سگ : در قلاده و زنجیری از سروده ها

 

 

از ايران و از ترک و از تازيان / نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود / سخن ها به کردار بازی بود
همه گنجها زير دامن نهند / بميرند و کوشش به دشمن دهند
فرستاده ای نيز چون برق و رعد / فرستاد تازان به نزديک سعد
يکی نامه اي بر حرير سپيد / نويسنده بنوشت تابان چو شيد
بمن بازگوی آنک شاه توکيست/چه مردی وآيين وراه توچيست
که با پيل و گنجست و با فر و جاه / پدر بر پدر نامبردار شاه
سگ و يوز و بازش ده و دو هزار / که با زنگ و زرند و با گوشوار
به سالی هم دشت نيزه وران / نيابند خورد از کران تا کران
که او را به بايد به يوز و به سگ/که در دشت نخچيرگيرد به تگ
سگ و يوز اوبيشتر زان خورد/که شاه آن به چيزی همی نشمرد
شما را به ديده درون شرم نيست / ز راه خرد مهر و آزرم نيست
بدان چهره و زاد و آن مهر و خوی / چنين تاج و تخت آمدت آرزوی
جهان گر بر اندازه جويی همی / سخن بر گزافه نگويی همی
فردوسی

مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هرکسی بر طینت خود می تند … : مولوی

در فصل بهار ، اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ ، به ز من است اگر برم نام بهشت : خیام

هیچ دیدی کز علالای سگان
بازماند از طریقی کاروان؟ …. : مولوی

با بدان یار گشت همسر لوط/ خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند/پی نیکان گرفت و مردم شد
سعدی

همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیرا
غم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش : خاقانی

من سگ اصحاب کهفم بر در مردان مقیم
گرد هر در می نگردم استخوانی گو مباش
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مخیز
چون زبان اندر کشیدم ترجمانی گو مباش : سعدی

سگ ، بر آن آدمی شرف دارد
که چو خر ، دیده بر علف دارد : نظامی گنجوی

عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
تا نمانی ز آب و گل ، مانند خر اندر خلاب
چون به سگ نان افکنی ، سگ بو کند آنگه خورد
سگ نه ای ، شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب : مولوی

ای همچو سگی به استخوانی قانع
تاکی باشی به خاکدانی قانع
چون هر نَفَست هزار جان در راه است
از بهرِ چه ای به نیم جانی قانع : عطار نیشابوری

چه می شود که مقیم در جناب تو باشم
سگ جناب تو باشم رقیب باب تو باشم
چه می شود که شب و روز گرد کوی تو گردم
در انتظار بر افکندن نقاب تو باشم : فیض کاشانی

از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟
هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
آهو صفتم گرفت صحرای غمش
چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟..: سلمان ساوجی

یاری از ناکسان امید مدار
ای که با خوی زشت یار نه ای
سگدلان لقمه خوار یکدیگرند
خون خوری گر از آن شمار نه ا ی
همچو صبحت شود گریبان چاک
ای که چون شب سیاهکار نه ای
پایمال خسان شوی چون خاک
گر جهانسوز چون شرار نه ای
ره نیابی به گنج خانه بخت
جانگزا ، گر بسان مار نه ای
تا چو گل شیوه ات کم آزاری است
ایمن از رنج نیش خار نه ای
روزگارت به جان بود دشمن
ای که همرنگ روزگار نه ای : رهی معیری

من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی ، احساس می کنم
حتی ، از هر بلور واژه
که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار … : سیاوش کسرائی

آواره ی توام ، بیا و مپرس
مپرس که پروانه ی پریشان کدام چراغم
سینه ی سرخ مجروح کدام باغم
بیهواترین هدهد این دره ها منم
کاکل به آتش و بال در خاکستر ، پر پر پر
پر پرآرزوها، پرپرقصه ها
سواران پی شده در های های غبار و هوهوی سگ
از شادخواری شادکامان ما چه مانده است؟
خنیاگرانی خاموش، خم خانه هایی بر باد
خسروانی بی تخت ، بی تاج  …: محمود کویر

، مرد دین باش
به مسجد ، باملایک همنشین باش
مسلسل بستنت بر دوش، از چیست؟
چراغ مسجدت خاموش، از چیست؟
چرا دائم به فکر زیر نافی؟
علمدار شهید آن دو کافی؟
پدرسگ ، دست بردار ازدوتا کاف
نمازت را بخوان بدبخت علاف … : محمد جلالی چیمه (م.سحر)

در وطن ، شام و سحر سگ بسته اند
توي هر کوي و گذر ، سگ بسته اند

از خليج فارس ، اين سگ مذهبان
تا خود بحرخزر ، سگ بسته اند

پاچه اي ، در مملکت سالم نماند
بسکه در اين بوم و بر ، سگ بسته اند

گر بخواهي از وطن خارج شوي
دور مرز پر گهر ، سگ بسته اند

هموطن وارد بشو با احتياط
چون همه جا پشت در سگ بسته اند ….: هادی خرسندی

دنیا پر از سگ است ، جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفا  ، تمام صفات بشر سگی ست
لبخند و نان  ، به سفره ی امشب نمی رسد
پایان ماه آمد و  ُ خلق_ پدر  ، سگی ست : مریم جعفری آذرمانی

مثل سگ پاوولف
شرطي شده بودم
كه با هر نقاب سياهي
به ياد تو مي افتادم ، به ياد تو …: بهاره رضايي

و اوضاع مكدر است
احوال عاشقان وطن ، سخت مضطراست
با سنگ هاي بسته و سگ ها ي باز شهر
بنگر ، چگونه عهد و زما ن با ستمگراست …

دكترمنوچهرسعادت نوري

مجموعه ی گل غنچه های پندار

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!