یادی از “وطن” در زنجیری از سروده ها

 

 

 

اگر در کار حق مردانه باشی
تو باشی جمله و هم خانه باشی
توئی بیخویشتن گم گشته ناگاه
که تو جویندهٔ خویشی درین راه
توئی معشوق خود با خویشتن آی
مشو بیرون ز صحرا با وطن آی
ازان حب الوطن ایمان پاکست
که معشوق اندرون جان پاکست: عطار نیشابوری

من از دل آزمایی دست شستم
که او در زلف آن دلبر وطن ساخت: خاقانی

تو فکندی ز وطن دورمرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم: عطارنیشابوری

در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن ؟ مولوی

این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی است کاو را نام نیست: شیخ بهائی

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست
نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم: سعدی

وطن ، آ نجا ست کآ زاری نباشد
کسی را با کسی ، کاری نباشد: منسوب به سعدی

مرا روشن روان پیر خردمند
ز روی عقل و دانش داد این پند
که از بی دولتان بگریز چون تیر
وطن در کوی صاحب دولتان گیر: سعدی

صائب از هند مجو عشرت اصفاهان را
فیض صبح وطن از شام غریبان مطلب: صائب

کرده ام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش
که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد
هست حیرانی عاشق لبگویا،گویا
دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است
گشته ام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا: بیدل دهلوی

خار غفلت می نشانی در ریاض دل چرا
مینمایی چشم حق بین را ره باطل چرا
چشم واکنگلخن ناسوتمأوای تونیست
برکف خاکستر افسرده بندی دل چرا
غربتصحرای امکانت دوروزی بیش نیست
از وطن یکباره گشتی اینقدر غافل چرا: بیدل دهلوی

گرديده وطن غرقه اندوه و محن وای ای وای وطن وای
خيزيد، رويد از پی تابوت و كفن وای ای وای وطن وای
از خون جوانان كه شده كشته در اين راه رنگين طبق ماه
خونين شده صحرا و تل و دشت و دمن وای ای وای وطن وای
كو همت و كو غيرت و كو جوش فتوت؟ كو جنبش ملت؟
دردا كه رسيد از دو طرف سيل فتن وای ای وای وطن وای
تنها نه همين گشت وطن ضايع و بد نام گمنام شد اسلام
پژمرده شد اين باغ و گل و سرو وسمن وای ای وای وطن وای
بلبل نبرد نام گل از واهمه هرگز نرگس شده قرمز
سرخند از اين غصه سفيدان چمن وای ای وای وطن وای
بعضی وزرا مسلكشان راهزنی شد سّری علنی شد
گشته علما غرقه در اين لای و لجن وای ای وای وطن وای
سوزد جگر از ماتم خلخال خدايا محشر شده آيا؟
يك جامه ندارند رعيت به بد ن وای ای وای وطن وای
يك ذره ز ارباب نديده است معيت بيچاره رعيت
كارش همه فرياد حسين وای حسن وای ای وای وطن وای
اشرف به جز از لالهء غم هيچ نبويد هر لحظه بگويد
ای وای وطن وای ، ای وای وطن وای : سید اشرف الدین گیلانی معروف به نسیم شمال

خاكم به سر ، زغصه به سر خاك اگر كنم
خاك وطن كه رفت ، چه خاكي به سر كنم ؟
آوخ ، كلاه نيست وطن ، گر كه از سرم
برداشتند ، فكر كلاهي دگر كنم : ميرزاده عشقي

ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
همت از باد سحر می طلبم گر ببرد
خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
بنمایید که هرکس نکند مثل من است
خانه ای کو شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است
جامه ای کو نشود غرق به خون بهر وطن
بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است: عارف قزوینی

ای وطن خواهان اجانب قصد ایران کرده اند
دوستان، بس عداوتهای پنهان کرده اند
در جنوب و در شمال از حرکت قانون شکن
حال ما چون طره ی لیلی پریشان کرده اند
یوسف مصر وطن را گرگ های اجنبی
از دو سو صد پاره با چنگال و دندان کرده اند: حسن وحید دستگردی

 دوستان ناله و افغان وطن گوش کنید
شرح احوال پریشان وطن گوش کنید
نغمه ی مرغ نوا خوان وطن گوش کنید
خوش سرودی است به دستان وطن گوش کنید
که شما، یکسره پرورده ی دامان منید
گر مخالف بوزد، باد، نگهبان منید
من نه آخر به شما مادرم و ناموسم
چیست باعث که دچار الم و افسوسم
همت آرید و یکی جنبش مردانه کنید
دور از دامن من ، پنجه بیگانه کنید: حسن وحید دستگردی 
بیشتر

بهوش باش که ایران ترا پیام دهد
ترا پیام به صد عز و احترام دهد / نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد
زخاک پاک نیاکان ترا سلام دهد
پیام مام جگر خسته را زجان بشنو
که پند و موعظه ات با صد اهتمام دهد
دوچشم مام وطن زآفتاب و مه ، سوی ماست
وزین دو دیده به ما کسوت و طعام دهد
به ما خطاب کند با دو دیده ی خونبار
که کیست آنکه به من خون خویش وام دهد .
وطن به چنگ لئام است کو خردمندی
که درس فضل و شرافت بدین لئام دهد: ملک الشعرای بهار
بیشتر

ای وطن
ديار دور من اي خاک بي همتاي يزداني
خيالت در سر زردشت و مهرت در دل ماني
ترا ويران نخواهد ساخت فرمان تبهکاران
ترا درهم نخواهد سوخت، آتش هاي شيطاني
اگر من تلخ مي گريم چه غم، زيرا تو مي خندي
وگر من زود مي ميرم چه غم، زيرا تو مي ماني
بمان، تا دوست يا دشمن ترا همواره بستايد: نادر نادرپور

نيکى برفت و در وطنِ غير لانه کرد
بد در رسيد و در دل ما آشيانه کرد: منظومه ی حیدر بابا/ محمد حسین شهریار

دوباره میسازمت وطن/ اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم/اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل/ به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون/ به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا/ سیاهی از خانه می رود
به شعر خود رنگ می زنم/ از آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام/به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن/ ز نعره ی آنچنان خویش: سیمین بهبهانی
بیشتر

پرچم خرچنگ دشمن زادگان/ دور باد از پیکر آزادگان
بیرق ننگین استبداد دین/محوبادازعرصه ی ایران زمین
تا برقصد شاد بر بام وطن/ پرچم شیر تو و خورشید من
محمد جلالی چیمه

وطن! وطن: نظر فکن به من که من
به هر کجا غریب وار
که زیر آسمان دیگری غنوده ا م
همیشه با تو بوده ام، همیشه با تو بوده ام: سیاوش کسرایی
بیشتر

وقتی تو می گویی وطن ، من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را ، از موش باور میکنم
وقتی تو میگویی وطن، بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را،  با او به دفتر می کنم
وقتی تو می گویی وطن ، یکباره خشکم می زند
وان دیده ی مبهوت را ، با خون دل تَر می کنم
بی کوروش و بی تهمتن، با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید کهن ، من عمر را سر می کنم: دکترمصطفی بادکوبه ای
بیشتر

ايران چو رو به گستره اين جهان نهاد/هر سو از اقتدار وفضيلت نشان نهاد
آيين شهروندي و تدبير مَُلک را / بنياد نو به سقف و ستوني گران نهاد
بود آگه از نخست ز آداب سروري/ کزخود به هر صحيفه بسي داستان نهاد
ميخي کز اقتدار فرو کوفت بر زمين / زنجيره اش به بند بلند آسمان نهاد
سنگينه وزنه اي زشکوه و شرف به دوش/ازباختر گرفته و درخاوران نهاد
ازسند تا به نيل بپيمود راه فتح / و آن جا به حکم خود، عَلَم کاويان نهاد
وانگه به حفر آبرهي طرفه دست يافت/ وز يادمان ِ خوش اثري جاودان نهاد
تا مرز بوم و بر زفرا رود بگذرد/ آرش بخواند و تير وي اندر کمان نهاد
بگذر ز حد و مرز توانمندي وطن / آنگه که داغ بر جگر دشمنان نهاد
بنگر فرازمندي فرهنگ اين ديار / کز جاه و فر به قاف هنر آشيان نهاد
سهمي کلان زمکتب زرتشت برگرفت
پس خسروانه حکمت ديرين برآن نهاد: ادیب برومند
بیشتر

سرد است اين  زمانه و اوضاع مكدر است
احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
با سنگ هاي بسته و سگ ها ي با ز شهر
بنگر چگونه عهد و زما ن با ستمگراست : دکتر منوچهر سعادت نوری
بیشتر

ای  وطن ، زرینه هفت آئینه داری
ای بسا گوهر ، که در گنجینه داری

در تمدن ، سهم ها ، دیرینه داری
دانش و فرهنگ را ، پیشینه داری

در هنر ، معماری_ تزئینه داری
خط و تذهیبی خوش و نقشینه داری

ای که خورشیدی طلا، زرینه داری
بس گلستان، دشت ها سبزینه داری

ای که صد افسانه بر هر سینه داری
رستم و رودابه و تهمینه داری

عاشقانه ، ساغر_ آبگینه داری
مستی ، از گل باده ی دوشینه داری

وین زمان بس خرقه ی پشمینه داری
سوگ ها ، از شنبه تا آدینه داری

ای که قلبی ، با صفا ، بی کینه داری
پس چرا ، سنگین غمی در سینه داری؟

 ای خزان را سه دهه ، بیشینه داری؟
چون اسیران جامه ی رنگینه داری؟

ای که خورشیدی ، چنان زرینه داری
پس چرا ، عصری چنین غمگینه داری؟

دکتر منوچهر سعادت نوری

 مجموعه ی گل غنچه های پندار

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!