شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابيدم، ناگاه ديدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ايستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب ميداد، سؤال از توحيد نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پيامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله عليه و آله و سلم)است.
تا اين كه پرسيدند: امام تو كيست؟
آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نيستم»
در اين هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه ميكشيد.