بهانه : از زبان برخی سرایندگان این زمانه

 

 

گریه را به مستی بهانه کردم / شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از دیده برگرفتم / سیل خون به دامان روانه کردم
عارف قزوینی

ناله ی عاشق، ناز معشوق/ هر دو دروغ و بی اثر شد 
راستی ومهرومحبت فسانه شد/قول وشرافت همگی ازمیانه شد 
از پی دزدی ، وطن و دین بهانه شد / دیده تر شد 
ظلم مالک ، جور ارباب / زارع از غم ، گشته بی تاب 
ساغر اغنیا ، پر می ناب / جام ما پر ز خون جگر شد
ملک الشعرای بهار

بس آزموده توانی شد، آن زمان/ کآ گاه شوی زفتنه ی دامی ودانه ای 
زین آشیان ایمن خود ، یادها کنی/ چون سازد از تو، حوادث نشانه ای 
گردون برآن رهست که هردم زندرهی/گیتی برآن سرست که جوید بهانه ای 
باغ وجود، یکسره دام نوائب است/ اقبال، قصه ای شد و دولت، فسانه ای 
پنهان، بهر فراز که بینی نشیب هاست/ مقدور نیست، خوشدلی جاودانه ای
پروین اعتصامی

به روی سیل گشادیم ، راه خانه ی خویش
به دست برق سپردیم ، آشیانه ی خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا
همین قدر تو مرانم ز آستانه ی خویش
به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش که آتش زند به خانه ی خویش
مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا
به ناله ی سحر و گریه ی شبانه ی خویش
ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانه ی خویش : رهی معیری

زمین ، سخاوت خورشید را به سخره گرفت
که آب صافی نورش ، به دانه ای نرسید
چنان پرنده ی مهر از خدنگ کینه گریخت
که هر چه رفت به هیچ آشیانه ای نرسید
مرا به پاس وفا ، پایمال دشمن کرد
به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید : نادر نادرپور

با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
فروغ فرخزاد

نه دست اشتیاق ، نه پای پیشواز
درهم شکسته عطر لطیف نیاز و ناز
گلهای من شکفته به گلدان او ، ولی
چشمان سبز فام وی از من گریخته است
لبریز کرده جام من از نوش آن نگاه
اما دریغ ، دست من این جام ریخته است
تا کی به هر بهانه ، سرودی نگاشتن
حرفی نمانده است ، از او ، رمیده است
رویای خواستن ،
از من ، کلام غمزده ی دوست داشتن : سیاوش کسرایی

بیا که رقص کنان جام را به شانه کشم
به بزم گرم تو، چون شعله ای، زبانه کشم
شوم چو پرتو مهتاب و تابم از روزن
که تن به بستر گرمت بدین بهانه کشم
شوم درخت برومند وسرکشم از بام
که دست شوق تو را سوی بام خانه کشم: سیمین بهبهانی

گفتی که به احترام دل ، باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ستاره شو دلی روشن کن
من همچو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که برای باغ دل ، پیچک باش
بر یاسمن_ نگاه تو ، پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و ترا به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوری ات نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنم ات روییدم
گفتی که بیا و از وفای ات بگذر
از لحجه بی وفایی ات رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافی ست
معنای  لطیف عشق را فهمیدم : مریم حیدر زاده

ای عشق همه بهانه ازتوست/من خامشم این ترانه ازتوست
آن بانگ بلند صبحگاهی/ وین زمزمه ی شبانه از توست
من اندُه خویش را ندانم/ این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان/ در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی ترا زبان نیست/ورهست همه فسانه ازتوست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟/ توفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه غم نیست/مست از توشرابخانه ازتوست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟/کاین مستی شادمانه ازتوست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟/ رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام/ آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر/ کاینجا سر و آستانه از توست
هوشنگ ابتهاج (سایه)

گفتند: – « لب؟ لب؟، این حلقه ی تب؟
خاموش باید! » ، لب را گزیدیم
از دل صدا خاست : از ما و بر ماست
گفتند: – «دل؟ دل؟ » ، دل را دریدیم
پا و سر و دست، از بُن بهانه ست
نقشی پدیدار ، در ناپدیدیم
بازی دگر شد، شب دربدر شد
تا مشرق عشق ، در خود دمیدیم
هر کس درافتاد ، با مـا ، ور افتاد
در چالش شب ، صبح سپیدیم
کُولی بزن باز ، گلگونه ی ناز
ما سرخ ِ رخسار ، از خون خریدیم
ما کاکُل سرخ ، عطر گل سرخ
در باور قفل ، رمز کلیدیم : پیرایه یغمایی
 
در روزگار پر حرفی ها و وراجی های نفرت انگيز
دلم از اين همه سکوت و نگفتن آنچه بايد گفت ، گرفته
در روزگار غربت حرف ، بايد به جستجوی جايی،
وسيله ای ، بهانه اي ، نشست برای گفتن، حق گفتن
اما وقتی نمی گذارند بگويی
وقتی دهانت را بسته و زبانت را بريده اند
نه با دهان و زبان ، که با چشمها ، دستها ، رگها
بايد فرياد کرد !
دکتر محمد ملکی

به بهانه ی بهاران، سبدی ترانه جویم
بنگرچه شاعرانه، مد د ازبهانه جویم
دل ابریـم چولاله، سـِپــُرَم به دست ژاله
وچوشسته شد زماتم ، ره آشیانه جویم
که چکد اگرچه تلخی زغم، آسمان ِغربت
همه شهد واژه ها را به هوای خانه جویم
بدهـم به کام دفـتر، ز کلام  خود شرابی
که چو نوشی اش بدانی، زوطن نشانه جویم … : ويدا فرهودی

روزی از مملکت ما
این دیوانه برود
این دروغگو ، تجاوزگر
ازآشیانه برود
ظلمش خواهد شد آشکار
روحانی و لشگر از او گریزان
آن وقت است که او
با این بهانه یا آن بهانه برود : آناهید حجتی

چرا هر لحظه دار ی ، یک  بها نه
تو که بشکسته ا ی  صد با ر  پیما ن

و شا ید آ ن  بها نه  ،  شد  نشا نه
که  بر ا ین عشق  نبا ید برد ، ا یما ن

دکتر منوچهر سعا دت نوری

مجموعه ی گل غنچه های پندار

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!