متن شعر و کلیپ توت

توت

با چشم‌های به آن سبزی قدِّ بلندی داشت

دست‌های بازی که هر چه داده بودم پس داد

دل داد

لب داد

من از فردای با او روشنی می‌خواستم شب داد…

نمی‌توانستم وسطِ داستانی خواندنی بمیرد

نمی‌توانست در خانه‌ای ناتنی بمانم

مثلِ باد در آسمانِ بالای سرِ یک روزِ ساده مکث کردیم

که مرا مثلِ مرا

و توت را مثل درختِ توت غارت کنم

با چه جان کندنی

توپ را که تا پشتِ هیجده آورده بودم اوت کنی

نام‌های تازه‌ای هجی

و چشمِ او را چارک بزنی که صورت از صبحِ دیگری برمی‌داشت…

نمی‌توانستم بمیری

نمی‌توانستی بمانم

بی هیچ لاس خشکه‌ای میهمانیِ به روز رسیده را در گیلاسِ کمر باریکی ریختم که صبح را درچشم‌هایی که تاخیرِ مهلک داشت نگه می‌داشت

موهایم از فکری که چند سالِ دیگر در سرم بود بو برده بود

و صورتی را که از صبحِ تو برداشتم او برده بود

زنِ زیادی می‌دید که وقتی سلام نمی‌کرد از چشم‌هایی که می‌درید جواب می‌خواست

پای درختی که روبروی خانه‌اش زندگی می‌کرد

رودخانه‌ی عن خورده‌ای رانندگی می‌کرد که از بس چشم خورد لاغر شد

چشمِ چپش در اصفهان دیده می‌شد

دست‌های راستم روی پستانِ دختری در اهواز افتاده بود

و همچنان فکرهای مو بلندم توی تختی که با تو می‌خوابید در همدان کار می‌کرد

تا خیالی برای تو دست و پا کرده باشد

دو بطری شراب و کمی احتمالِ با کسی خواب دیدن کافی بود که مست کنم نکردم!

هرچه کوچه ریختند ربطی به خانه‌ای که باید از زمستانش می‌پریدم نداشت

برف داشت تلاش می‌کند که آب شود

آفتاب نمی‌گذارد!

شعری از علی عبدالرضایی

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!