راز خودکشی شاهزاده ګان و پرپر شدن سایر جوانان خاورمیانه – نداشتن وحدت در کثرت؟

راز خودکشی شاهزاده ګان و پربر شدن سایر جوانان خاورمیانه  نداشتن وحدت در کثرت؟  حتما بعضی ها یادشان هست موقعی ولایت عهد ایران به دنیا آمد مردم شیفته میخواستند که اتومبیل حامل وی را سر دست بلند کنند و یا دریایی از مردم که در موقعیت های مختلف جاوید شاه میګفتند؟  بامدادان مردم در قبل از قیام ملی یا کودتای بیست هشت مرداد مصدق پیروز است میګفتند و عصر همان روز مرګ بر مصدق و زنده باد شاه؟ 

 آیا ما یک ملت دمدمی هستیم و هر روز به رنګی در میآییم  حسادت  حسرت  تمامیت خواهی خود خواهی خود بزرګ بینی وجود ما را فرا ګرفته است ‎؟  برای ورود امام راحل مرحوم مردم چه ذوق و شوقی میکردند و به او لقب عیسی دوران  موسی زمان و… یادم هست که مجموعه القابی که بوی داده بودند چندین صفحه میشد؟ دانشمند عصر ګارلیبالدی  ایران  متفکر قرن  دانشمند زمان ګاندی و… و شاه هم که شاهنشاه آریامهر بزرګ ارتشاران فرمانده  خدایګان و سایه خدا  خدا شاه میهن و درجه نظامی وی هم که ارتشبد یعنی یک ژنرال چهار ستاره بود.  ناګهان مردم صد و هشتاد درجه چرخیدند و امام شد فرمانده کل قوای نظامی ایران و بجای ژنرال چهار ستاره  و رهبر جنګ ایران و عراق آنهم در برابر دیوانه ای مثل صدام؟

که نتیجه اش از بین بردن توان اقتصادی ایران بود و میلیونها آواره و صدها هزار کشته و بی خانمان؟  امامی که بقول خودش اګر به او خدمت ګذار میګفتند بهتر بود ناګهان سکان یک کشتی را در دست ګرفت که با مردمی ګوناګون و افکاری دیګر همراه بود و هرکس عملا ساز خودش را میزد. شاید آن چیزی که مهم نبود سرنوشت ملت یا ملتهای ایران بود که اینان چه میشوند؟ دستاوردهای منفی انقلاب هم که معرف حضورتان هست  بل بشو  فرار میلیونها نفر متخصص و تحصیکرده به دامان شیطانهای بزرګ و کوچک و کشورهای همسایه و از بین رفتن کارخانه ها و صنایع نوپای ایران؟   تحصیکرده های ایران که هر کدام متاسفانه به نحوی و به بهانه مجبور به ترک میهن شدند در دامان مردمی دیګر مجبور بودند که زندګی کنند  که نه به آنان احترامی میګذاشتند و نه به تخصص آنان اهمیتی میدادند  آنان در یک مهندس ایرانی و یا یک دکتر ایرانی تنها بقول خودشان یک فیزیکال ورکر میدیدند یعنی یک کارګر بدنی ساده.  این میلیونها ایرانی به خارج رفته هم با هم متحد نبودند و هر کس دیګری را مسخره میکرد و به باد طعنه میګرفت و خودش را موفق در این میان حتی خواهر برادر را به سخره میګرفت که مثلا او کار بهتری دارد و برادر ندارد و یااز اعتماد و دوستی ها سو استفاده میکردند و اموال هم را به تاراج میبردند؟   خوب در باره شاهزاده و دیګر جوانان ظاهرا موفقی که حتی درجه دکتری هم ګرفته بودند و خودکشی کردند چه ؟

 آیا لیلا وعلیرضا حتی چند دوست صمیمی و یا فامیل نداشتند که با آنان در تماس باشند و فکرهایی دیګر را به ایشان القا کنند؟  مثل اینکه دختر شاه پریان خود کشی کند؟  بسیاری از مردم حسرت زندګی و محبوبیت و نام ایشان را میخوردند ولی آنان خود را به مرګ تسلیم کردند؟  آنان که میبایست هنوز دریایی از دوستان میداشتند و کما اینکه بعد از مرګ آنان اینهمه مردم درباره شان ګفتند و نوشتند؟   حالا برای روشن شدن شاید نوشتن چند مثال این معما را روشن تر سازد. جلال عاشق بی قرار خواهرش بود و هر چه که او میخواست برایش مهیا میکرد. پدر جلال درګذشته بود و تنها این خواهر برایش از وی بیادګار مانده بود و جلال فکر میکرد اګر تمنا ها و خواسته های اورا برآورده کند اورا خوشبخت خواهد کرد؟  فروغ خواهر جلال میخواست درس خوانده شود و بعد از تحصیل در بهترین دانشګاه ها اروپا و آمریکا هر چه جلال میتوانست اورا کمک و حمایت کرد.  ولی خواهر جلال بقول معروف دو قورت نیمش باقی بود. میدانید که میګویند در قدیم یک کشتی در وسط دریا ګیر کرده بود ویک ماهی بزرګ سرش را از آب بیرون آورد و ګفت که باید بمن غذا بدهید  کشتی رانان هرچه غذا بود بعلاوه هرچه اسباب و وسایل بود به حلقوم ماهی یا نهنګ ریختند و دیګر جز خود آنان با بدنهای لخت هیچ چیز دیګری در کشتی وجود نداشت  ماهی ولی باز هم طمعه میخواست  ناخدای ګفت که ما دیګر بجز لباسهای زیرمان هیچ چیز در کشتی نداریم. و میبینی که همه لخت هستیم و حتی غذایی هم برای خوردن و صندلی هم برای نشستن نداریم  ماهی ګفت آنچه که شما بمن خورانده اید تنها نیم قورت از سه قورتی بوده که من بایست میخوردم بدین ترتیب شما هنوز بمن دو قورت نیم بدهکارید؟  

 جلال که فکر میکرد خواهر از او راضی است هرچه داشت برایش فرستاد  خواهر اصرار داشت که او هم با خانواده اش به آمریکا بیاید  و هرچه دارد از پیش برایش به آمریکا بفرستد تا برایش خانه ای بخرد و وسایلی تهیه کند ولی هنګامیکه جلال از کار اخراج شد  باز به سبب واهی دین بهایی که خانواده بهایی داشت و مسلمان  خواهر جلال ګفت که اګر او در شانزده سالګی ازدواج میکرد بسیار بهتر بود از این درس بدبختی که خوانده است و مجبور شده است در آمریکا زن یک مرد بیسوادی بشود که سی سال هم از او برزګتر است و کار هم ندارد و او مجبور است که خرج وی را بدهد زیرا او یک دختر بیست هشت ساله شده بود و داشت دیګر ترشیده میګشت و مجبور بود که زن او بشود وهمه اش تقصیر جلال است که اورا تشویق نکرده است که زود تر ازدواج کند .

 زیرا دختر که رسید به بیست بجالش بباید ګریست؟  جلال پرسید دویست هزار دلاری که برایت برای تهیه خانه فرستادم چه شد  خواهر ګفت که شوهرم برای آنکه آنرا زیاد تر کند قمار کرده و باخته است؟ و بقیه پولهایی هم که فرستاده ای با آن دو خانه خریده ایم ولی تو نمی توانی از آنان استفاده کنی زیرا برایشان مرګج ګرفته ایم و بالاخره ګفت اګر بخانه ما نزدیک شوی پلیس خبر میکنیم که ترا با دست بند به زندان ببرند؟  جلال از این همه بی مهری شوکه شده بود و چون خواهر اورا بخانه راه نداد مجبور شد در خیابانها بخوابد تا یک کلیسا به او کمک کرد تا او شبها در کلیسا بخوابد و بلافاصله خواهر این شایعه را منتشر کرد که برادرش از اسلام خارج شده و مسیحی شده است؟ ولی جلال خود کشی نکرد بلکه سعی کرد با دست خالی از صفر شروع کند و خانواده اش را هم به آمریکا بیاورد ولی خانواده جلال هم دوباره همان کار را که خواهر با او کرده بود با او کرد  پسرش هرشب سرش داد میزد که چرا به خواهرت اعتماد کردی و سرمایه ات را به دست به کفایت او سپردی و سرش نعره میزد که تو بی عرضه ساده و … هستی سرانجام هم بقیه سرمایه اورا برداشتند و رفتند؟   از این نوع داستانهای واقعی زیاد است که متاسفانه ایرانیان بجای وحدت در کثر ت در وحدت و اتحاد بدون در نظر ګرفتن فکرهای هم با هم همراهی نمی کنند در مطلبی که بصورت ګلایه از خانواده پهلوی نوشته شده بود این موضوع بچشم میخورد که چرا این خانواده یا سایر خانواده های بسیار مرفه و ثروتمند ایرانی از سایر ایرانیان حمایت های معنوی نمی کنند مثلا چرا خانه های ایران و یا فعالیتهای اجتماعی به نفع ایرانیان دیګر انجام نمی دهند؟  آیانداشتن این وحدت در کثرت موجب این همه ناراحتی های ما نیست ؟   اګر ما سرهم کلاه نګذاریم و دیګران را برای خاطر خودشان بخواهیم نه برای خاطر منافعی که برای ما دارند آیا وضع بهتر نمی شود؟

  لیلا و علیرضا هیچکدام در سیاست دستی نداشتند و هر دوی آنان کودکانی بودند که مجبور شده بودند بخارج بروند. مثلا اګر در ایران میماندند مردم و رژیم با آنان چه میکردند؟ آنان که ګناهی نداشتند و در کارهای مملکتی که دخالتی نداشته بودند؟   در خارج هم که آڼان دانشجویانی بودند مثل میلیونها دانشجوی دیګر. مادر آنان هم که غمخوار دیګر ایرانیان بود مسلما غمخوار آنان هم بود شهبانویی که برای مرګ ندا  و مونا اشګ ریخته و تسلیت ګفته بود دو فرزند جوان خود را هم حمایت معنوی میکرد.  آیا به نظر شما این تقصیر همه ما نیست که با نداشتن وحدت در کثرت و قبول هم و کمک بهم و دوست داشتن هم با وجود داشتن افکاری دیګر باعث پرپر شدن جوانان خود میشویم؟  همه مایی که بخارج آمده ایم یا لااقل اکثر ما امکانها و موقعیت های میهن خود را در اینجا نداریم  ما در اینجا ګیر یک مشت دزد و غارتګر فکلی و با ادب افتاده ایم که برای ما نقشه میکشند که چطور غارتمان کنند.

 اګر در ایران به زور از شما پول میګیرند و به بهانه های بهایی بودن و یا مجاهد بودن و یا دوستدار آنان بودن شمارا غارت میکنند در اینجا با قانون های خود و شیادیهای قانونی و بی اعتنایی  شمارا غارت میکنند و بقول معروف با پنبه سر میبرند  ما هم که مثل کره ای ها و یا یهودیان و یا حتی اروپاییان با هم متحد نیستیم و همه به فکر تنها منافع شخصی خودمان هستیم و به مردم کشورمان کاری نداریم؟  خوب درکشوری که حتی شاهزاده ګان ما در مصیبت و ناراحتی هستند و خود کشی میکنند خودتان حدس بزنید که سر دیګران چه میآید؟   ایکاش ما هم یک ملت یا ملتیهایی بودیم که بهم میرسیدیم و اګر رفیق شفیقی داشتیم درست پیمان باش؟

 ایکاش ما هم با هم بهتر و بیشتر دوست بودیم و سرهم کلاه نمی ګذاشتیم و از اعتماد و دوستی ها سو استفاده نمیکردیم و تنها منافع شخصی خودرا نمی دیدیم و با هم متحد واقعی مییشدیم نه برای کسب منافع بیشتر بهم کرنش میکردیم.  شاید در آنصورت اتحاد و اتفاق و کنار ګذاشتن حقه بازیها و تمامیت طلبی ها و …. جوانان ما هم از بین نمی رفتند و پرپر نمی شدند  شاید ما به دوستی اتحاد و احترام بهم و نداشتن تمامیت طلبی ها بیشتر نیازمندیم یا ڼه؟

متاسفانه مشګل از اینها هم بسیار پیچیده تر است

آری تقصیر از همه ماست که باهم متحد نیستیم و راه تفرقه را طی میکنیم باری بسیاری از جوانان ایرانی و خاورمیانه ای خودکشی کرده اند و خانواده هایشان از ترس مردم که آنان را توبیخ نکنند و یا خجالت میکشیدند حتی درګذشت پسر یا دختر جوان خود را پنهان کرده و میکنند زیرا از رسوایی بار خودکشی و شاید ګناهی که مردم به آنان نشانه میروند را می ترسند ولی خوب خانواده شاه اینکارشان هم صدا دار بود و مثل بسیار دیګر از جوانان ما در سکوت فرو نرفت؟ به نظر من ما یک خانواده بزرګ هستیم و در ماجری خودکشی جوانان ما همه ما مقصر هستیم چه آنان که میتوانستند این پروانه ګان دربدر را حمایت کنند و چه آنان که میتوانستند غمخوار آنان باشند. و متاسفانه وقتی که عشق می میرد این مشګلات هم پیش میآید حتی برای فرزندان شاه؟ آنانی که مبتوانستند نبایست میګذاشتند که دختران وپسران ایرانی آنقدر احساس بیهودګی کنند که خودشان را از بین ببرند؟  آیا ما واقعا یک ملت دست پا جلفتی هستیم و مثلا از یهودیان متحد  و یا کره ای های متفق کمتریم؟ 

داستان زندګی فرح پهلوی شهبانوی ایران خانواده سلطتنی ایران نیز مثل همه ما در خارج  کشور با مشګلاتی نظیر مشګلات ما کم بیش در ګیر هستند  اول اینکه توقع های مردمی که دور آنان هستند شاید زیاد باشد دوم اینکه همیشه جایزه بګیرانی هستند که برا ی خاطر پول استخدام شده اند تا به آنان صدمه ای برسانند  میدانید که کسانی هستند که حاضرند برای خاطر پول هرکاری بکنند  آنان که در ایران در حلقه یک مشت دوست ویا متملقان حرفه ای درګیر بودند حالا شاید تنها تعداد کمی از دوستان واقعی شان دورشان باشد.  شاید حتی در آمریکا هم آنان از امنیت واقعی و خوبی برخوردار نباشند و همیشه عده ای مترصدند که به آنان ضربه ای بزنند و شاید کودکان آنان هم آزادی و تحرک کودکان همسن خود را نداشتند. حتما شما داستان شاهزاده و ګدا را خوانده اید که مارک تواین مینویسد که چطور یک شاهزاده انګلیسی آرزو داشت که مثل یک کودک معمولی زندګی کند و با تعویص لباسهایش با یک بچه ګدا به میان مردم رفت تا از بودند با آنان و داشتن یک زندګی عادی لذت ببرد.   میګونید که آمریکاییان مارا بخصوص خارجیان را یا برای بیزنس میخواهند یا برای سکس  بعبارت دیګر تمایل چندانی ندارند که با مادوست شوند یا میخواهند از ما استفاده مادی و تجاری کنند و یا سکس؟  شاید دلیلش هم این باشد که بسیاری از ما یک دوست صمیمی آمریکایی نداریم در حالیکه در ایران باحتمال زیاد دوستان زیادی که صمیمی هم بودند داشتیم.     

 

  درست است که آمریکایی ها مودب هستند و بظاهر با ما کاری ندارند ولی در عمل از دیدن و بودن ما خوشحال هم نیستند بخصوص اګر برایشان فایده ای نداشته باشیم. تنها آمریکاییان فقیر به خارجیان نزدیک میشوند آنهم بخاطر اینکه فکر میکنند میتوانند استفاده مادی داشته باشند . متاسفانه این تشتت و این تفرقه بین خود ما هم بوجود میآید و بعد از مدتی ما هم چیزی شبیه به آنان میشویم.  مثلا دید بازدید ها عید فراموش میشود و دوستی های سابق و فامیلی اګر فایده ای نداشته باشیم از بین میروند.  با این شرایط زندګی خانواده سلطنتی را ببینید. فرح دیبا دختر دانشجو بیست سه ساله ای که همسر شاه ایران شد و چندین سالی را شاید با آرامش و آسایش و تجمل زندګی کرد ولی قیام یا کودتا ویا انقلاب اسلامی ایران که ریشه های مبهم و زیادی داشت ناګهان آنان را هم مثل میلیونها ایرانی دیګر بیخامان بی میهن و آواره کرد.  آنان هم مثل همه ما مشګل ویزا  اقامت و کار و شاید هم درآمد داشتند.  فرزندان خردسال شاه ایران بایست شاهد مرګ غم انګیز پدرشان در غربت باشند که باحتمال با مشګلات بیشتری همراه بود بخصوص که بنیان ګرایان دینی میخواستند با کشتن و بستن آنان خدمتی به اسلام ناب انجام دهند؟  چقدر دلهره و دلشوره بایست در قلب یک زن جوان حدود چهل ساله که اکنون با مرګ شوهر روبروست باشد؟      خودتان میدانید که رژیم تازه ایران میخواست که شاه را و خانواده اش را محاکمه کند و شاید تصویر نظیر ملکه آنتوانت و شاه فرانسه را در ذهن داشتند. باحتمال اګر آنان در ایران می ماندند از یک دادګاه منصفانه هم در باره شان استفاده  نمی شد که بدیها و خوبیها یشان را جمع و تفریق کنند.     مردم ایران زیر تبلیغات خرد کنند اینطور تصور میکردند که تمامی ناراحتی هایشان دزدیها  فساد ها و  قانون شکنی ها و تمامیت خواهی ها و سایر مشګلات همه زیر سر شاه و خانواده اش میباشد.    میدانیم بیشتر کشورهایی که قبلا برای شاه و خانواده اش فرش قرمز پهن میکردند اکنون حتی از دادن اجازه اقامت و ویزا به آنان خودداری میکردند.  شاه دیګر محبوب نبود و خارجی ها هم اورا نمی خواستند  تنها شاید چند تن بودند که از وی حمایت میکردند  میګویند انور سادات به کارتر ګفت جیمی من شاه را زنده میخواهم.   بعد از مرګ شاه در سن شصت سالګی فرح که یک زن چهل ساله و اندی بود بیوه شد و بار مسولیت چهار شاهزاده به ګردن وی افتاد که آنان بایست با محیطی جدید و مردمی تازه و شرایطی دشوار خود را مطابقت دهند.   ایرانیان هم که در خارج باهم متحد نیستند و با هم بعلت داشتن عقاید و باورهای ګوناګون در تضاد هستند و بجای دوستی برای هم پاپوښ میسازند. مثلا در پشت سر هم حتی در نزد آمریکاییان بدګویی میکنند و سعی دارند چهره های هم را مخدوش کنند و ارزش هم را بایین بیاورند با وجود اینکه اینکار تف سربالاست ولی بسیاری از مردم اینکار را میکنند و در پشت سرهم بدګویی میکنند؟  به احتمال خانواده سلطنتی هم از اینکه همه باهم باشند دلهره داشتند که تروریست های جایزه بګیر بلایی سرشان بیاورند  شاید بهمین دلیل با فاصله از هم زندګی میکردند و باحتمال دوستان زیادی هم نداشتند که تنهایی های آنانرا پر کنند. به غیر از شاهپور رضا که ازدواج کرد بقیه آنان حتی ازدواج هم نکردند حالا چرا دلیلش مبهم است؟           فرح که علاوه بر مسولیت کودکان خود یک مسولیت عاطفی دیګر هم برای سایر فرزندان ایران حس میکرد بایست یک بار زیاد معنوی را بر دوش داشته باشد. جوانان ایرانی که با مشګلات زیادی در ګیر بودند برای وی نامه مینوشتند و وی شخصا به آن نامه ها پاسخ میداد و سعی میکرد آنان را کمک معنوی کند.  و به آنان امید و دلګرمی بدهد.   نمونه اش ایرانیانی هستند که مجبور شدند که در یونان دهانهای خودشان را برای خاطر نداشتن اقامت ویا ویزا بدوزند.  متاسفانه دولتهای کشورهای خاورمیانه و مردم آن همبستګی باهم ندارند و هرکس ساز خودش را میزند و بقول معروف ایران یک مشت خاک نیست بلکه جوانانی هستند که آواره و دربدر شده اند.   متاسفانه ایرانیان بسیاری هم در اثر ناراحتی ها و بی محلی ها و آزار مردم آمریکا یا اروپا  با وجود داشتن تحصیلات بالا خودکشی کرده و میکنند؟ و این دام جلوی پای فرزندان شاه ګسترده شد.   

فردوسي در سفر بود. از او در مورد آينده 1000 سال ديگه سرزمين مادريش ايران پرسيدند. پاسخ داد

:

ز ایـــران و از ترک و از تازیـــان

نژادی پدیـــد آید اندر میــــــان

نه دهـقـان ، نه تـرک و نه تـازی بود

ســخن ها بـــه کـــردار بازی بود

هـمـه گـنـج ها زیر دامـان نهـنـد

بکوشـند و کوشش به دشـمن دهـنـد

به گـیـتـی کـسـی را نـمانـــد وفــــــا

روان و زبـــانـهـا شــود پــر جــفـا

بــریــزنــد خــون از پــی خواســتـه

شـــــود روزگــــار بــد آراســتـــه

زیــان کســان از پـی سـود خـویـش

بجـویـنـد و دیــن انـدر آرنـد پـیـش

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!