف مگس تازه وارد را قطع کرد: مگر این مردم کار ندارند که هر روز جشن بگیرند؟

سه مگس حرف او را نشنیده گرفته و شروع به تعریف از انواع شیرینی های مغازه نمودند و سپس یکی از آنها گفت: شما خیلی خوش شانس هستید، به نظر میاد که امروز صاحب شیرینی فروشی خیال نداره سر کار بیاد. خوب با اجازه تون ما میریم که برای صبحونه یک خرده مسقطی بخوریم. سپس هر سه با هم به طرف ظرف مسقطی ها پرواز کردند. باقی مگسها هم به طرف ظرفهای مختلف شیرینی یورش بردند. از هر گوشه صدای ملچ ملچ دهانها می آمد. خصوصاَ که شب را راحت خوابیده بودند و قوای هاضمه آنها به خوبی کار کرده بود و اکنون گرسنه تر از دیروز بودند.

ظهر که شد آیت الله گندابی رو کرد به سه مگس غریبه و گفت: شما چند وقت است که به اینجا تردد می کنید؟

یکی از آنها گفت: حدود ده روزی میشود.

آیت الله گندابی با لحنی عتاب آمیز گفت: پس چرا نیامدید که راه دارالحلوا را به برادران دینی تان نشان بدهید؟

مگس غریبه گفت: ما به عده ای گفتیم اما گفتند رفتن به شیرینستان به خطر روبرو شدن با شیرینی فروش نمی ارزد.

بناگاه آیت الله گندابی بر آشفت و فریاد بر آورد: ای مردم ببینید چطور منافق بدذات خودش را رسوا می کند. آن دو ملعون هم می گفتند شیرینستان. ده روز است که در خفا حق این مومنین و این صغیر را حیف و میل می کنند و از بیت الخزانه مومنین می دزدند و حرام می کنند. حال هم آمده اند که فتنه کنند و حق مومنین را بخورند. خون منافق فتنه گر مباح است. خون کافر حرامخوار مباح است. ای مردم دین در خطر است. در کار دین سستی نکنید. هجمه کنید. ای وزوز الوزوز. ای مرگ و ای  وزوز.

قبل از این که سه مگس غریبه فرصت فرار و یا دفاع از خود را بیابند مگسهای دیگر به آنها حمله کرده و آنها را تکه پاره نمودند. گویی منتظر چنین بهانه و چنین دستوری بودند، و سپس با شادی به طرف ظرفهای شیرینی حمله بردند. پس از قتل فجیع سه مگس غریبه آیت الله گندابی دوباره پاهای جلو را رو به آسمان کرد و به دعاگویی پرداخت و بعد از اختتام دعا نیز چند بار پاهای جلویش را طبق معمول از عقب سرش به جلوی آن کشید.

دستورات آیت الله گندابی و قدرت روز افزون او باعث نگرانی رقیب کوچکتر او روشن العلما شده بود و در پی فرصت بود تا که او هم خودی نشان دهد و موازنۀ قدرت را بهبود بخشد و شاید اگر مرداب العلوم نبود می توانست از اتفاق بعدی به بهترین وجه استفاده کند.

 (ادامه دارد)

قسمت اول

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!