برای هیلا صدیقی
دوباره در این ساحل ,
سحر شد
قلم در دست دارم
ز دلتنگی ها قصه دارم
سپس خورشیدِ نازنین آید
گویا دارد بر ساحلِ ما پوزخند
فریبِ طلوعش را انگار می داند
رفیقی کند حتمأ
نوازش بر شعرم
کسی دیگر قطعأ
شکایت دارد
تو آنجا دوست , هیلا
جوابِ هر خطِ شعرت
اتهام و بازجویی ست
خوشا گفت حافظ
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها »
شاید آنگه که از تو شعری ندارم
شعرخود را باید در کناری بگذارم
جایِ آن سرودِ تو را چندی بسرایم
که حتی در سکوتت هم فریادِ شعری ست .
آناهید حجتی