تقدیم به ” وی”:
تنم پذیرائ زخمههای دشنه تو
سلاح کشتار جمعی است کرشمهٔ تو
زلال چشم تو میخوانَدَم به غرقابی
دو صد تشنه فتاده است، پای چشمه تو
***
تقدیم به رقیب که در صدد ربایش “وی” بود:
نگو که درخواستت را جواب نکرد
تمام نقشههایت را بر آب نکرد
زور بیهوده زدی به “وی” شماره دهی
تو را به تخمدانش هم حساب نکرد
***
تقدیم به خودم:
آمد خبر که وقت نبرد است و گاه حرب، چه میکنی؟
سر در کتاب فرو بردی و جمع و ضرب؟، چه میکنی؟
وطن تو را میخوانَدَت پرشین! چه بنشستی؟
اصلا بگو تو در منتهی الیه غرب چه میکنی؟
زمستان ۸۹