شکستن مانع بزرګ رسیدن به آزادی: تعصب جهل نادانی و تمامیت خواهی

شکستن مانع بزرګ  رسیدن به آزادی  تعصب جهل نادانی و تمامیت خواهی ها و فساد  دزدی همه دانی و غرور عقل کل بودنهاست شاید مهمترین مشګل مردم خاور میانه جنګ با جهل  فساد  رشوه خواری تمامیت طلبی  دزدی و فساد رایج در این کشورها باشد  خود را عقل کل دیدن و اینکه تافته بافته جدا هستند و یا جنون خود خواهی دیکتاتوری و فساد طمع و حرص مادی و شهوانی مردم اینکشورها را زمین ګیر کرده است   حتی در دوره های قدیم هم خلفای نالایق  با حیله تزویر و تفرقه و خیانت به حکومتهای ننګین خود ادامه میدادند  مثلا سرداران عرب و ایرانی و ترک را برعلیه هم تعلیم میدادند تا اګر یکی از آنان حس وطن پرستی اش ګل کرد  دیګران اورا سرکوب کنند.  متاسفانه این مشګل در سطح کوچک و بزرګ در هر دو مقطع خودنمایی میکند.مثلا آقایی یا خانمی در خاورمیانه رییس  یک اداره و یا یک مدرسه میشود  او تلاش میکند که زیرآب همه را که با او کاملا بیعت نکرده اند و یا مستقل هستند بزند  و بتواند فک فامیلهای خود ویا دوستان خود را جانشین آنان کند.   دور و بر دیکتاتورها و یا رییس های بزرګ یک مشت متملق ګو و شیاد و چاپلوس بیتوته میکنند که مرتب از وی تعریف و وی را حتی نسبت بخودش هم بیګانه میسازند  چون منافع آنان در خریت و خنګی دیکتاتور و رییس است  تا میتوانند به او غرور و خود بزرګ بینی تلقین و یا شاف میکنند  بطوریکه آب غرور ونخوت و خود برتر بینی در زیر پوست او میرود و مغزش را اشغال میکند.

  اوهم از دیګران اطاعت مطلق و بدون پرسش را میخواهد که همه در برابرش سجده کنند و زمین ادب  ببوسند و دست های و یا لباس اورا مقدس بپندارند  بدین ترتیب یک خنګ ممکن است ناګهان ادعای خدایی کند  بشر هم که احتیاج به خدا دارد  اګر تمدن یونان باستان را نګاه کنید پراز خدا های خیالی است   پدری که نسبت به فرزندان خود بسیار سختت ګیر و دیکتاتور است و آنان را وادار میکند که همه دستورهای اورا بدون چون وچرا اطاعت کنند   حالا اګر پدری ملایم و دیکتاتور نباشد این فرزندان هستند که میخواهند که پدرشان از آنان اطاعت کند.  متاسفانه نداشتن تحصیلات و درک خوب عمومی مردم مارا بسوی دیکتاتوری سوق داده است و همه خود را شاه یا رییس جمهور و یا رهبر می پندارند و لابد ګلایه دارند که چرا شغل در خور دانانی شان به ایشان داده نشده است  مردی کم سواد که مثلا کلیسا  را کلی سیاه تلفظ میکند و حتی زبان فارسی را هم درست نمی داند و مثلا فعل ها را بجای در آخر جمله در وسط جمله بکار میرود و شاید چهار یا شش کلاس رسمی سواد داشته باشد  آنقدر مغرور است که به غلط و اشتباه در باره لغات و ریشه آنان و یا  سیاست و علوم بحث میکند و آقایانی که استاد دانشګاه هستند را قبول ندارد  و وقتی که دانش آموخته ګان مجبور میشوند که به او نشان دهند که اشتباه میکند و سند و مدرک ګردآوری میکنند به قبای مرد ناخوانده  دانشمند قلابی ګران میآید و راه دشمنی در پیش میګیرد  متاسفانه ما با انصاف نیسیتم و  وقتی هم که بما ثابت میشود که اشتباه میکنیم عوض یادګیری بر منطق اشتباه و جهل خود پافشاری میکنیم  تعصب های خرکی هم که جای خودش را دارد  بدون دانستن چیزی خود را عقل کل میدانیم و با نهایت بی انصافی سعی داریم حرف الکی خودرا مثلا به کرسی بنشانیم.   متاسفانه دانشمندان و جامعه شناسان غرب هم این نکته های ضعف مارا میدانند و با توجه به آنان برای ما برنامه ریزی میکنند تا در جهالت  تفرفه و فساد باقی بمانیم و براحتی سرمایه های انسانی  مادی و معنوی مارا به کشورهای خودشان انتقال میدهند.   در غرب هم ما با یک سیستم دیګر روبرو هستیم که برعکس خاورمیانه به خارجیها با احترام نګاه نمیکنند و بطور محترمانه مارا مهره میسازند و یا سردرګم میسازند  . 

چاره چیست  کنار ګذاشتن همه تعصب ها و قبول  اګر میتواند آن فرضیه ثابت شود  و یا لااقل تساهل و تعامل افکار دیګران  احترام به دیګران و اینکه به آنان هم اجازه بحث و دلیل و جواب داده شود  هرکس میګوید که باورهای او درست و باورهای دیګران اشتباه است .  ما براحتی برای حذف فیریکی مخالف خود بسیج میشویم  یا از سرجهالت و یا از سر خود خواهی  اګر به نسبی بودن همه باور ها برسیم و اینکه هر مطلبی میتواند تا از لحاظ علمی ثابت نشده باشد  لااقل قابل شنودن است  .  تعصبها آنقدر زیاد است که بطرف مخالف حتی اجازه دفاع از باورش را هم نمی دهیم.  ما در اثر فشار محیط و سیستم تفرفه افکنی و کمبود دانش  یک سری باورهایی داریم که آنان برای ما بدون ثابت شدن مقدس هستند و حاضر نیستیم که به ګزارشهای دیګران توجه کنیم که شاید ما در ګمراهی بود ه ایم  نه مرغ یک پا دارد  من درست میدانم و تو غلط فکر میکنی  نتیجه اش سلطه استعمار و استحمار بین المللی است که از تفرقه و نادانی و تعصبهای خرکی ما سو استفاده  میکنند  وقتی تعداد بسیاری از مردم کشوری میګویند که دیکتاتور را دیګر نمی خواهند  زیرا آنان با دنیا آشنایی بیشتری دارند تا پدرهایشان   دیکتاتوری که چهل سال حکومت کرده میګوید  نه من می مانم حتی اګر کشته شوم. جوان ابلهی که یک مشت دختر باکره را دور خود به عنوان بادی ګارد و محافظ انتخاب کرده است و آنان اجازه ندارند که  زن شوند و بایست مادام عمر باکره و دست نخورده باقی بماند  چطور میتواند فکر پیشرفت مردم کشورش باشد  اوهم دیوانه ای بربام رفته است  زیرا ابر قدرتها میخواهند که دیوانه ها سرکارها باشند تا غارت کشورهای دنیای سوم آسان تر باشد.  آخر این چه رهبری است که میخواهد محافظین وی دختر باشد و کسی با لای رانهای آنان کاری نداشته باشد؟  آیا همچنین مرد ابلهی میتواند یک رهبر دلسوز ملت باشد  هم اوست که میګوید من تا ګلوله آخر ابلهانی که بمن وفادارند بر سرقدرت باقی می مانم  نمی دانم دوشیزګان باکره  محافظ اطرافش چګونه فکر میکنند  هر دختر جوانی آرزوی زن شدن و مادر شدن را دارد  مګر اینکه نقصی در وجود او باشد؟  دوره این دیکتاتور های ابله که تنها فکر لای رانهای جنس مخالف هستند و تمام دنیا را برای خودشان میخواهند وبه زندګی و زیسیتن دیګران اهمیتی نمیدهند و تنها فکر شکم  زیر شکم و دزدی وغارت هستند  چګونه میتوانند رهبران دلسوزی برای ملت هایشان باشند؟  آنان میخواهند که دیګران محروم از زندګی و بنده برده آنان باشند  همانطوریکه سیستم بین المللی غارت و دزدی میخواهد طبقه متوسط را تبدیل به طبقه فقیر دست بدهن حرف شنو تحلیل دهد و تمامی توان علمی و صنعتی خود را برای اجرای این کار  بخدمت ګرفته است  .

 از تفرقه و خرافه پروری ګرفته  تا بی دانشی و ابلهی  دزدی رشوه خواری و فساد و فقر بیکاری  سود میبرند و دیکتاتورهای ابله هم که تنها فکر شکم  تجمل  سپرده های بانکی  شهوت رانی و کثافتکاریهای خود هستند که جنایت و خیانت سرلوحه کارهایشان است  ته اربابان ستمکارشان خشنود باشند و بتوانند چند صباحی بیشتر سرکار بمانند.  مردک بی شعوری که جلوی ازدواج دختران جوان را سد میکند  ولی خودش به شهوترانی ګسترده می پردازد  چګونه میتواند یک رهبر مردمی باشد  او دیوانه ای است که به بام ګذاشته شده  تا مترسکی برای ورود استعمار و استحمار بین المللی باشد  آیا غیر از این است؟

 نمونه دیګرش  امپراتور  یا پادشاه جزیره بحرین است که با شیادی از بدنه  کشور جدا شده است و حالا دارای یک  حکومت مثلا سلطنتی یا امپراتوری است ؟  و مردمی که تحت ظلم شیخ های عرب شهوتران و دزد و ظالم هستند که برای بقای خود و غارتهای بیشتر حاضرند مردم را در فقر ګرسنګی  فرهنګی و فیزیکی نګه دارند و خودشان بعنوان امپراتوران در جزیره کوچکی  به فساد فحشای دولتی و یا در لوای مثلا دین بپردازند؟  مثل همان یزید پسر معاویه  لعنت الله علیه و آله

 دیکتاتورهایی که حاضر نیستند از خر مراد پیاده شوند و چشم به جان مال ناموس مردم دوخته اند و همه آنها را از آن خود میدانند   …

حکایت


روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از

یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد
.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی
پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک

معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و

دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه

حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه

سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با

چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون

آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را

بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما

اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود
.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه
بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان

تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه

انداخت. ولی چیزی نگفت
!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد .

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1

ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند .

2

ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است .

3

ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند
تا پدرش به زندان نیفتد
.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر
منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را

نمی توان با تفکر منطقی حل کرد
.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟ !

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت
و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش

لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های

دیگر غیر ممکن بود
.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم
نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود

سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است
….

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه
سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را

که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه

حیرت کرده است
.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود .

1

ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد .

2

ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم .

3

ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد .

.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!