سالهاست که همین مسیر رو میرم و میام، تو هر فصلی و هر حالی. گاهی خندان بودم و گاهی گریان! گاهی دیرم شده بوده، با عجله گاز دادم و رد شدم و گاهی هم که زودتر ازمعمول از خانه راه افتاده بودم از رو صبر ازهمین جا گذشتم. گاهی صدای رادیوی ماشینم خبر اومدنم رو ابلاغ کرده و گاهی عمق سکوتم حتی خودم رو هم متعجب. امروز به بهانه خرید انجیر کنار جاده پارک کردم. فرصتی شد که نگاهی به بیشمار مناظر غریب آشناترین مسیر زندگیم بندازم. به تعداد دانه های انجیر، در بطن مانوس سنت های به ظاهر آشنا، دنیایی ناآشنا دیدم.