زنجیره ی ”سیب“ و سروده ها

 

 

که ایران چوباغی ست خرم بهار/شکفته همیشه گل کامگار
پراز نرگس و نار و سیب و بهی/ چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپر غم یکایک ز بن برکنند/ همه شاخ نارو بهی بشکنند
فردوسی

مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان
صبا برخواند افسونی که گلشن بی‌قرار آمد
سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر
چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد
بنفشه در رکوع آمد چو سنبل در خشوع آمد
چو نرگس چشمکش می‌زد که وقت اعتبار آمد
برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ
بر او بخشود و گل گفت اه که این مسکین چه زار آمد
رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو
به گل گفت او نمی‌داند که دلبر بردبار آمد : مولوی

برآ بربام و اکنون ماه نو بین/ درآ درباغ و اکنون سیب می چین
ازآن سیبی که بشکافددر روم/رودبوی خوشش تا چین و ماچین
برآ بر خرمن سیب و بکش پا/ ز سیب لعل کن فرش و نهالین
اگر سیبش لقب گویم وگر می/ وگر نرگس وگر گلزار و نسرین
مولوی

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ
گلستان سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم/که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است/زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چوطفلان تا کی ای زاهد فریبی/به سیب بوستان وشهد وشیرم
حافظ

به حجاب اندرون شود خورشید/گر تو برداری از دو لاله حجیب
وآن زنخدان بسیب ماند راست/ اگر از مشک خال دارد سیب
رودکی

میوه های لطیف طبع فریب/ از ری انگور و از سپاهان سیب
نظامی

بهشتی پر از حور زیبنده دید/فریبنده شد چون فریبنده دید
بدان سیب چهران مردم فریب/همی کردبازی چومردم به سیب
نظامی

پادشاهی بود بس عالی گهر/گشت عاشق بر غلام سیم بر
شد چنان عاشق که بی‌آن بت دمی
نه نشستی و نه آسودی دمی
از غلامانش برتبت بیش داشت
دایما در پیش چشم خویش داشت
شاه چون در قصر تیر انداختی/ آن غلام از بیم او بگداختی
زانک از سیبی هدف کردی مدام
پس نهادی سیب بر فرق غلام
سیب را بشکافتی حالی به تیر
و آن غلام از بیم گشتی چون زریر
زو مگر پرسید مردی بی‌خبر/کز چه شد گلگونهٔ رویت چو زر
این همه حرمت که پیش شه‌تر است
شرح ده کین زرد رویت از چه خاست
گفت بر سر می‌نهد سیبی مرا
گر رسد از تیرش آسیبی مرا
گوید انگارم غلامی خود نبود/در سپاهم ناتمامی خود نبود
ور چنان باشد که آید تیر راست
جمله گویندش ز بخت پادشاست
من میان این دو غم در پیچ پیچ
بر چه‌ام جان پر خطر، بر هیچ هیچ : عطار

هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارز است
پرهای گونه‌گون زده چون جنگیان به خود
اشجار گونه‌گون و شکفته میانشان
گلهای سیب و آلو و آبی و آمرود
چون لوح آزمونه که نقاش چربدست
الوان گونه‌گون را بر وی بیازمود : ملک الشعرای بهار

ای آشنای من : برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا پر کنیم جام تهی از شراب را
 وز خوشه های روشن انگورهای سبز
 در خم بیفشریم می آفتاب را
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه های پرافشان سیب ها
گلبرگ لب به بوسه ی خورشید وا کنیم
وانگه چو باد صبح در عطر پونه های بهاری شنا کنیم
برخیز : نادر نادرپور 

لحظه اي خاموش ماند
آنگاه سيب سرخي را كه در كف داشت به هوا انداخت
سيب چندي گشت و باز آمد
سيب را بوييد
گفت : گپ زدن از آبياري ها و از پيوندها كافي ست
مهدی اخوان ثالث

کجای اطلس تاریخ تو می خواهی به آب حرف بشویی
و قصر قیصر را و تاج خاقان را ؟
و تازیانه فرود آمد و باز شکوه نکرد
حروف : مبدا و فعل اند و فعل : آب و درخت
و سبزه و لبخند و طفل مدرسه و سیب
سیب سرخ خدا
من این عفونت رنگین را
به آب همهمه خواهم شست
که واژه های من از دریا می آیند
و هم به دریا می پویند : شفیعی کدکنی 

شب فرو می افتاد/به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود/ من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم/که کسی آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم/می چکید ازگل سیب: هوشنگ ابتهاج

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید/ سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت: حمید مصدق

من به تو خندیدم/ چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان/ می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شداگرباغچه ی خانه ما سیب نداشت: فروغ فرخ زاد

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم سیب سرخ خورشید: سهراب سپهری

زندگی خالی نيست مهربانی هست ، سيب هست ، ايمان هست
آری،  تا شقايق هست، زندگی بايد کرد
در دل من چيزی ست مثل يک بيشه ی نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دور ها آوايی است که مرا می خواند: سهراب سپهری
 
کلاغ روی مترسک  نشسته می خندید
ؤ  مرد زیر هجوم  گناه  خم می شد
زنی به  خوشه ی گندم نگاه می اندخت
ؤ سیب ، میوه ی ممنوعه باز کم می شد: علیرضا الیاسی

من یک سیب خوردم
من یک سیب کامل خوردم
من یک سیب کامل را کامل خوردم
من یک سیب کامل را کامل و با اشتها خوردم
من یک سیب کامل را کامل و با اشتها و تنها خوردم
من یک سیب کامل را کامل و با اشتها و تنها و باجرات خوردم
من یک سیب کامل را کامل وبا اشتها وتنها وباجرات ومردانه خوردم
ساناز زارع ثانی

تو، با کلاه خود سپیدت سایه افکنیده به چشم،
در دور دست خاک، چه می دیدی
و از زبان رمزی ی توفان چه می شنیدی:
روزی که گفت و گو می کردند
دیوان نفت خوار ه ‍ی آمریک و انگلیس
با واپسین نواد ه ‍ی ابلیس ، زیر درخت سیبی درپاریس
اسماعیل خوئی

دو كاشف بزرگ / دو مرد بي رقيب
آن ، بيخبر از اين، اين، بيخبر از آن!
درياي مانش بود اندر ميانشان
آنگه، سه قرن پيش، آن، كشف كرد:
نيروي گيرائي زمين
وآنگه، سه قرن بعد، اين، كشف كرد:
نيروي گيرائي فريب!
هر دو نشسته بودند زير درخت سيب: هادي خرسندي

پا نهادن بر مسیر_ قهقرا
یاوه گویی زیر چندین شاخ سیب
شاد و خرسند از برای هر حجاب
غیراز آن ، کاری و رفتاری نماند
راه و رسم دیگری اکنون سزاست
هیگرومتر تازه ای باید که ساخت
ثبت_میزان دم و بغض فضا
در توان_ هیچ ابزاری نماند!

دکتر منوچهر سعادت نوری

برگرفته از مجموعه سروده های زنجیرها

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!