با يک حرکت ساده تمام شد. راحت تر از آنچه که فکر مي کردم. چاقو، تا ته رفت توي سينه اش. دستم را بردم بالا. بوسيدمش. چاقو، توي دستم بود. به لب هاي خوش ترکيبش نگاه کردم. مي ايستادم، لب هاش، روبه روي چشم هام بود. نگاه نکردم به چشم هاش مي دانستم ترسيده؛ شايد هم نه. مي ترسيد، چشم هاش گرد مي شد. يک قدم رفتم عقب. نگاه کردم به لب هاش. دستم را آوردم پايين. با شتاب. زدم. خون زد بيرون. دستش را آورد بالا، گذاشت روي شانه ام. سنگيني دستش را حس مي کردم. پاهام شل شده بود. بايد مي مرد. من داشتم مي افتادم. دسته چاقو را نگه داشتم تا نيفتم. فشار دستم شکاف سينه اش را بيشتر کرد. مي خواستم ببوسمش، پاهام مي لرزيد. بايد مي مرد، من ، داشتم مي افتادم. دستش از روي شانه ام سر خورد، آمد پايين. موهام را از پشت سر مي کشيد، سرم بر مي گشت عقب. مي خواستم ببوسمش. بدنم مي لرزيد. من مي مردم، او مي افتاد. گرم بود و قوي. چشم را مي بستم، نبينم چشم هاش گرد شده. لذت که مي برد، چشم هاش گرد مي شد؛ شايد هم نه. چشمم را باز مي کردم، نشسته بود، راضي. دستم را مي بردم بالا. مي بوسيدمش. چاقو توي دستم بود. به لب هاي خوش ترکيبش نگاه مي کردم. ضعيف تر از او بودم. نگاه نمي کردم به چشم هاش. مي دانستم ترسيده؛ شايد هم نه. تکان نمي خوردم. به لب هاش خيره مي شدم. دستم را مي آوردم پايين، بي شتاب. بي شتاب، چاقو غضروف سينه ش را پاره مي کرد، مي آمد پايين. چرق چرق صداي شکستن غضروف و استخوان مي آمد. مثل وقتي تخت از تکان هاي شديد او چرق چرق مي کرد. خون، مي پاشيد روي صورتم. پاهام شل شده بود. روي دو زانو افتاده بودم. چاقو، پايين تر مي آمد. دستش، دوباره، روي شانه ام بود. رسيده بودم به شکم، جلوي گودي کمر، دست راستش را مي برد زير گودي کمرم. دستم را از پشت محکم نگه مي داشت و موهام را مي کشيد. موهاي بلندم را دوست داشت. صورتم را چسباندم به گوشه شکم خيس اش. صداي ضربان قلبش را مي شنيدم. سرم بالا و پايين مي شد. دست ديگرش را مي گذاشت روي دهنم. با هر تکانش دست بالا و پايين مي شد. چشم ها را مي بستم نبينم چشم هاش گرد شده. لذت که مي برد، چشم هاش گرد مي شد؛ شايد هم نه. دستم را مي بردم بالا. به لب هاش نگاه مي کردم. مي دانستم ترسيده؛ شايد هم نه. مي ترسيد، چشم هاش گرد مي شد. نگاه نمي کردم به چشم هاش. دستم را مي آوردم پايين. مي زدم چاقو تا ته مي رفت توي قفسه سينه اش. خون مي زد بيرون. نشسته بود. من مي مردم، او، مي افتاد. سرم را از روي شکم اش بلند کردم. موهاي خيسم چسبيده بود به صورتم. چشم را اذيت مي کرد. دست مي کرد توي موهام. موهام را صاف مي کرد. از روي صورتم کنار مي زد. لبخند مي زد مي گفت: ((مرسي!)) دستم را فشار دادم روي دسته چاقو. پايين تر آمد. خون سر مي خورد روي دستم، مي رفت روي آرنجم، مي چکيد روي زمين. مي چکيد. مي چکيد. مي چکيد. چاقو رسيد به گودي نافش. خون مثل عرق بدنمان همه جاش را نمناک و چسبنده کرده بود. بلند شدم. دستش از روي شانه ام افتاد. به لب هاي خوش ترکيبش نگاه کردم. لبخند زدم. مي دانستم به لب هام نگاه مي کند؛ شايد هم نه. گفتم ((مرسي!)) چاقو را کشيدم بيرون. هنوز گرم بود و قوي. افتاد. مي افتاد، من مي مردم.
مهگامه پروانه