جنوب ایران، خوزستان و جنگ

در سفر گذشته ام به ایران، برای اولین بار به خوزستان رفتم. البته مادرم می گوید که در کودکی رفته ام، اما من هیچ چیز یادم نیست

من  به هر منطقه از ایران که سفر می کنم، در بهت می مانم که چه قدر با مناطق  دیگر متفاوت است. خوزستان هم از این قاعده مستثنی نبود.  برای اولین بار،  من هموطنان عرب زبانم را دیدم و به فارسی با آن ها گفتگو کردم.  به شلمچه رفتم و با قلبی به سنگینی یک کوه بازگشتم. آن چه در جنوب  ایران توجه مرا جلب کرد، به جز تاریخ و فرهنگ که در جایی دیگر به آن خواهم  پرداخت، تاثیر جنگ روی مردم این منطقه بود. تاثیر کلمه ضعیفی است، جنگ، با  گوشت و خون این مردم آمیخته است و در روح آنان عمیقا خانه کرده است.

من  در زمان جنگ در تهران بودم، یعنی آن سال هاییش را که در ایران بودم. مردم  به کوه و دشت می زدند تا از بمب در امان باشند. ما هیچ گاه خانه را ترک  نکردیم، مادرم معتقد بود که اگر عمر آدمی به سر آمده باشد، هر کجا باشد، می  آید. کوه و دشت جلوی اجل را نمی توانند گرفت.  علیرغم بمباران ها و خرابی  های ناشی از آن، جنگ به گونه ای حالت حاشیه ای داشت اگر چه که تمام ابعاد  زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده بود. اما در خوزستان، بیش از دو دهه پس از  پایان جنگ، این چنین نبود. مردم هنوز طوری از جنگ حرف می زدند که انگار  هفته پیش جریان داشته. از راننده ماشین کرایه خواستیم تا ما را به شلمچه  ببرد. فکر می کنم آن جا، واقعیت پایان ناپذیری جنگ برایم جا افتاد:  هنوز  مین ها زیر زمین بودند، تانک ها روی تپه ها، و پیکر جان باختگان در  آرامگاهی نزدیک مرز.

من سال هاست که تاثیر جنگ را در روح و روان  اروپایی ها می بینم: در داستان ها، فیلم ها، عکس ها. دو جنگ جهانی را می  گویم. و همیشه در فکر بوده ام که چرا، چه طور. پس از گفتگو با مردم خوزستان  و دیدن شلمچه، با خود می اندیشم که چرا جنگ در ادبیات ما، در سینمای ما،  در هنر ما حضور پر رنگی ندارد؟

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!