اگر آزاد باشیم

برنامه طنز سیاسی پارازیت که صدای آمریکا از طریق ماهواره و اینترنت در ایران پخش می‌کند، نه تنها توجه علاقمندان به اخبار ایران را به خود جلب کرده، بلکه بسیاری از هنر دوستان طنز مدرن فارسی را شیفته کرده است. چند دقیقه ای با  مجریان این برنامه، کامبیز حسینی و سامان اربابی تلفنی صحبت کردم.

متن گفتگو

آری: یکی‌ از موفق‌ترین نو آوری‌های برنامه پارازیت  گرافیک و ویدئو و تنظیم موسیقی‌ این برنامه است که گاهی رویداد‌های خبری ایران را تقریبا به صورت نماهنگ به نمایش میگذارد. پارازیت این هنرنمایی را مدیون کدامیک شماست و ایده های مر بوط  به تصویر، انیمشن ، صدا و موسیقی‌ چگونه شکل می گیرند و اجرا می شوند؟

کامبیز: فکر می کنم سامان بهتر می تونه جواب این سئوال را بده.

آری: سامان، بفرمایید.

سامان: والله نمی‌خوام بگم کار من است. از خودم نمی‌خوام تعریف کنم . ولی‌ در تقسیم کار بینِ من و کامبیز این همان قسمتی است که من انجام میدهم.

آری: چطور ایده های به کارگیری صدا و تصویر و موسیقی و انیمیشن به آن شکلی که در پارازیت اجرا می شود به فکرتون خطور می کنه؟

سامان: ساده تر از اینهاست، احساسیه. مثلا کامبیز چیزی را مینویسه واز فکر کردن به موضوع—چه سیاسی و چه فرهنگی‌—به آدم احساسی‌ دست میده.  اون موقع است که در من یک خشم یا غم و یا احساس امید به آینده ایجاد میشه. مطابق با اون حالت سعی‌ می‌کنم با تصویر‌ها، مثلا خشونت داستان را مطرح کنم. یک ترکیبی‌ از موسیقی درست می کنم که خیلی‌ احساسات را تحریک میکنه. یعنی لحن احساسات را موسیقی‌ تعیین میکنه. مکمل صدا، ویدئو و عکس‌هایی‌ هستند که باهاشون ور میرم و گرافیک‌هایی‌ که با فیلتر یک کمی‌ عوض می‌کنم که صحنه بی حرکت نباشه. این عکس‌ها و ویدئو‌ها را همه هزار بار دیده اند ولی‌ من سعی‌ می‌کنم با آمیختن فیلتر‌های مختلف احساس قوی تری ازشون در بیارم.

آری: تلاش طنز آمیز شما برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری ایران بسیار استادانه نوشته و اجرأ شد.

سامان: خیلی‌ ممنون، ولی‌ متاسفانه، رد صلاحیت شدم.

آری: آیا رد صلاحیت لطمه روحی‌ بزرگی‌ بود؟

سامان: والله…کامبیز تو چی‌ فکر میکنی؟

کامبیز: خودت رفتی‌ کاندید شدی، خودت جواب بده.

سامان: حالا که فکرش رو می‌کنم،  شاید شانس آوردم نامزد نشدم، وگرنه ممکن بود من هم امروز مثل آقای موسوی و کروبی در حصر خانگی گیر کرده باشم.

آری: کامبیز، چه تجربیات تلخی‌ در ایران داشتید که  هنوز محرک طنز شماست؟

کامبیز: من در ایران کار هنری میکردم و هیچ کار دیگری جز کار هنری در ایران نکردم. خیلی‌ برای من سخت بود که آزدانه خودم را ابراز کنم. البته این محدودیت ها یک سری خلاقیت را ایجاد میکرد. ولی‌ من فکر می‌کردم که به عنوان یک هنرمند، اگر این محدودیت ها نبود چکار می توانستم  بکنم. همیشه فکر می‌کردم که اگر از ایران خارج بشوم و این محدودیت ها نباشد، حتما میترکونم و شاید بزرگترین هنرمند معاصر بشوم. یادم هست که وقتی از خانۀ دانشجوئی خودم میامدم، میدان انقلاب پیاده میشدم و تا می‌خواستم برسم سر خیابان کاخ و چهار راه  ولی‌ عصر که دانشگاه آنجا بود—یعنی از جلوی  دانشگاه تهران و اون کتابفروشیها که رد میشدم—این در و دیوار با آن شعارهائی که روی آنها نوشته شده بود، انگار به من بد و بیراه میگفتند. در ایران همه اش به تو میگویند که تو باید چه جوری فکر کنی‌ و چطور ما فکر و ذهن و بدن ترا کنترل می‌کنیم، و ما کنترل می‌کنیم… و کنترل می‌کنیم…و کنترل می‌کنیم. من اصلا آدمی‌‌ نبودم که در ایران سیاسی باشم، زندان رفته باشم و این حرفها.  ولی‌ ‌ این چیزهایی که میدیدم روی من تاثیر میذاشت. رنگ خاکستری شهر…اصلا رنگ نبود وسط تهرانی‌ که من زندگی‌ می‌کردم. همه چیز خاکستری بود. فکر می کنم هنوز هم همانطور باشد. این باعث شد که یک عقدۀ سرخوردگی در من وجود داشته باشد.  من کاملا میفهمم که یک جوان ایرانی‌ که می‌خواهد در ایران زندگی‌ کند، از لحاظ انسانی واقعا با چه مشکلاتی مواجه است. وقتی‌  تو جوان یا بچه  یا در سنین بلوغ هستی،‌  یک عالمه امید داری، یک عالمه رویا داری. شاید هیچوقت به اون رویاها  نرسی ولی‌ اهمیت اون دوره از زندگی‌ این هست که تو اون رویا ها را داشته باشی‌. اگر نداشته باشی‌ یعنی خودت رو نابود کرده ای. ما در ایران حق نداشتیم که رویا داشته باشیم. تنها رویا مون این بود که از ایران بیاییم  بیرون. این خیلی‌ بد بود. یعنی‌ هنوز هم همینطور بد است. در ایران اگر تو خیلی‌ آدم موفقی‌ هستی‌ مفهومش این است که از ایران آمده ای بیرون و یک جای دیگری موفق شده ای.

آری: گاهی از ایران خبر از موفقیت های علمی، مثل پرتاب ماهوارۀ امید، به گوش میرسه.  در مورد موفقیت ها و پیشرفت های علمی یا صنعتی ایران چه احساسی دارید؟

کامبیز: ببینید سنجش نسبی است. من فکر می‌کنم که اینهمه ادعایی که آقای احمدی‌نژاد دربارۀ پیشرفتهای علمی‌ کشور میکنه در مقابل سرعتی‌ که جهان داره پیشرفت میکنه واقعا هیچ چیز نیست. چند وقت پیش یک مقاله میخواندم از آقای سعید پیوندی راجع به همین قضیه، که یکی‌ از شاخص های پیشرفت علمی‌ در یک کشور  تعداد مقاله های علمی‌ است که دانشمندان در دانشگاه های مختلف جهان به چاپ میرسونند. تعداد مقاله های علمی ایران یک رقمی‌ هست که در سی‌ سال گذشته مثلا صد برابر شده، که شاید اسمشو میشه گذاشت پیشرفت.  اما اگر به همان آمار نگاه کنید و با کشورهایی که حتی از ایران کم جمعیت ترهستند، مثل سوئد مقایسه کنید می بینید که ایران پیشرفت آنچنانی نکرده، چه رسد به اینکه با آمریکا و کشورهای دیگر تراز اول اقتصادی مقایسه کنیم که آن وقت دیگر ایران پودر میشه میره پی کارش.  البته همانطور که دنیا پیشرفت میکنه ایران هم کمی جلو رفته، اما آیا این پیشرفت را باید با خود ایران مقایسه کرد یا با بقیه جهان؟ در مقایسه با جهان، ایران با همه این چیز هایی‌ که ادعا می کند، مثل ماهواره و غیره، داره در جا میزنه.

سامان: ما وقتی‌ که میبینیم دانشجو ها و دانشمندان ایرانی‌ در تکنولوژی پیشرفت می‌کنن خوشحال میشیم، اما همانطور که کامبیز گفت آنقدر محدودیت دارند و آنقدر کشور از نظر های دیگر  عقب تر هست که سرعتِ کم پیشرفت مسخره  به نظر میاد. حالا بعد از هزار سال تونستیم دو تا کرم بفرستیم فضا.  این جای افتخار نداره که همان تکنولوژی که اسپوتنیک در سال های 1950 داشت، ایران تازه می‌خواد بهش برسه. ما خیلی عقبیم.

کامبیز: ولی‌ در کل آنقدری  که سامان میگه فکر نمیکنم عقب باشیم. چون همان دانشمند های داخل ایران وقتی از کشور بیرون می آیند، ببینید در خارج از ایران چه می‌کنند. این سیاست گذاری اینهاست که نظم نداره و افرادی که نظم فکری دارند، مثل دانشمندان و روشنفکران، نمی‌تونند در آن محیط طرح هاشون رو پیاده کنند. ببین تو همین آمریکا چقدر دانشمند ایرانی‌ هست. چقدر دکتر، چقدر مهندس، چقدر آدم داریم که در جاهای خیلی‌ مهم در سطح های بالا، مثل ناسا، در مقام تصمیم گیری هستند.

سامان: یکی‌ از دختر خاله های خودم که تو رشتۀ فیزیک دکترا داره در ناسا آدم کله گنده ایه— اگر اوضاع خوب بود میتونست تو ایران این کار هارا بکنه.

آری: چرا در مورد موفقیت در فوتبال این نگرانی‌ را نداریم که جمهوری اسلامی امتیازش را بگیره؟ چرا وقتی تیم ملی ایران گًل می‌زنه فورا هورا میکشیم و بوق می زنیم؟

کامبیز:
برای اینکه اون تیم ملی‌ فوتبال ماست. در فیفا هم اسم رسمی ایران تیم ملی‌  است ، نه تیم جمهوری اسلامی. آن واژۀ ملی‌ که چسبیده به تیم همه را با هم متحد میکنه. اصولا ملی‌ گرایی در ایران همیشه جلوی اسلام و اسلام گرایی  ایستاده. وقتی‌ میگوییم‌ تیم ملی‌، همه با هم متحد میشوند. فرقی‌ نمیکنه که بسیجی‌ باشی‌، سلطنت طلب باشی‌، یا اصلاح طلب، یا هرچیز‌ دیگری باشی‌. البته  وقتی‌ گل میزنه تشویق می‌کنیم و وقتی گل نمیزنه از استادیوم میاییم بیرون . و اتفاقا در برنامۀ ما هم همین اتفاق می‌ افته. یک برنامۀ خوب که داریم، که خودمون هم میدونیم خوبه و همه راضی‌ هستند، همه میگن به به! شما دیگه خدایین و پدیدۀ قرن هستید، و این حرفها! هفتۀ بعد که برنامۀ بد داریم، همون آدم هایی که میگفتن پدیده قرن هستید میگن شما دیگه هیچ چیز نیستید و به پشیزی نمی‌ ارزید و عمرا از این به بعد دیگه برنامۀ شما را نگاه نمی‌کنیم. این قضیه در  مباحث فرهنگی‌ هم وجود داره.

آری: من که همیشه پارازیت را  تماشا می‌کنم و لذت میبرم. گاهی‌ وقت ها خبرها داغه و گاهی وقت ها‌ اوضاع آرومه. این ربطی‌ به پارازیت نداره.

کامبیز: ما هم با خبر های هفته بالا و پایین میریم. تقریبا دو سال هست که ما این برنامه را با شکل جدیدش تولید می‌کنیم و حد اقل در یک سال و نیم گذشته، این برنامه یکی‌ از پر طرفدار ترین برنامه های شبکه های ماهواره ای بوده. حالا اگر نگوییم پر طرف دار ترین برنامه، ولی‌ صفحۀ فیس بوک ما در یک سال و اندی گذشته  پر طرفدار ترین صفحۀ فیس بوک به زبان فارسی بوده. رسیدن به اینجا انقدر سخت نبود که نگه داشتنش هست.  اگرهفته ای خبر مهمی نباشه، من و سامان عزا میگیریم که حالا چه خاکی باید تو سر خودمون بکنیم؟

آری: دوستان، شاید اولین باری باشه که مجریان یک برنامه صدای آمریکا یا بی‌ بی‌ سی‌ در خود ممالک غرب به شهرت برسند. شما در پی‌ بی‌ اس، سی‌ ان ان، جان ستوارت به دنیا معرفی‌ شدید. نکنه قضیهٔ این باشه که مثل خمینی که از عراق به فرانسه آوردنش ایران را دگر گون کرد، آمریکا در نظر داره در ایران حکومت پارازیتی بوجود بیاوره. که البته فقط یک خیال است. ولی‌ در حالت خیال، حکومت پارازیتی را تشریح کنید. مثلا چه چیزایی‌ رو برای همه مجانی‌ می‌کنید؟

کامبیز: قبل از اینکه راجع به مجانی‌ کردن صحبت کنم، باید مطلبی را بگویم. دولت آمریکا تصمیم نگرفت پارازیت را درست کنه، ما تصمیم گرفتیم پارازیت را درست کنیم. بعد که ما این برنامه را درست کردیم و ملت آمدند و دیدند، یک دفعه دولت آمریکا گفت ای بابا! چی شد؟ اینها کی هستند؟  همانطور که رسانه های غربی مارو کشف کردند، دولت آمریکا هم یک دفعه ما را کشف کرد. اینطور نبود که ‌ مثلا یک گروهی از دولت آمریکا نشستند در زیر زمین کنگرۀ آمریکا و تصمیم گرفتند که این دلقک را با آن دلقک قاطی کنند و پارازیت را تولید کنند. نه، اینطور نبود. طرحِ ایده مال ماست ، هیچ ربطی‌ به دولت آمریکا نداره، تنها کاری که دولت آمریکا میکنه اینه که این سکو را فراهم کرده و دارد به ما حقوق میدهد، امکانات میدهد که ما بتوانیم برنامه ای را که دوست داریم اجرا کنیم. که ما البته سپاسگزاریم که این فرصت به ما داده شده.

سامان: ما خودمان کاملا زیر رادار صدای آمریکا کار کردیم. در لیست برنامه های مهم بخش فارسی‌ حتی در لیست ده برنامۀ اول هم نبودیم. بعدا که  پارازیت موفق شد، تازه توجه همه به ما جلب شد. از همان اولش با حداقل امکانات تا اونجایی که میتونستیم کار کردیم، و هنوز هم با همون حداقلی که خودمان میتونیم کنترل کنیم داریم کار می‌کنیم. این برنامه هنوز کاملا، یا می‌شه گفت بیشترش، در دست من  و کامبیز قرار داره.

کامبیز: و اما اینکه اگر ایران دست ما بود، چه چیزهایی را آزاد میکردیم، حقیقتش را بخوای، ما همه چیز را آزاد میکردیم. ولی‌ این فرهنگ را گسترش میدادیم که به قانون احترام بگذارند. اگر مملکت قانون داشته باشه و مردم به قانون احترام بگذارند ، فکر می‌کنم آزادی بدست میاد.

سامان: باید بپرسی‌ که بساط چی‌ رو می بستیم.

کامبیز: آره!

آری: بساط چه را می بستید؟

سامان: این خشونت مسخره ای که تو فرهنگ ما باقی مونده. فقط دولت هم نیست. از حرف های مردم گرفته  تا شوهر با همسرش ، تا پدر و مادر با بچه هایشان ، تا بین برادرو خواهرش، این خشونت همه جا هست.

کامبیز: این نوع خشونت ها را ممنوع میکردیم.

سامان: مردم یه کمی‌ با هم محترمانه تر صحبت میکردند. با هم دیگر با حالت باز تری برخورد میکردند و گفتگو می کردند.

کامبیز: هرکسی را که بچه اش  را میزد اعدام میکردیم! و هرکسی‌‌ زنش را میزد سه دفعه اعدام میکردیم تا آدم شه!

سامان: و اصلا اعدام را کاملا حذف میکردیم.

کامبیز: دقیقا.

سامان: اصلا قبول نداریم همچنین چیزی رو.

کامبیز: من هم با این قضیۀ اعدام مخالفم. ولی هرکسی‌ بچه اش را میزد که هیچ‌، حتی اگر  بچه اش را دعوا هم میکرد اعدام میکردیم.

آری: در خوی ملی،‌ به نظر شما ما ایرانیها چه چیز‌ خوبی داریم، چه چیز‌ بدی داریم، و چه چیز‌ زشتی داریم؟

کامبیز: درست نیست یک فرهنگ هزاران ساله را بطور سیاه و سفید به خوب و بد و زشت خلاصه کنیم. خیلی‌ صفات خوب در ما هست که نه فقط به خودمان کمک کرده بلکه‌ به بشریت هم کمک کرده، مثل ادبیات ما، معرفت ما، مهمان  نوازی ما، خون گرم بودن ما. ایرانی‌ ها کلا آدم های خشونت طلبی نبوده اند. در طول تاریخ معاصر خیلی‌ کشور ها به کشورهای دیگر حمله کرده اند، اما ما از این کار ها نکرده ایم. ما معمولا دفاع کرده ایم  تا اینکه حمله کرده باشیم. لشکر کشی‌ نکرده ایم. الان هم اگر ایرانی‌ هارا رها کنند و آزاد باشیم، خیلی‌ آدم های صلح طلبی هستیم. اینها از خوبی‌ های ماست.  بد و زشتش هم خوب، خیلی‌ چیز هاست.

سامان: خرافات.

کامبیز: آره. خیلی‌ چیزها می‌توانم بگویم. فرهنگی‌ که آقای احمدی‌نژاد و دوستانش معرف آن هستند، فرهنگ دروغ گویی که در قسمتی‌ از جامعه وجود دارد و ایشون معرف آن هست. این چیز های بد وجود دارد، ما نمیتوانیم بگوییم که آقای احمدی‌نژاد وجود ندارد. آدم هایی‌ مثل ایشان، همفکرهایش، بالاتر، پایین تر، یک ذره اینورترو یا اونور تر، که به دنیا اینطور نگاه می‌کنند و با آن توهمی که دارند اینطوری برای دنیا راه حل ارائه می کنند. اینها چیزهای بدِ شرایط حاضر ایران هستند. و خیلی‌ چیز های دیگر هم هست . تفکر نسبت به زنان خیلی‌ زشته. زشت ترین چیزی که در فرهنگ ما وجود دارد مرد سالاری است . فرهنگی‌ که خِرد را به خاطر غیرت پس میزند.

سامان: یکی دیگر از کارهای زشتمون تحقیر کردن بقیه است. از خودمون شروع می‌کنیم مسخره کردن تا بقیه. برای اقوام مختلف کشور‌ خودمون بد جور جوک در میاریم،  تا چه برسه به ملیت های همسایه.  و اینهم بنظر من یک چیز زشت دیگه است.

آری: شخصیت پارازیتی سامان آدمیه که خودش رو اصلا جدی نمیگیره ولی‌ معلومه خیلی‌ تو پره. آیا خوی این شخصیت ایرانیست و یا اینکه از آمریکاییها قرض گرفته شده؟

کامبیز: شخصیتی که برای سامان در برنامه نوشته می‌شه  و سامان اونو بازی میکنه آدمیه کاملا غیر جدی که حرف های‌ مهم میزنه. چون من فکر می‌کنم که فقط آدم هایی‌ که قیافه میگیرن و کت و شلوار میپوشن و کراوات میزنن حرف های مهم نمیزنن. این قضاوتی که ما روی قیافه آدم ها می‌کنیم درست نیست.  در پارازیت سامان حرف های مهمی‌ میزنه ولی‌ با ظاهر شوخ و  با لحنی که اصلا جدی نیست.  دوست دارم که این فرهنگ سازی بیشتر در برنامۀ ما باشه. اون تابو های قدیمی‌، اون کلیشه هایی‌ که ما از آدم ها درست کردیم واقعا چیز های درستی‌ نیست که ما داریم. آدم ها باید اخم کنند،  قیافۀ خاصی‌ داشته باشند، یک جورخاصی‌ حرف بزنند، از یک ادبیات خاصی‌ استفاده کنند تا ما اونا رو جدی بگیریم و حرفشون رو باور کنیم.

سامان: باید حتما دکتر باشن.

کامبیز: آره مثلا.

آری: سامان، این کاراکتر را بسیار ماهرانه اجرا میکنی‌. از چه عناصری  در زندگی واقعی‌ خودت الهام گرفتی‌؟

سامان: فکر می کنم بر میگرده به شیوه ای که بزرگ شدم. پدر و مادرم هردو خیلی‌ تحصیلکرده بودند،نه اینکه من هم مثل اون ها هستم، کاش بودم، ولی‌ با این حال خیلی‌ آرام و بی‌ افاده بودند.

 آری: این چه خاصیت صندلی‌ پارازیتیه که هرکی‌ روش می‌شینه نمی‌تونه بدون برو برگرد و چون و چرا بگه اشتباه کردم؟

کامبیز: رو چه حسابی اینو می گی؟

آری: مثلا در یک جلسه، مهمان صندلی‌ پارازیتی از اشتباهاتش ابراز پشیمانی کرد ولی‌ در جمع بندی گفت که به گذشته خودش افتخار میکنه.

کامبیز: خوب خیلی‌ وقت ها برای ما سخته که بگیم اشتباه کردیم. شما تا بحال یک مقام رسمی‌ ایرانی‌ را ندیده ای که از مردم معذرت بخواهد. به عنوان یک مثال ساده، در کارخانۀ تویوتا یک اشتباهی که میکنند مدیران ژاپنی می ایستند و از مردم عذر خواهی‌ می‌کنند. در مملکت ما کارخانۀ ایران خودرو ماشینش منفجر می‌شه  و هیچکی هیچ کاری نمیکنه.

سامان: تقصیر راننده بود. تند میرفت.

کامبیز: قسمتی‌ از فرهنگ ما اینه دیگه، رسم معذرت خواهی‌ نداریم. و اما صندلی‌ پارازیتی که میگی‌… خیلی‌ از مردم ما شفاف نیستند، صادقانه صحبت نمیکنند. یاد گرفته ایم که در لفافه حرف بزنیم.  گفتیم فرهنگ دروغ احمدی‌نژاد بده، ولی‌ این رفتار برای ما یک مسالۀ بقاست. مثلا من تو ایران در خونه ای که زندگی‌ می‌کردم یک دنیایی داشتم و در بیرون یک دنیای دیگه. باید یاد میگرفتم که در دنیای بیرون دروغ بگم و نقش یک آدم دیگه ای رو بازی کنم. کم کم این دروغ تبدیل به یک چیز عادی میشه. قبحش رو از دست میده، چون باید  دروغ می‌گفتم  تا بتونم در جامعه دوام بیارم . مثلا در خونه  که مشروب میخوردم، میرفتم بیرون و باید وانمود می‌کردم که مشروب نمیخورم،  حالا مثال دارم میزنم. و چون قبح دروغ از بین رفته و دو دره بازی چیز بدی محسوب نمیشه ، باعث شده که در فرهنگ ما بسط پیدا کنه و متاسفانه دروغ ننگش را از دست داده. دیگه زشت نیست. و اینکه شفاف نیستیم برای خودمون توجیه داره.  بنابر این ‌ در مصاحبه ها گاهی‌ می بینید‌ که مصاحبه شونده‌ صحبت نمیکند یا در لفافه صحبت می‌کند، یا به در میگوید تا دیوار بشنود . در صندلی‌ پارازیتی ما خواستیم از این عبور کنیم ، و برای همین یک کاراکتری ساختم که در برابر آدم های متفاوت به سبک های مختلف صادقانه سوال میکنه  و تلاش میکنه که از این جور حالت ها گذر کنه. ولی‌ خوب در صندلی‌ پارازیت افرادی‌ بودند که گفتند اشتباه کردند. همین چند وقت پیش آقای مجتبی واحدی سخنگوی آقای کروبی به برنامۀ ما  آمد و صریحا گفت که اشتباهاتی کرده اند.

آری: بله برنامه را دیدم.

سامان: ما ایرانی‌ ها با خودمون زیاد راحت نیستیم. بیشتر نگران این هستیم که مردم نسبت به ما چه‌ فکر می‌کنند و این باعث میشه که با خودمان مساله پیدا کنیم. یعنی‌ آدم خودش هم نمیفهمه داستان خودش چیه.

کامبیز: حالا اینکه از ایرانی‌  ها اینقدر رک نقد می‌کنیم دلیل بر این نیست که غیر ایرانی‌ ها بهتر از ما هستند ، یا مثلا آمریکایی ها خدا هستند. منظور اصلا این نیست. هر فرهنگی‌ مشکلات خودش رو داره و خوبی‌ ها و بدی های خودش رو داره. چون در مورد ایرانی‌ ها صحبت می‌کنیم فقط از ایرانی‌  انتقاد می‌کنیم. اینجا قصد این نیست که فرهنگ ایران را با فرهنگ های دیگر مقایسه کنیم یا غرب و شرق  رو در برابر هم بسنجیم.  هیچ فرهنگی‌ در برابر فرهنگ دیگری برتری نداره، بلکه فرهنگ ها از هم متفاوت هستند.

آری: پارازیت در مورد نقش و سهم زنان در دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی ایران آگاهی‌ نشان میده، ولی‌  از خیلی‌ از علاقمندان این برنامه می‌شنویم که که پارازیت یک شخصیت زن کم داره. چه برنامه ای در جهت استفاده از توانایی‌های زنان در پارازیت در نظر دارید؟

سامان: دنبالش هستیم. اگر گیر بیاریم خیلی‌ هم خوشحال میشیم. برای اینکه فکر می کنم خیلی‌ کمک کنه. خیلی‌ هم در این باره فکر می‌کنیم. منتها کسی‌ که هم در زبان فارسی قوی باشه، و هم بتونه در برابر دوربین خوب اجرأ کنه ،و همینکه عمق سیاسی و اجتماعی داشت باشه هنوز گیر نیاوردیم، ولی‌ در  این برنامه همیشه بازه.

کامبیز: آدم هایی که تا بحال خودشون را کاندید کرده اند، خیلی‌ روشنفکر هستند، خیلی‌ ایران را میفهمند، ولی‌ خوب، بازیگران خوبی‌ نیستند. و یا خیلی‌ بازیگران خوبی‌ هستند ولی‌ در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی ایران  اطلاعات کمتری دارن. این فرد باید یک کسی باشه که در همۀ حوزه ها تقریبا مهارت داشته باشه. هم سیاست بفهمد، هم حقوق بشر بفهمد، هم بازیگر خوبی‌ باشد، هم اهل مطالعه باشد، هم کتاب بخواند…هم نماز نخواند، همه اینها هست، هنوز پیدا نکرده ایم. البته نماز رو شوخی کردم! به ما ربطی نداره! می تونه نماز بخونه ولی نباید از ما انتظار داشته باشه که باهاش نماز جماعت بخونیم هر روز!

آری: پس جستجو در جریانه؟

سامان و کامبیز: بله.

[ در پایان از کامبیز و سامان تقاضا کردم که به چند سوال نیمه شخصی پاسخ دهند تا خواننده بیشتر با هویت روزمرۀ این دو هنرمند آشنا شود.]

آری: بهترین فیلم ایرانی‌؟

کامبیز: خیلی‌ سوال سختیه.  فقط یک فیلم باید انتخاب کنیم؟

آری: یکی‌ از بهترین که به فکرتان خطور می‌کند.

.کامبیز: “باشو غریبه کوچک”، می‌تونم بگم یکی‌ از بهترین فیلم های سینمای ایرانه.

سامان: رو هم رفته ده دوازده تا فیلم ایرونی‌ بیشتر ندیدم. از همشون هم بدم اومد. فیلمی که خوشم اومد یک مستند طنز مانندی بود به نام “تهران دیگر انار ندارد.” یک مستند پر از طنزو با حال بود که از همه فیلم های ایرانی که دیده بودم از نظر تهیه، نویسندگی،  تدوین و  ترکیب صدا مدرن تر بود. خیلی‌ خوشم اومد.

آری: یک خوانندۀ محبوب نام ببرید.

سامان: من میگم فردی مرکوری از نظر ایرانی ها، که البته اصلا هم ایرانی‌ نبود. غیر از اون رابرت پلانت رو خیلی‌ دوست دارم، و… به استینگ هم خیلی‌ علاقمندم.   ولی‌ کسانی که کارشون خیلی‌ خوبه زیاد هستند.

آری: اهل شجریان کسی‌ هست؟

کامبیز:
اگر بخواهیم یک خوانندۀ ایرانی را بگوییم، شجریان شاید کسی از لحاظ آواز‌ به پایش نرسد. ولی‌ بطور کلی‌ در موسیقی‌ سنتی و نیمه سنتی و اینا آقای علیزاده را دوست دارم، محسن نامجو را دوست دارم.  به خیلی‌ از این بچه های‌ جریان موسیقی زیر زمینی ایران مثل کیوسک علاقمندم. قبل از دورۀ اینها هم فرهاد خیلی‌ خوبه ، فریدون فروغی هم یک چیزهای خوبی‌ داشت. ولی‌ من موزیک پاپ زیاد گوش نمیدم.

سامان: باید بپرسی‌ بهترین موزیسین کیه. بنظر من خواننده ها ضعیف ترین قسمت هر گروه موسیقی‌ هستند.

کامبیز: البته من شهرام شب پره رو هم دوست دارم. شماعی زاده هم بد نیست، آهنگ هایی‌ را که در موسیقی پاپ ایرانی ساخته دوست دارم.

آری: متوجه شدم که اخیرا در متن برنامه از موسیقی‌ “آندو” استفاده می‌کنید.

کامبیز و سامان: “ایندو!”

آری: ببخشید، “ایندو” انتخاب سامان بود؟

سامان: این یکی بیشتر انتخاب کامبیز بود. من راستش رو بخواهید از موسیقی‌ ایرانی بطور  کلی خیلی‌، خیلی، خیلی‌، خیلی، خیلی‌،‌ کم حال می‌کنم. قضیه این بود که پارسال کامبیز یک آهنگ ایرانی از گروه “رادیو تهران” استفاده کرد که  فکر این بود که به زبان فارسی یک پیام مثبت داشته باشیم. وبر همین اساس هم  از”رادیو تهران” استفاده کرد و هم  از “ایندو”.

کامبیز: پارسال آهنگ “رادیو تهران” این پیام رو میداد که غصه نخورید. شعر فریدون مشیری رو خونده بودن  که میگفت  “گر بکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ.” مفهوم این بود که اگر تا آخر عمر زانوی غم در بغل بگیرید هیچوقت اتفاق خوبی‌ نمی‌ افته، و باید به تراژدی خندید. همین کاری که پارازیت میکنه. امسال متوجه شدیم که با شرایطی که در ایران بوجود آمده مردم خیلی‌ غر میزنن. بجای اینکه به دنبال راه حل بگردند که فردا چه خاکی تو سرمون بکنیم، همه اش در این فکرهستند که امروز چه خاکی به سرمون شد. برای این روحیه پیام “ایندو” رو  پیدا کردیم که…سامان، چی‌ میگه؟

سامان: میگه غر غر نکنین.

کامبیز: میگه  “چاره حتما جز اینه که ناله شبگیر کنیم.” یعنی‌ ناله کردن سر اینکه چه اتفاقاتی به سر ما آمده،  که مغول ها آمدند و عرب ها آمدند  و هرکی‌ آمد، تجاوز کرده و… بجای این حرفها به فکر این باشیم که فردا چه غلطی باید کرد.

آری: تار یا سه تار؟

کامبیز: سه تار!

آری: تنبک یا دف؟

کامبیز: دف!

آری: سامان، موافقی؟…آقا که به این چیزها گوش نمیدن. فروغ فرخزاد یا هیلا صدیقی؟

کامبیز: فروغ فرخزاد.

آری: فسنجان یا قورمه سبزی؟

کامبیز: فسنجان!

آری: سامان، موافقی؟

سامان: فعلا در همۀ اینها با کامبیز موافقم.

آری: فریدون یا کاوه؟

کامبیز: فریدون همسایه مان را میگی‌؟ یه رفیقی هم دارم اسمش کاوه است.

آری: در شاهنامۀ فردوسی، فریدون یا کاوه؟

کامبیز: آها، شاهنامه.

سامان: اگه از من می‌پرسی‌، باید بگی‌ “رن یا استمپی.”

کامبیز: نه، داره یه جورایی میگه که یعنی‌ بریم انقلاب کنیم یا اینکه برنامه چه جوریه؟ کاوه خوب بلند شد وایستاد و فریدون…خوب فرق میکنه قضیه اش. ببین، خیلی‌ سخته، بستگی دارد کجا باشی‌. در بعضی‌ موارد باید کاوه باشی‌، در بعضی‌ موارد  فریدون. بستگی داره!

آری: اسب یا سگ؟

کامبیز: چی‌!؟

آری: اسب یا سگ؟

کامبیز:  آ آ ه.

سامان: من میگم سگ.

کامبیز: خیلی‌ مشکله جواب دادنش، برای اینکه من سگ خیلی‌ دوست دارم و اسب را هم خیلی‌ دوست دارم.

سامان: اسب پایین تخت خواب جا نمیشه.

کامبیز: آره خوب اونش هست.

سامان: در ضمن تمیز کردن بعد از کار اسب خیلی‌ درگیریِ بدیه.

کامبیز: با تمام احترامی که برای سگ قائلم، به اسب رای میدم.

آری: دوی صد متر یا ماراتن؟

سامان: صد متر. من خودم آخه صد متر میدویدم.

آری: نمیدونستم دو و میدانی کار میکردی، سامان.

سامان: صد متر میدوییدم، دو امدادی و پرش طول.

آری: رکورد صد متر خودت یادته، سامان؟

سامان: دوازده ثانیه و یه کمی‌. دوازده ثانیه برای من خیلی‌ خوب بود، ولی‌ دوستان آمریکایی که میامدند و ده و خورده ای میدوویدند واقعا احساس ایرانی‌ بودنم جریحه دار میشد .

کامبیز: ولی‌ این ربطی‌ به ایرانی‌ بودن نداره.

سامان: خوب بابا طرف زیر ده ثانیه… کدوم ایرانی اینجوری‌ دویده؟

کامبیز: بهر حال ما هر هفته این دوی صد متر را در برنامه مون داریم  و میدویم.  فرقش اینه که دونده ی دیگری با ما در میدان نیست و همۀ مردم هم با کرونومتر رو نیمکت های یک استادیوم خیلی‌ گنده نشسته اند و دارند تماشا می‌کنند. ما هم یکی‌ دو سال پیش یه غلطی کردیم  و زیر ده ثانیه دویدیم و حالا اگر مثلا یازده ثانیه بدویم، مردم میگن اه اه این دیگه چه برنامه ای بود. در حالیکه ما اگر پیاده هم این مسیر صد متر رو طی‌ کنیم بازم می ‌بریم چون رقیب دیگه ای فعلا نیست، ولی‌ مردم به هر حال انتظار دارند هر هفته زیر ده ثانیه بدویم.

در اینجا از کامبیز و سامان تشکر کردم که با وجود اینکه سرشون به طرز وحشتناکی ‌ شلوغ است و هفته به هفته با سرعت دو صد متر میدوند، برای این گفتگو وقت گذاشتند.  تهیۀ هفتگی یک برنامۀ تلویزیونی برای یک تیم کوچک دو نفری شوخی نیست. تهیۀ یک برنامۀ هم تراز پارازیت در آمریکا چندین نفر را فقط در تیم خبری نان میدهد، چه برسد به مصاحبه، گرافیک، صدا گذاری، تدوین و…

مشتاقانه در انتظار برنامه های آینده پارازیت.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!