همه چیز بهم گره ای کهنه خورده
خانه ها به دیوارها
جاده ها به بیراهه ها
رودها به رودخانه ها
و دریا به امواجش
آدمها آه
آدمها به آدمکها با ریسمان کهنه ای
گره ای سست خورده اند
روز اسیر گره سیاه شب است
و زمان به عقربه های ساعت
دیروز در خاطره ها گره ای کور و پوسیده دارد
ریشه ها در خاک گره در هم دارند
و دلها گره بر عشق های پوشالی
و…. در فاب کهنه بر دیوار
چشمان حزین و مرطوب تو سالهاست
در نگاه من گره ای جا ودانه خورده
…..
ناهید