به عبث می کوبم
در این خانه در آن کس نیست
که پیامی دهمش
ز پریشانی و لرزانی این دیده و دست
که عبث می تابند و عبث می کوبند
شمع بیجان نگاهم در باد
ز چه رو می سوزد
اشیان در ظلمت خالی از بودن توست
آه …
این سرخی پیوسته درآمیخته با رمز سکوت
در خزان پیر خاطر عشق
یادگار غم ماست
یادگاری که من از روشنی و پاکی عشق
گشتم آرام جدا
و فرو ماندم درباور بیهوده درد
به عبث می کوبم
در این خانه که در آن کس نیست
در پس پنجره
تصویر گناه آلود آدمکی میسوزد
که به من مینگرد و صدا میزندم
که برو خانه تهی ست