مگسها و شیرینیها – 4

(قسمت چهارم از پنج قسمت)

صبح روز بعد با نزدیک شدن بامداد مگسهای روزه دار به شیرینی ها نگاه می کردند و پاهای جلویشان را بهم می مالیدند و سپس با سر زدن خورشید به ظرفهای شیرینی حمله بردند و مانند قحطی زدگان هر چه بدست آمد به خندق بلا ریختند. مگسهای دیگر نیز بدانها پیوستند و پس از این که همه به حد افراط شیرینی نوش جان نمودند، آیت الله گندابی روی جعبۀ گز نشست و همه را فرا خواند. مگسها گرد آمدند و آیت الله گندابی خطبه اش را شروع نمود: ای برادران و خواهران بیایید که برای شما مژده ای دارم. خدا بزرگ است و غفور است و رحیم است و کریم است. بنده عاجز است و خدا قادر است. کافر مغضوب را عذاب می دهد و مومنین را پاداش می دهد وبرایشان نعمت می فرستد. رحمتش نه فقط در بیداری که در خواب هم شامل حال بنده اش می شود. بعضی می گویند کدام رحمت است که در خواب شامل حال کسی می شود؟ من از شما می پرسم ای مردم، کدام رحمت خدا در خواب شامل حال مومن می شود؟

همۀ مگسها خاموش ماندند. در بیداری شیرینی بود و سوار شدن روی همدیگر بود و تنبلی زیر نور آفتاب. در خواب اما چه بود؟ همه ساکت و صامت به آیت الله گندابی خیره شدند.

آیت الله گندابی کمی بیشتر مکث کرد و سپس جواب را فریاد زد: رویای صادقه. رویای صادقه از رحمات کردگار است. حالا گوش بدهید تا آن مژده را که گفتم بدهم. دیشب در حال دعا بیهوش شدم و در خواب  رویای صادقه دیدم. جد اکبرم مرحوم حضرت شیخ سمج الفقها آغلی به خواب این گنهکار آمد و گفت روزه ات قبول افتاد و خدا از سر تقصیر همۀ شما گذشت.

به شنیدن این سخن جنب و جوشی در مگسها افتاد و همه با شادی شروع به وزوز و دعا کردن به جان آیت الله و جدش نمودند. آیت الله گندابی به دست آنها را به سکوت دعوت نمود و گفت: حالا بقیه اش را گوش کنید.

زمانی که مگسها دوباره ساکت شدند، آیت الله گندابی ادامه داد: بعد مرحوم حضرت شیخ سمج الفقها سوال نمود که چرا از اموال وقفی ما خوب نگهداری نمی کنی؟ گفتم: کدام اموال یا شیخ؟ گفت ای نادان مگر نمی دانستی که من آن ظرف نان خامه ای را وقف نموده ام؟ اگر می خوری نوش جانت اما وظیفه داری که از آن برای مسکینان نگهداری کنی. این نان خامه ای ها را من وقف مستضعفان کرده ام. این را گفت و پر زد و وزوز کنان به بهشت برگشت. ای مردم از برکات خداوند مستفیض شوید و شکرش کنید اما دست به مال وقفی دراز نکنید که گرفتار غضب خداوند نشوید. از خدا بترسید که قهار است.

مگسها که می دانستند دیگر طعم نان خامه ای را نخواهند چشید، نگاه حسرت آمیزی به نان خامه ای ها انداختند و آمین گفتند.

صبح روز بعد روشن العلما همه را پای قوطی سوهان جمع نمود و خود بالای قوطی نشست و خطبه اش را آغاز کرد: ای مومنین مژده بدهید که رفتگان بزرگوار برای ما نزد خدا وساطت می کنند. دیشب در رویای صادقه جد بزرگوارم مرحوم حضرت روشن الفضائل خلایی به خوابم آمد و فرمود: بخور از این باقلواها که وقف نموده ام اما صدقه هم بده. صدقه خیلی مهم است. خیلی خیلی مهم است. یادت باشد که اگر یک نان خامه ای می خوری، دو نان خامه ای صدقه بدهی. این باقلواها را فقط خودت بخور و به مستضعفین بده. خدا نعمت می دهد اما نعمت بی حساب نمی دهد. آگاه باش که اگر مال وقفی حیف و میل شود بلا بر همه نازل می شود. غضب خدا مگس خوب و بد نمی شناسد. ای مردم دعا کنید و دست به مال وقفی دراز نکنید.

مگسها این بار نگاه حسرت آمیزی به باقلواها انداختند و آمین گفتند.

ظهر که شد مرداب العلوم چرت کوتاهی زد و سپس وزوز کنان دور اتاق دور زد و همه را فرا خواند و خود روی ترازو نشست و گفت: ای مردم مژده بدهید که همۀ رفتگان بهشتی بر ما رحمت آورده اند. در خواب بودم که هیکل نورانی جدم مرحوم حضرت شیخ خزینة الکمالات تحتان البقری ظاهر شد و ایشان به من فرمودند: اهلاَ و سهلاَ یا حبیبی. اگر خودش فی هذا مکان خوابیده، پس کی خودش از مسقطی ها که ان وقف المستضعفین مواظب می کنه؟  گفتم: ای بزرگوار من هرگز نمی دانستم که این مسقطی ها مال اوقافی حضرت شماست. گفت: انت حالا خودش میدونه. پس دیگه لا تعلل جایز. حالا یالا خودش بلند شو که مسقطی ها دیگه لا صاحب نباشه. ای مردم خدا شما را صد گونه نعمت داده تا شکرش کنید اما از مال وقفی بر حذر کرده. از خدا بترسید. از روزی هزار بار له  شدن بترسید، از عنکبوت هشت سر بترسید، از زبان یک فرسخی قورباغه ده منی بترسید و دست به مال وقفی دراز نکنید.

گروهی از مگسها این بار نگاه  حسرت باری به مسقطی ها کردند و دوباره آمین گفتند. چند تایی اما از وضع جدید ناراضی شده بودند و یکی از مگسها که طاقتش طاق شده بود گفت: آقا این که نمی شه. هر روز یکی میره اون بالا میگه این مال من، این مال منبر، اینم مال ننۀ قنبر.

سردستۀ نوچه های آیت الله گندابی که مگس سیاه گنده ای بود داد زد: حالا دو قورت و نیمشم باقیه. اگر آقا روزه نمی گرفت و ما هم دنبال نمی کردیم که حالا غضب خدا همه مون رو دود کرده بود. تو شکم چرون بی عرضه و بقیه اون کارد به شکم خورده ها که نتونسید یه شب بشکه تونو پر نکنین. حالا هم درشو بکش تا خودم واست نکشیدمش.

بعد هم دعوایی بین نوچه ها و چند تا مخالف در گرفت و مخالفین سر و بال شکسته را بردند توی مستراح و دیگر کسی آنها را ندید.

 چند ساعت بعد نوبت وزوز الفضلا بود که جدش را به خواب ببیند که سوهان عسلی ها را وقف مستمندان کرده بوده است. پس از آن باز نوبت آیت الله گندابی بود که در دیدار دیگری با جدش از وقفی بودن پشمک ها مطلع شود و پس از آن هم جد روشن العلما او را مطلع نمود که قطابها نیز جزو اموال اوقاف بوده اند. پس از دو روز همۀ شیرینی ها به جز نان نخودچی به لیست اموال وقفی پیوسته بودند و هر کدام از ظرفهای شیرینی حال چند محافظ گردن کلفت داشت که از آنها حفاظت می نمودند و به جز وکلای اموال وقفی که همانا روحانیون بودند و مگسهای گردن کلفت جیره خوار آنها کسی حق استفاده از شیرینی ها را نداشت.  یک بار هم که محافظین سستی نمودند و کوچکترین مگس وارد ظرف نان خامنه ای شد، هنوز خرطومش به خامه نرسیده بود که آیت الله گندابی او را با پس گردنی از آن ظرف بیرون کشید که ای صغیر حرامزاده به مال خدا دست درازی می کنی؟ می خواهی همه را دچار غضب خدا کنی؟ خدا به تو دارالحلوا داده و تو هنوز به اموالش چشم طمع داری؟ ای لعنت بر تو که حرص و طمعت از شیطان هم بیشتر است. حالا جزای دزدی از خدا را می بینی.

مگس کوچک به لابه افتاد: ببخشید، ببخشید، بخدا نمی دونسم. این هم از بچگی و نادونی ام بوده. ترا خدا ببخشید.

آیت الله گندابی گفت: ای کذاب جلوی قاضی و معلق بازی؟ ما که دیگر می دانیم این کوچکی تو از صغر سن نیست و فقط عن گیر لاروت نیامده. اگر به تو هم مثل ما عن فراوان رسیده بود حالا از ما هم بزرگتر بودی.*

 پس از آن محافظین او صغیر گناهکار را با خودشان بردند توی مستراح و آن آخرین باری بود که مگسها او را دیدند.

کم کم ظرف نان نخودچی ها ته می کشید و مگسها نگران و تا حدی امیدوار این موضوع را با آیت الله گندابی در میان گذاشتند و او هم قول داد با فقهای دیگر مشورت کند و راه مناسبی بیابد. آیت الله گندابی به قولش وفا نمود و پس از مبالغی بحث و مذاکره علما بدین نتیجه رسیدند که مگسها باید بر تعداد دعاهای روزانه شان بیفزایند و از خدا طلب نعمت کنند.

(ادامه دارد)

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

* توضیح: زندگی مگس به چهار دورۀ تخم، لارو، پوپا (ترجمۀ تحت اللفظی – لاکی که در آن لارو تبدیل به مگس می شود) و مگس کامل تقسیم می شود. مگس پس از تغییر شکل به مگس کامل و خروج از پوپا دیگر رشد نمی کند و مگسهای کوچک بچه مگس نیستند، یا از خانواده دیگری هستند و یا مگسهایی هستند که غذا به اندازه کافی به لارو آنها نرسیده است.

————————————————

قسمتهای قبلی:

قسمت سوم

قسمت دوم

قسمت نخست

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!